#طنز_سیاسی
ترامپ: در انتخابات پیروز شوم، ایران سریع با ما توافق میکند
🔹نگاه کنید ببینید این اتفاق با چه سرعتی رخ خواهد داد. آنها تشنه توافق هستند ولی میخواهند صبر کنند.
🔹آنها فقط منتظر انتخاباتند چون کشورشان دارد فرومیپاشد. میگویند بگذارید دو ماه صبر کنیم شاید شانسمان زد و جو تنبل رأی آورد.
🔻بهتر نیست به جای این اظهارات بی سر و ته فکری به حال آتش و آشوب و کرونا در کشور خود بکنید؟ به هر حال دور از جانتان رئیس جمهور کشور هستید گاهی نیاز است در مورد مشکلات خود هم کاری کنید!
🔸حالا این که از هر موضوعی در کشورتان یک سرش را به ایران وصل می کنید نشان از وابستگی زیادتان به ماست ولی خب این میزان از وابستگی هم خوب نیست😆
@siasiland
#طنز_سیاسی
(قسمت اول)
🔹ناصرالدین شاه که به پاریس سفر کردهبود، همراه با مشتمالچی مخصوص خود و مترجم همایونی به یکی از حمام های آنجا رفت. ناصرالدین شاه از کار مشتمالچی بسیار راضی بود و او را حتی از صدراعظم تا وزیر دفتر خود عزیزتر می دانست. شاه که در حین مشتمال دیدن بود به مترجم همایونی گفت: امروز به حمام آمدیم می خواستیم با اهالی و بومیان فرانس قدری فرانسه صحبت کنیم اما احدی از اهالی پاریس در اینجا دیده نمی شود. مترجم همایونی گفت: قبلا نوکرها از قبیل صدراعظم و رئیس الممالک حمام را قُرُق کرده اند تا خدای نکرده، چشم زخمی به وجود مبارک قبله عالم نخورد!😶 ناصرالدین شاه ادامه داد: حال که کسی نیست تا با او فرانسه صحبت کنیم بگو ببینم اهالی فرانسه به مشتمالچی چه می گویند؟ مترجم که دستپاچه شده بود گفت: از این یک فقره بی اطلاعم. شاه ادامه داد: پس تو چه می دانی ؟ خوب سنگ پا را که می دانی ... به سنگ پا چه می گویند؟ مترجم که حسابی دست و پای خود را گم کرده بود گفت: فدایتان شوم این لغت را در هیچ کتاب فرانسه ای ندیده ام. شاه که عصبانی شده بود گفت: یعنی حتی نمی دانی لنگ زیر سر به فرانسه چه می شود؟ مترجم که به گریه افتاده بود باز هم اظهار بی اطلاعی کرد. ناصرالدین شاه که حسابی از مشتمالی که دیده بود احساس سبکی می کرد در همان جا به خواب رفت. هنگامی که از خواب بیدار شد گفت: گویا چرت مختصری زده ایم. مترجم تایید کرد و گفت بله در حدود سه_چهار ساعت فقط!
ادامه دارد...
@siasiland
#طنز_سیاسی
قسمت دوم(پایانی)
🔹شاه که دوباره به یاد پاسخگو نبودن مترجم افتاده و حسابی عصبانی شده بود و گفت: تو هم که هیچ از فرانسه نمی دانی... نه می دانی به لنگ زیر سر چه می گویند، نه به سنگ پا... حرام می کنی نانی را که از این راه می خوری! حالا هم حتما نمی دانی اهالی فرانسه به چُرت قیلوله توی حمام چه میگویند؟ مترجم که به گریه افتاده بود گفت: به سر مبارک قسم سالها مشغول خواندن زبان فرانسه بودم به این لغات برخورد نکردم.
