34.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیات غرانیق و سجده پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر بتها در کتب اهل سنت!!!!
حجت الاسلام یزدانی
@Sibtayn
🎥خوردن مارمولک توسط پیروان مکتب سقیفه به تبعیت از مولایشان عُمَر بن الخطاب
❌عُمَر بن الخطاب گوشت سوسمار 🦎(چلپاسه) را بر گوشت شتر ترجیح میداد!
✍️طبری عالم بزرگ عُمَری روایت کرده است :
🔹273 - حَدَّثَنَا ابْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي عَدِيٍّ، عَنْ سَعِيدٍ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ: أَنَّ رَجُلًا، شَكَا إِلَى عُمَرَ الْجُوعَ، فَقَالَ: أَلَسْتَ بِأَرْضٍ مَضَبَّةٍ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ: «مَا يَسُرُّنِي بِحَظِّي مِنَ الضِّبَابِ حُمْرُ النَّعَمِ»
🔸شخصى از گرسنگى به عُمَر شكايت كرد! عُمَر گفت : آيا در جايى نيستى كه سوسمار زياد است ؟ لذتى كه من از سوسمار مىبرم از شتران سرخموى نمىبرم.
📚تهذيب الآثار _مسند عُمَر بن الخطاب، لأبي جعفر الطبري، جلد ١، صفحه ١٧١
@Sibtayn
28.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوسمارخوری پیروان سقیفه به تبعیت از امامشان
👺ابن أبي شیبة عالم بزرگ اهل خلاف با سند صحیح از عُمَر بن الخطاب نقل میکند که می گفت:
سوسمار🦎(چلپاسه) نزد من محبوب تر از مرغ است.
عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، قَالَ: قَالَ عُمَرُ:
«§ضَبٌّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ دَجَاجَةٍ»
مصنف ابن أبي شيبة نویسنده : ابن أبي شيبة، أبو بكر جلد : 5 صفحه : 125
@Sibtayn
سستی و تساهل و آسان گرفتن بیش از حد برخی پدر و مادرهای امروزی برای فرزندانشان در مبحث دین...
آموزشِ :
🚩 موسیقی از ۵ سالگی
🚩 زبان انگلیسی از ۶ سالگی
🚩 نقاشی ۵ سالگی
🚩 رانندگی ۱۳ سالگی
🚩 خلبانی پهباد ۷ سالگی
🚩 ریاضی ۶ سالگی
🔸 آموزش همه چیز قبل از موعد
حالا همین پدر و مادر ها :
🚩 حجاب : هنوز بچه است زوده!
🚩 روزه : هوا گرمه اذیت میشه!
🚩 نماز : حالا چند سال بعد میخونه!
🚩 حیا و عفت : هنوز بچه است چیزی نمیفهمه!
🚩 کلا پای دین که وسط می آید یعنی همان چیزی که انسان را تبدیل به یک آدم قوی و قدرتمند و با ایمان و اراده می کند هنوز بچه است ! ...
چقدر بدبخت هستند فرزندان آخرالزمان که افسارشان دست یک مشت بی تفاوت افتاده است
رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ وَيْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُعَلِّمُونَهُمْ شَيْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بِرَاءٌ.
🔸روایت شده رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به تعدادی از كودكان نگاه کرد؛ سپس فرمود: وای بر فرزندان آخرالزمان از پدرانشان. گفتند یا رسول الله از پدران مشرك آنها؟ فرمود: نه بلكه از پدران مومن آنها كه هیچ چیز از فرائض (واجبات دینی) را به آنان نمی آموزند و اگر خود فرزندانشان (مسائل دینی را) فرا گیرند آنها را باز می دارند و تنها به این قانع هستند كه فرزندانشان متاع ناچیزی از دنیا به دست آورند؛ پس من از این قبیل پدران متنفر هستم و آنان نیز از من بیزارند.
جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 106
مستدرك الوسائل، ج15، ص: 164
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج26، ص: 850
@Sibtayn
🗓23 ربيع الاول
یك سال پس از تبعید امام رضا(علیه السلام) از مدینـه به مـرو، حضـرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) به همراه عدهای از برادرانشان به منظور دیدار و نیز تجدید عهد با امام زمان خویش راهی دیار غربت شدند.
هنگامی كه مركب حضرت معصومه(سلام الله علیها) و همراهانشان به شهر ساوه رسیدند، مأموران حكومتی به دستور مأمون عباسی با این كاروان وارد جنگ شدند. بر اثر این درگیری، تعداد زیادی از همراهان آن حضرت به شهادت رسیدند و خود ایشان نیز از شدت غم و اندوه این واقعه و یا به قولی بر اثر مسمومیت، به سختی بیمار شدند و ادامه سفر برای آن بانوی بزرگوار ناممكن شد لذا؛ دستور دادند كه ایشان را به قم ببرند.
