🌹 #من_زنده_ام 🌹
#قسمت_شصت_و_دوم
اما چطور می توانستند از میان این همه جسد بی صورت و آتش گرفته عزیزان از دست رفته شان را جست و جو کنند. از بوی گوشت جزغاله شده به تهوع افتاده بودم. در میان جسدها میشد کودکانی را تشخیص داد که در آغوش مادرانشان سوخته بودند و جدا کردنشان ممکن نبود انگار که در هم ذوب شده بودند. در آن هوای دم کرده که بوی مرگ در آن منتشر بود، شب اهریمنی آبادان در میان شیون و زاری مردم به صبح میرسید بی آنکه شهر به خواب رفته باشد. انگار روز محشر بود. هر کسی عزیزش را صدا می زد اما دریغ از آنکه پاسخی بشنود. بعضی از خانواده ها مثل خانواده رادمهر یازده نفر را از دست داده بودند که ده نفرشان خواهر و برادر بودند جعفر سازش که پنج فرزند یازده تا بیست و سه ساله اش را در این آتش سوزی از دست داده بود یکسره فریاد می زد نمیدانم فرزندانم قربانی چه شده اند درهای بسته ی سینما را حتی با چکش هم می شد شکست و مردم را نجات داد اما وقتی برای نجات بچه هایم فریاد می زدم یک نفر با چوب مرا از حادثه دور کرد و به من گفت همه دارند می سوزند برو کنار صد و پنجاه نفر از قربانیان را نتوانستند شناسایی کنند. هم آمادگی پذیرش این همه جنازه را نداشت به ناچار در یک گور دسته جمعی آنها را به خاک سپردند. از حجله نودامادان خبری نبود و قبرها با پارچه ی سیاه پوشانده شد و تمام گل فروشی ها، گل هایشان را به رسم احترام به این گور دسته جمعی هدیه کردند.حتی یک شاخه گل در گلخانه ها نمانده بود.
از آن پس گور دسته جمعی شهدای سینما رکس محل دیدارها و ملاقات های سیاسی شد. حالا دیگه ترسمان کاملاً ریخته بود. داغداران آنقدر بد حال بودند که نای نفس کشیدن نداشتند اما در مسیر برگشت همه یک صدا فریاد می زدیم نه ذلت نه خواری آزادی آزادی.
@siasikosarieh