ناصرالدین شاه که حسابی کفری شده بود گفت: مسیو ریشارخان مؤدبالدوله را که از بومیان فرانسه است خبر کن تا این چیزها را از او بپرسم. ریشار خان که به نزد شاه رسید ناصرالدین شاه گفت: مسیو این مترجم ما که هر چه می خورد حرامش باشد، نمی داند در زبان فرانسه به لنگ زیر سر و سنگ پا و مشتمالچی چه می گویند... خاک بر سر حتی نمی داند به چرت قیلوله توی حمام چه می گویند. لااقل تو این لغات را به او یاد بده. ریشارخان در جواب گفت: اعلی حضرت در زبان فرانسه اصلا چنین لغاتی وجود ندارد. شاه که بسیار تعجب کرده بود گفت: مگر می شود! آخر که چه... به سنگ پا چه می گویند؟ در ادامه از شاه اصرار و از مترجمین بیچاره انکار که در نهایت ناصرالدین شاه گفت: عجب... بسیار حیرت کردیم... اما حالا که ریشارخان می گوید کمی باور می کنیم. اما چه طور ممکن است با این همه اختراعات و ترقیات و ماشین دودی و غیره... برای چرت قیلوله توی حمام در زبان فرانسه کلمه ای نباشد، اگر این طور باشد که تو می گویی زبان ناقصی است این زبان!
🔻اگر بخواهیم منصف باشیم مترجم همایونی بودن بعد از کار در معدن از کارهای سخت آن روزگار محسوب می ش
#طنز_سیاسی
قسمت اول
🔹ناصرالدین شاه به همراه میرزا رضا خان و میرزا محمود خان به فرنگ رفتنه بود و در دیداری که با شاهزاده فرنگی و مادرش داشت به شدت از رفتار سرد شاهزاده عصبانی شده بود. ناصرالدین شاه با عصبانیت علت این کار شاهزاده را از میرزا رضا خان پرسید، میرزا رضا پاسخ داد: قبله عالم این شاهزاده جوان گوشش سنگین است و می ترسد پاسخ نامناسبی بدهد، چون درست نمی شنود به همین خاطر تنها تبسم می کند تا کسی رنجور نشود. ناصرالدین شاه که بسیار عصبانی بود گفت: این سنگینی گوش برای ما سنگین تمام شد رضا. نمی شود که آدم به همه عالم لبخند بزند.به هر حال، خاطر ما از این کار به این آسانی ها پاک نمیشود باید کاری کرد تا جبران این سرد رفتاری او بشود. باید کاری کنیم این شاهزاده به طرف ما بیاید و صحبتی بکند. این فرنگی ها چه می کنند که یک آدم، آدم دیگر را همین طور مسحور خودش می کند؟ او دیگر اختیاری از خود ندارد و هر کاری به او بگویید انجام می دهد، فقط با نگاه کردن. میرزا رضا خان گفت: هیپنوتیزم قبله عالم. شاه ادامه داد: بله همین که گفتی... گفته بودی تو هم چیزهایی در این باب از فرنگی ها یاد گرفته ای. می خواهم همین الان، این شازده جوان بی فکر را هیپنوتیزم کنی😐 میرزا رضا که این پا و آن پا می کرد گفت: اما قبله عالم! ناصرالدین شاه گفت: اما ندارد رضا، معطل نکن سریع این جوانک را هیپنوتیزم کن... سریع. میرزا رضا خان به ناچار خودش را جمع و جور کرد، چشم هایش را درشت کرد و خیره شد به پشت گردن شاهزاده. میرزا رضا در همان حال مچ دست میرزا محمود خان را گرفت و با تمام قدرت فشار داد. در همین حین شاهزاده همانطور که با م
#طنز_سیاسی
قسمت دوم(پایانی)