ـ استقبالی پر شور
در بیست و سوم ربیع الاول سال 201 هـ .ق كجاوه حضـرت فاطـمه معصومه (سلام الله علیها) در میان استقبال پر شور و بی نظیر مردم شریف قم، به این سرزمین وارد شد.
ناقه آن حضرت در محلی كه امروزه به « میدان میر » معروف است، زانو به زمین زد و این افتخار نصیب موسی بن خزرج، بزرگ اشعریان قم گردید كه هفده روز میزبان آن بانوی گرامی اسلام باشد.
خانه به احترام اقامت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) به صورت مدرسه درآمد كه امروزه به « مدرسة ستّیه» معروف است و محراب عبادتشان «بیت النور» نام گرفت كه هم اكنون نیز به عنوان زیارتگاه، مورد توجه عاشقان و شیفتگان حضرتش میباشد.
@Sibtayn
#اخلاق_خانواده_داستان_تربیت_کودکان_
دنیای عروسکی
🔹آقاي بهرامي که رفت، بابا گفت: مرتيکه رباخوار، اومد به خاطر پنجاه تومن، آبروم رو برد».
🔸مامان گفت: کارش همينه. نبايد ازش پول قرض ميکردي».
بعد به طرف تلفن رفت و شماره گرفت: بذار ببينم ميشه از خانم احمدي قرض کنيم».
🔹بابا گفت: ولش کن، با اون شوهر قاچاقچيش!».
🔸مامان گفت: هيس! مثل اين که گرفت.
الو خانم احمدي! سلام. الهي قربونت برم من! چند وقته کمپيدايي. دلم برات تنگ شده بود. زنگ زدم فقط حالت رو بپرسم... من بد نيستم. به مرحمت شما!».
🔹بابا گفت: عرض کنيد، سلام مخصوص بنده رو هم خدمت آقاي احمدي برسونن».
بابا اين جمله را آن قدر بلند گفت که آن طرف گوشي هم بشنوند. مامان دوباره جمله بابا را تکرار کرد. مامان که سيم تلفن را چند باري دور دستش پيچيده بود، گفت: والّا، غرض از مزاحمت، ميخواستم ببينم يه چند تومني پول داريد به ما قرض بديد؟...
والّا پنجاه تومن!».
بعد، صورت مامان سرخ شد: نه، اين چه حرفيه. خواهش ميکنم! دشمنتون شرمنده» و زود خداحافظي کرد و گوشي را محکم کوبيد.
در حالي که دستهايش را توي هوا ميچرخاند و دهانش را مثل وقتي من گريه ميکردم کج ميکرد، گفت: شرمندهام به خدا. زنيکه معتاد، خدا شرمندت کنه!».
🔹بابا سيگارش را روشن کرد و گفت: گفتم فايده نداره! الکي خودت رو پيش اين آدماي بيارزش، کوچيک کردي».
مامان که تازه چشمش به من افتاده بود، گفت: دختر گلم، برو تو اتاقت با عروسکات بازي کن. برو دختر گلم».
😔فکر کردم اگر بروم توي اتاقم، مامان، دستهايش را توي هوا ميچرخاند و با دهن کجکرده ميگويد: من پفک ميخوام. من بستني ميخوام. دختره بيتربيت! بعد بابا يک سيگار ديگر روشن ميکند و ميگويد: دختره بيتربيت، با اون عروسکاي معتادش.
لج کردم و همان جا نشستم. مامان دوباره توي فکر رفت. بعد به بابا گفت: زنگ بزن به آقاي بهرامي، با خواهش و تمنّا، چند روزي مهلت بگير».
بابا گفت: عمراً به اون آدم عوضي التماس کنم».
🔸مامان که کلافه شده بود، بلند شد و گُلهاي قالي را زير پايش له کرد. بعد گفت: پس چيکار کنيم؛ الآنه که با مأمور بياد درِ خونه. زنگ بزن بگو قراره هفته بعد وام بدن. يه دروغي سرِ هم کن بگو ديگه. واي که من از بيعُرضگي تو دقمرگ شدم!».
🔹بابا به طرفِ تلفن رفت و گوشي را برداشت و شماره گرفت: پس بيا خودت بگو».
🔸مامان، گوشي را از دست بابا گرفت و توي گوشي با لبخند گفت: سلام آقاي بهرامي. حال خانواده محترم چه طوره؟ شرمندهام به خدا! قراره هفته بعد، يه وامي بهمون بدن. حالا شما لطف کنيد و يه چند روز ديگه صبر کنيد».
بعد، کمي مکث کرد تا حرفهاي آقاي بهرامي را بشنود و گفت: شما درست ميفرماييد. اشتباه کرده! عصباني بوده يه چيزي گفته. شما به بزرگواري خودتون ببخشيد. من معذرتخواهي ميکنم... . چشم، لطف کرديد. إن شاء الله جبران کنيم... حتماً، مطمئن باشيد. به خانم سلام برسونيد. خداحافظ».
