🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_پنجاه_و_دوم
ما خود را پیدا کرده و یکباره بزرگ شده بودیم خواسته هایمان مثل خواسته های نوجوانان پانزده شانزده ساله نبود. از خودمان حرف نمیزدیم همه چیز در ما اوج گرفته بود. ما به یک انقلاب و به یک تفکر وابسته شده بودیم. کیف و کتاب بچه ها دائماً جابه جا می شد. معلم های ریاضی یا نبودن گچ یا گم شدن تخته پاک کن و.... را بهانه ای برای تعطیلی کلاس میکردند و همه ی اینها کلاس درس را برای بچه درس خوانها به فضایی نامناسب تبدیل کرده بود. آموزش و پرورش مدام به علل سیاسی با تهمت بی کفایتی معلم ها را جابه جا میکرد اما ما هم ساکت نمی ماندیم و با دست انداختن معلم های وابسته خواب و خوراک خانم سبحانی را به هم می ریختیم. جالب تر از همه اینکه توالت مدرسه به مرکز اطلاع رسانی درباره ملاقات ها و اعلامیه ها و دستگیری ها و... مبدل شده بود.
گاهی برای رد و بدل کردن اطلاعات سه چهار نفری می رفتیم داخل یک توالت جلسه میگرفتیم؛ غافل از اینکه هیچ نقطه ای از نظر خانم سبحانی دور نمی ماند او تعدادی از بچه های بی سر و زبان را به عنوان خبر چین مأمور کرده بود تا آنهایی را که در سرویسهای بهداشتی بیشتر از یک بار تردد دارند شناسایی کنند تا به دفتر احضار و بازخواست شوند.
خلاصه اینکه توالت رفتن هم دیگر خطرناک شده بود.
محل رد و بدل کردن کتابهای ممنوعه بالای دیوار بلند توالت بود تردد بچه ها داخل راهر و توالت آنقدر زیاد بود که بعید می دانستیم جاسوس بازی خانم سبحانی نتیجه بدهد.
خبر سال نو (۱۳۵۷) به همراه نسیم بهاری و با انرژی و هیجانات فضای موجود، جرأت و جسارت ما را چند برابر و خانم سبحانی را بیچاره کرده بود. خانم دشتی و میمنت کریمی که از معلم های قرآن و فعالان مسجد مهدی موعود بودند کتابهای بسیار خوب و اعلامیه ها را به ما می رساندند.
مسجد و مدرسه به هم پیوند خورده بودند.
@siasikosarieh