🔹ناصرالدین شاه که شنیده بود کسانی که اینگونه دیگری را مسحور می کنند از عضو بدن لاشخور استفاده می کنند میرزا رضا را فرا خواند و از او درباره ی داشتن همچین چیزی سوال پرسید. میرزا رضا که تعجب کرده بود اظهار بی اطلاعی کرد، اما شاه همچنان اصرار داشت که همچین کاری فقط با داشتن عضوی از لاشخور امکان پذیر است. میرزا رضا که دید شاه راضی نمی شود به اجبار من من کنان گفت: قبله عالم من مچ دست میرزا محمود خان را گرفتم و فشار دادم و شاهزاده هیپنوتیزم شد. ناصرالدین شاه که قانع شده بود گفت: پس مچ دست میرزا محمود، همان کار عضو بدن لاشخور را می کند... عجب و ادامه می دهد اگر رضا بتواند هیپنوتیزم کند ما که شاهنشاه مملکتیم حتما بهتر از او می توانیم انجام دهیم. میرزا محمود را صدا کرد و گفت: مچ دستت را بده تا میرزا رضا را هیپنوتیزم کنم به او هم نگفته ام تا هر وقت که خودمان هیپنوتیزمش کردیم برگردد. شاه مچ دست میرزا محمود خان را گرفت و به پشت سر میرزا رضا خیره شد و با تمام قدرت مچ میرزا محمود را فشار داد وقتی که نتیجه ای حاصل نشد فشار دستش را بیشتر کرد آنقدر که میرزا محمود بیهوش شد. شاه دستور داد تا او را بهوش آورند تا دوباره به ادامه کارش برسد و پیش خود می گوید این هیپنوتیزم کردن هم آنقدرها هم کاری ساده ای نیست! میرزا رضا خان که برای بهوش آوردن میرزا محمود خودش را به او رسانده بود او را صدا زد تا از حالت غش خارج شود. میرزا محمود که بهوش آمد با ناراحتی و استیصال گفت: بیچاره ام کردی رضا، انگشتر برلیانش را در آورد و به میرزا رضا خان داد و گفت: فدایت شوم هر لحظه که اعلی حضرت مچ دست
#طنز_سیاسی
🔶لازم به ذکر است که رضاخان آنچنان ارزشی برای تاریخ ایران قائل بود که نصف تخت جمشید رو به آمریکاییها داد، بطوری که درسال ۱۳۱۴ سفیر آمریکا در ایران میگوید: تعداد زیادی کامیون نیاز بود تا آثار باستانی متعلق به تخت جمشید برای انتقال به آمریکا، به بوشهر فرستاده شود.
🔹این میزان از وطن دوستی و تعصب ملی واقعا در تاریخ ایران کم نظیر بوده است😶
@siasiland
#طنز_سیاسی
قسمت اول
🔸ناصرالدین شاه که تازه بعد از این که نه قشونی برای کشور مانده بود نه مهمات، متوجه اوضاع نابسامان قشون ایران شده بود سریعا به فکر اصلاح این شرایط برآمد، امین الملک را صدا کرده و از او خواست که هر چه را می گوید بنویسد. شاه ادامه داد اولین اصلاحی که واجب دیدیم، آنکه قشون ایران را به ده قِسم، تقسیم کنیم و برای هر کدام سرداری معین کنیم. این طور نباشد که مثل امروز همه یک قسم باشند و یک سردار داشته باشند. ده قسم با ده سردار! همچنین این اصلاح در فوجهای پیاده و دسته های سوار و توپچی ها، هر سه انجام میشود. امین الملک هم همه را می نویسد. ناصرالدین شاه: حالا باید برای هر ده بخش سردارانی را انتخاب کنیم و شروع می کند یکی یکی افرادی را که در دربار همایونی از بیکاری و بی حوصلگی و نبود مشغله گِله داشتند را به سرداری بخش های مختلف منصوب کردن. امین الملک هم همه را روی کاغذ می آورد. مدتی از این تصمیم شاه می گذرد که خبر می آوردند در میدان مشق تهران آشوب و اغتشاش شده است و قشون پیاده و سواره و توپچی ها هر کدام از طرفی وارد و از طرفی خارج می شوند و ... ناصرالدین شاه که از این اتفاق بسیار آشفته شده بود از امین الملک می خواهد که آنچه که اتفاق افتاده است را شرح دهد. امین الملک: امروز صبح ده سرداری که برای قشون معین کرده بودید بر سر اینکه فوج کدام یک به میدان مشق وارد شود باهم جَدَل می کنند و چون هیچکس راضی به عقب نشینی نمی شود هر ده سردار باهم به فوج های تحت امر خودشان فرمان حرکت می دهند و هر فوج با طبل و شیپور، موزیک مخصوص خودش را می زند... نتیجه این شد که در وسط میدان همه فوج ها به
#طنز_سیاسی