مامان، گوشي را گذاشت و گفت: خدا رو شکر. اين آقاي بهرامي هم آدم بدي نيست ها!».
بابا گفت: تا حدودي هم حق داره بنده خدا، پولش رو ميخواد».
مامان، دوباره به من نگاه کرد و گفت: تو که هنوز اين جايي؟ مگه بهت نگفتم برو تو اتاقت؟».
بلند شدم و به طرف اتاقم به راه افتادم. تا حالا حتماً عروسکهايم پشت سرم کلّي حرفهاي بد بد زده بودند. من هم ديگر از هيچ کدامشان خوشم نميآمد. به بابا ميگويم برايم يک عروسک تازه که از همهشان خوشگلتر باشد بخرد.
رفتم توي اتاقم، ديدم همه عروسکهايم نشستهاند و الکي به من لبخند ميزنند. من هم الکي گفتم: سلام عروسکاي خوب و خوشگلم. من شما رو با هيچ چي تو دنيا عوض نميکنم.
@Sibtayn
«اَللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَنْ تَأْذَنَ لِوَلِيِّكَ فِي إِظْهَارِ عَدْلِكَ فِي عِبَادِكَ وَ قَتْلِ أَعْدَائِكَ فِي بِلاَدِكَ حَتَّى لاَ تَدَعَ لِلْجَوْرِ يَا رَبِّ دِعَامَةً إِلاَّ قَصَمْتَهَا وَ لاَ بَقِيَّةً إِلاَّ أَفْنَيْتَهَا وَ لاَ قُوَّةً إِلاَّ أَوْهَنْتَهَا وَ لاَ رُكْناً إِلاَّ هَدَمْتَهُ [هَدَدْتَهُ] وَ لاَ حَدّاً إِلاَّ فَلَلْتَهُ وَ لاَ سِلاَحاً إِلاَّ أَكْلَلْتَهُ وَ لاَ رَايَةً إِلاَّ نَكَّسْتَهَا وَ لاَ شُجَاعاً إِلاَّ قَتَلْتَهُ وَ لاَ جَيْشاً إِلاَّ خَذَلْتَهُ وَ اِرْمِهِمْ يَا رَبِّ بِحَجَرِكَ اَلدَّامِغِ وَ اِضْرِبْهُمْ بِسَيْفِكَ اَلْقَاطِعِ وَ بَأْسِكَ اَلَّذِي لاَ تَرُدُّهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِينَ وَ عَذِّبْ أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ دِينِكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِيَدِ وَلِيِّكَ وَ أَيْدِي عِبَادِكَ اَلْمُؤْمِنِينَ»
آیا می دانید سیاست امیرالمومنین علی(علیه السلام) و معاویه چه تفاوتی با هم داشتند؟
به گفته طه حسین (۱۸۸۹-۱۹۷۳م) نویسنده سنیمذهب مصری در کتاب "عَلىٌّ وَ بَنُوه"
دستگاه معاویه با مکر و حیله کار مى کرد و دین و فکر مردم را با پول مى خرید (و براى حفظ موقعیت خویش، هر کارى را روا مى دانست) در حالى که على (علیه السلام) اهل این گونه زد و بندهاى سیاسى نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح مى داد. بى جهت چیزى به کسى نمى بخشید و اطاعت مردم را با مال خریدارى نمى کرد.
شاهد گویاى این سخن گفتار خود امام (علیه السلام) است که در برابر پیشنهادهاى بعضى از اطرافیان مى فرمود:
«أَتَأمُرُونى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟! وَاللهِ لا أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمَیرٌ وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِىْ السَّماءِ نَجْماً»;
(آیا به من توصیه مى کنید که براى پیروزى خود، از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مى کنم استمداد جویم (و اموال بیت المال را بناحق، به این و آن بدهم؟) به خدا سوگند! تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى کنند، هرگز دست به چنین کارى نمى زنم).(1)
حضرت به کسانى که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه مى کردند، مى فرماید:
«وَاللهِ! ما مُعاویَةُ بِأدْهَى مِنّْى لکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْلا کِراهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى الْنّاسِ»;
(به خدا سوگند! معاویه، از من سیاستمدارتر نیست، امّا او (براى پیشبرد اهداف شخصى خود)، نیرنگ مى زند و مرتکب انواع گناه مى شود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، من، از سیاستمدارترین مردم بودم).(2)
(1) . نهج البلاغه، خطبه 126.
(2) . نهج البلاغه، خطبه 200
@Sibtayn
"طه حسین" ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب "علی و بنوه" داستان مردی را نقل می کند که
در جریان جنگ جمل دچار تردید می شود، با خود می گوید چطور ممکن است شخصیت هایی از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟!
