🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_سی_و_هفتم
من به خانم حاصلی نزدیک تر شدم و حاصل دوستی ما اشتراک مجله ی مکتب اسلام و فن پرسشگری و جست و جو برای پاسخ به سؤالات بود.
زری هم کلاس آرایشگری را با قصه های شورانگیز مشتریان که چاشنی کار و کاسبی نغمه خانم بود به اتمام رساند و من هم برای اینکه کم نیاورم برایش از اعجازهای فنجان قهوه می گفتم. قصه های عشق و عاشقی زری در کنار پیشگویی های فنجان قهوه سرگرمی خوبی از آب درآمده بود. من اگرچه آراستگی ظاهری و مد و دوخت لباس را یاد گرفته بودم از نظر درونی به شدت آشفته و درهم ریخته بودم چون این اتفاقات همزمان با دوران رشد و بلوغم بود احساس می کردم به کشف جدیدی رسیده ام چیزی در من پیدا شده بود که زری اصلاً با آن آشنا نبود. زری مدام از خط چشمهای بادامی و فندقی و لب های غنچه ای و قیطانی و شنیونهای جدیدی که تازه مد شده بود و مدلهایی که قدیمی شده بود و اینکه کدام با کدام همخوانی دارد و اینکه چطوری دختر شایسته بشویم صحبت میکرد و من میخواستم از چیزهایی او نمی بیند اما وجود دارد صحبت کنم از نظر فکری من و زری کم کم در حال دور شدن از هم بودیم اما احساس جدا شدن از زری مرا به سکوت وا می داشت.
تفاوت هایی که در روحیه و خلق و رفتار من و زری ایجاد شده بود حاصل تفاوت دو محیطی بود که در آن حضور پیدا کرده بودیم. این محیط جدید بود که مرا به فکر واداشته بود و زری را به وادی چشم و ابرو و مد دختر شایسته کشانده بود.
سال تحصیلی ۱۳۵۳ موسم مهر و مدرسه و مشق و معلم و کتاب فرارسید و من مقطع جديد تحصیلی و کلاس اول را آغاز کردم.
@siasikosarieh