قسمت دوم (پایانی)
🔸امین الملک: اعلی حضرت شما دو نوبت به فرنگستان سفر کرده اید و وضعیت قشون ممالک دیگر را دیده اید. بهتر می دانید بر چه اساسی قشون را نظم و ترتیب می دهند، شما هم به همان ترتیب عمل کنید. ناصرالدین شاه حرف او را تایید می کند و به سراغ کتابچه خاطرات خود می رود که وقایع سفرهایی که رفته بود را در آن نوشته بود. شاه: ما خیلی در ترتیب قشون عثمانی دقت می کردیم و آنچه که نوشتهایم این است که سربازان عثمانی در صحرا خیمه هایی برپا کرده و بالای هر خیمه پرچم قرمزی نصب کرده اند. فکر می کنم قشون ما هم باید همین کار را کند و بالای هر خیمه یک پرچم قرمز نصب کند.😶 امین الملک گفت: نکته ای است که باید خدمتتان عرض کنم، بی نظمی قشون از بی نظمی سایر امور پیش آمده است و عده ای مانع می تراشند. ناصرالدین شاه : چه کسانی مانع می تراشند؟ امین الملک عذرخواهی می کند و می گوید که به تنهایی نمی تواند نام افراد را بگوید از شاه می خواهد که اجازه مشورت با چندی از نوکرهای مورد اعتماد خود را بدهد. شاه نام تعدادی از افراد دربار که مورد اعتمادش بود را گفت و از امین الملک خواست تا نام هرکس که راه اصلاحات را سد کرده را به عرض شاه برسانند. امین الملک این افراد را جمع می کند و آنچه شاه فرموده را به آنها می گوید و از آنها می خواهد نام کسانی را که در کار اصلاحات مانع می تراشند را بگویند اما هر کدام از آن ها از گفتن نام اشخاص اجتناب می کنند و می گویند به جز فلان شخص که با ما رفاقت دارد هر که را خواستید بگویید! امین الملک که خوب می دانست همه بدبختی مملکت زیر سر همین افرادی است که این ها استثنا کرده اند
#طنز_سیاسی
🔺تازه داشتیم سوتی تیتر نویسی بهاره جان در بی بی سی فارسی را فراموش می کردیم! که حالا سرکله پویا پیدا شد! از شواهد پیداست بهاره جان با پویا برای تیترها هماهنگ میکند.
یعنی کسی در بی بی سی نیست به این بندگان خدا یاد دهد فقط تیتر بنویسند نه صحبت های خودشان را!😅
#احمق_ها_ی_درجه_یک
@siasiland
#طنز_سیاسی
قسمت اول
🔹وزیر از مضفرالدین شاه اجازه می گیرد تا پیشکشی که حاکم مازندران برای شاه فرستاده است را بیاورد و ادامه میدهد: قبله عالم، حاکم مازندران این شیر را به عنوان پیشکشی برای شما فرستاده است! مضفرالدین شاه که از دیدن همچین حیوانی به وجد آمده بود بعد از کلی تعریف گفت: این شیر را دیدیم یادمان آمد، خوب شد وزیر. فرنگی ها حیوان ها را از هر قِسم که باشد، یک جفت یا تنها در باغی جمع می کنند و هر کدام را در قفس می اندازند... اسمش را هم گذاشته اند باغ وحش. حیوانات توی قفس ها اسیرند مردم به باغ وحش می روند و تماشا می کنند. از ترقیات فرنگستان این را به خاطر سپردیم تا در ایران هم اجرا کنیم. همین الان صدر اعظم را خبر کن تا هر چه لازم است انجام دهد. اما از هیبت و آرامش این حیوان خیلی خوشمان آمد این شیر را هم به باغ وحش ببرید و عمله ای مخصوص آن استخدام کنید. مواجب مخصوصی هم از خزانه برای این حیوان اختصاص دهید. وزیر هم اطاعت امر کرد. باغ وحش تاسیس می شود، عزیزخان مستخدم مخصوص شیر و عوض خان مستخدم بقیه حیوانات از جمله پلنگ می شوند. وزیر و عزیزخان با هم دست به یکی کرده و مواجبی که برای شیر از خزانه اختصاص داده شد بود را بالا می کشیدند از این رو شیر هر روز لاغر و ضعیف تر می شد.
ادامه دارد
@siasiland
#طنز_سیاسی
قسمت دوم(پایانی)
🔹 وقتی عوض خان حال حیوان بیچاره را دید به کار آن ها اعتراض کرد عزیزخان در توجیه کار خود گفت: جناب وزیر جنگ، مواجب کل قشون را بالا می کشد صدای هیچکس در نمی آید، آن وقت برداشتن سهمی از این حیوانِ مردنی هم شد بالا کشیدن!😶 بی حالی این حیوان هم بخاطر هوای قفس است که به آن نمی سازد. بعد از مدتی وزیر به باغ وحش می آید تا خبر آمدن مضفرالدین شاه به باغ وحش را به مستخدمین بدهد که متوجه می شود شیر بیچاره مرده است. وقتی عزیزخان متوجه آمدن شاه می شود دست و پای خود را گم می کند اما وزیر برای این که نانخانه ای که یپدا کرده بود را از دست ندهد برای اینجا هم فکری کرده بود، عزیزخان را آرام کرد و گفت: همین الان لاشه شیر را به گوشه ای امن می بری و پوست آن را می کنی و روزی که شاه آمد همان طور مثل خود شیر، داخل پوستش می روی و توی قفس زنجیر می شوی قبله عالم که آمدند قدری چهار دست و پا راه می روی و سر تکان می دهی. عزیزخان هم از سر ناچاری اطاعت می کند. زمانی که مضفرالدین شاه به باغ وحش آمد شیر را دید که در میان قفس زنجیر شده بود و به آرامی حرکت می کرد گفت: این همان شیر خودمان است وزیر؟ وزیر هم تایید کرد، شاه ادامه داد: یالهایش مثل آن روزها نیست. وزیر جواب داد: قربان خاصیت آب و هوای تهران است آن روزها تازه از جنگل آمده بود، یالهایش پریشان بود! شاه: سرش را هم حرکت نمی دهد؟ عزیزخان به محض شنیدن این حرف شروع به تکان دادن سرش کرد. شاه با دیدن این صحنه از شیر فاصله گرفت و به سمت دیگری رفت. عزیزخان نفس راحتی کشید و به گوشه ای رفت تا دراز بکشد، به محض دراز کشیدن شکل و شمایل شیر به هم
#طنز_سیاسی
🔸آقا محمدخان قاجار سرسلسله پادشاهان قجری است که نه تنها زندگیاش با حوادث عجیب گره خورده است بلکه مرگش هم در نوع خود جالب است. در ایام محاصره شوشا، مقداری خربزه برای شاه آورده بودند که تحویل آبدار خود داده بود و امر کرده بود که هر وعده مثلا نصف یک دانه از آنها را که یک ظرف میشود در سفره غذای او بگذارند. خربزهها زودتر از حسابی که شاه داشته است تمام میشود. شاه تاریخ روز آوردن خربزهها و اینکه چند دانه آن به مصرف رسیده و چند دانه آن باید باقی باشد دقیقا تعیین میکند و از آبدار باقیمانده را مطالبه می کند. آبدار هم نجات جان خود را در حقیقتگویی می دانست، اعتراف میکند که با دو نفر از پیشخدمتها آنها را خوردهاند. شاه برای همین جرم، دستور به کشتن هر سه نفر میدهد. بعد از آن که به شاه یادآوری می کنند که شب جمعه است، اعدام آنها را به صبح شنبه محول می کند و چون محکومین به تجربه میدانستند که حکم شاه برگشت ناپذیر است، شب شنبه سه نفری وارد اتاق خواب او شده کارش را میسازند و جواهرهای سلطنتی را برداشته فرار میکنند.
🔹چه کسی فکرش را می کرد آقا محمد خانی که خود به قتل و غارت و خشونت شهرت داشت، خربزه ای باعث قتل او شود!!! سر خربزه جان دادن نوبر است😶
@siasiland