درد دل خود را با خود علی (علیه السلام) در میان می گذارد و از خود علی می پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیت های عظیم بی سابقه ای بر خطا روند؟
علی (علیه السلام) به او می فرماید:
«انک لملبوس علیک، ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله؛
تو سخت در اشتباهی، تو کار واژگونه کرده ای، تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیت ها قرار دهی، عظمت ها و حقارت ها را که قبلا با پندار خود فرض کرده ای، مقیاس حق و باطل قرار داده ای.» تو می خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن! اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهی شناخت، خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهی شناخت، آن وقت دیگر اهمیت نمی دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیت ها در شگفت و تردید نخواهی بود.
"طه حسین" پس از نقل جمله های بالا می گوید: «من پس از وحی و سخن خدا، جوابی پرجلال تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی شناسم.»
📖علي و فرزندان، ص 40
@Sibtayn
آیا می دانید منفورترین شیعیان نزد امام باقر علیه السلام کدامند ؟
ابى عبيده حذّاء،گويد:از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:
محبوبترين يارانم نزد من پارساترين و داناترين آنها به دين و راز نگهدارترين آنها نسبت به حديث ما
و بدترين و مبغوضترين آنها كسى است كه چون حديثى را بشنود به ما نسبت دهند و از ما روايت كنند و دلچسب او نيست از آن اظهار تنفّر كند و آنرا منكر گردد و هركس پيرو آن باشد،او را كافر داند
با اينكه نمىداند،شايد حديث از ما باشد و به ما مستند باشد و به اين سبب از ولايت ما بيرون رود.
عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ اَلْحَذَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
وَ اَللَّهِ إِنَّ أَحَبَّ أَصْحَابِي إِلَيَّ أَوْرَعُهُمْ وَ أَفْقَهُهُمْ وَ أَكْتَمُهُمْ لِحَدِيثِنَا
وَ إِنَّ أَسْوَأَهُمْ عِنْدِي حَالاً وَ أَمْقَتَهُمْ لَلَّذِي إِذَا سَمِعَ اَلْحَدِيثَ يُنْسَبُ إِلَيْنَا وَ يُرْوَى عَنَّا فَلَمْ يَقْبَلْهُ اِشْمَأَزَّ مِنْهُ وَ جَحَدَهُ وَ كَفَّرَ مَنْ دَانَ بِهِ وَ هُوَ لاَ يَدْرِي لَعَلَّ اَلْحَدِيثَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ وَ إِلَيْنَا أُسْنِدَ فَيَكُونُ بِذَلِكَ خَارِجاً عَنْ وَلاَيَتِنَا .
------------------------------------------
بصائر الدرجات ج۱ ص۵۳۷
الکافي ج۲ ص۲۲۳
وسائل الشیعة ج۲۷ ص۸۷
@Sibtayn
🗓25 ربيع الاول
وقوع غزوه دُومةُ الجَندل
در روز بیست و پنجم ربیع الاول سال پنجم هـ .ق غزوه دُومةُ الجَندل اتفاق افتاد. سبب بروز این غزوه آن بود كه گروهی از اشرار مشركان در اراضی « دُومه الجندل » در حاشیه شرقی شام همدست شده بودند و به كاروانها حمله میكردند. وقتی خبر این گستاخی و ستمگری آنها به مدینه رسید، رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) «سباع بن عرفطه غفاری» را به جای خود در مدینه قرار دادند و با هزار نفر به سمت آن منطقه حركت كردند. وقتی مسلمانان به آن نواحی رسیدند، مشركان با مشاهده سپاه اسلام و هیبت و شكوه آنها، جملگی پا به فرار گذاشتند و مسلمانان اموال آنها را برداشته، به مدینه بازگشتند.
ـ ای كاش عبرت میگرفتند!
عبد الرحمن بن ابی لیلی میگوید: «من با ابوموسی اشعری از دُومه الجَندل عبور میكردیم؛ ابوموسی به من گفت: "زمانی كه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دومه الجندل رسیدیم آن حضرت به من فرمودند که در این مكان دو تن از بنیاسرائیل به جور حكم كردند، و به زودی در میان امت من دو تن در این مكان به جور حكم خواهند نمود"».
راوی میگوید: ابو موسی و عمروعاص برای حكمیت در صفین به دُومه الجندل رفتند و میان علیبن ابیطالب(علیه السلام) و معاویه ملعون حكم كردند. بعد از ماجرای حكمیت، ابو موسی اشعری را ملاقات كردم و به او گفتم: «مگر تو نبودی كه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین حدیثی نقل كردی؟!» گفت: « والله المستعان» !!!
@Sibtayn
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا