🌹#من_زنده_ام 🌹
#قسمت_پنجاه_و_سوم
مسجد و مدرسه به هم پیوند خورده بودند. مسجد محور همه ی بحث ها و حرکت ها شده بود. ما از مسجد تغذیه میشدیم از مسجد ایده می گرفتیم و در مسجد برای فردا برنامه ریزی میکردیم هر کس مأموریتی داشت. زهرا الماسیان از بچه های خوب و مذهبی مسجد مهدی موعود بود که در کلاس های آقای سید محمد کیاوش؛ یکی از مبارزین انقلابی شهر شرکت میکرد اخبار و اطلاعات مربوط به سخنان امام خمینی و نحوه ی مقاومت و ایستادگی مبارزان در شهرهای مختلف و دستگیری و شهادت نیروهای مذهبی در زندانهای سیاسی را برای ما می آورد. من همه ی آن اطلاعات را با خودم به مدرسه میبردم و بین بچه ها پخش میکردم. مطالب دینی زهرا الماسیان چاشنی تند سیاسی داشت. او از کشته شدن نیروهای مذهبی در زندانهای شاه و منع مصرف كوكاكولا و تظاهرات پراکنده در بعضی از شهرها خبر میداد من و مریم فرهانیان۱ و زینت چنگیزی که هم نیمکتی بودیم طبق روال برای خواندن مطالب به توالت رفتیم و پس از خواندن مطالب آن را ریز ریز و با یک آفتابه آب روانه چاه کردیم.
آماده ی بیرون آمدن از توالت بودیم که صدای تق تق پاشنه های کفش خانم سبحانی را شنیدیم نمی دانستیم چطوری سه نفری بیرون بیاییم. با تمام زورش به در می کوبید از زیر در به پاهایمان نگاه کرد و گفت: حیوان چهار پا شدید؟ در رو باز کنین. به ناچار در را باز کردیم چنان سیلی ای به صورتمان کوباند که جای انگشتانش صورتمان را علامت دار کرد.
🌱🌱🌱🌱
۱_ شهیده مریم فرهانیان در سن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی ) آبادان مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستانهای مختلف آبادان ادامه داد در مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد. این خواهر بزرگوار در تاریخ ۱۳ مرداد ماه ١٣٦٣ بر اثر اصابت خمپاره دشمن در آبادان به درجه ی رفیع شهادت نائل شد.
@siasikosarieh