من متولد شدم تا تنهاترین موجود شناخته شدهی جهان باشم؛تنهاتر از والها و تنهاتر از ماه و تنهاتر از خورشید؛من متولد شدم برای در هر جمعیتی و کنار هرکسی؛تنها بودن و در تنهایی خویش غرق شدن..
متولد شدم برای دویدن و دویدن و به اعماق هیچ رسیدن؛من متولد شدم برای تناقضهای بسیار و شبیه به هیچکس نبودن و احساسات خود را ناهمسو با احساسات جماعتی دیدن!
من متولد شدم برای تلاشهای محکوم به شکستم در شبیه شدن به یک معاشرتکنندهی معمولی..
من متولد شدم تا غمها احساسِ دوستداشتنی بودن کنند و تنهایی؛مکان دنجی باشد برای التیام یافتنِ یک انسان!
من متولد شدم برای تا انتهای محالات رفتن و دوستنداشتنیها را دوست داشتن و به آدمهای اشتباه؛فرصت دادن و چای خوردن و کتاب خواندن و به جزئیات حرفها و رفتارهای آدمها فکر کردن و تجربه کردن و دوست داشتن و عاشق بودن و سفر کردن و سفر کردن و ناگهان خسته شدن و از همه چیز و همه کس گریختن..
نمیدونم کدومتون نیاز داره اینو بشنوه ولی با تمام وجود ازتون خواهش میکنم که تو زندگیتون تکبعدی نباشید؛
درس بخونید ولی کنارش به مهارت هم یاد بگیرید؛
کار کنید ولی کنارش حتماً سفر هم برید؛پس انداز کنید ولی کنارش به استایلتون برسید؛
رابطه عاشقانه داشته باشید ولی خودتونو وقف نکنید؛
خانوادهتون رو دوست داشته باشید ولی از علایقِ خودتون بهخاطر احترام به خانواده نگذرید..
یهو به خودتون میاید؛میبينيد هیچی ازتون نمونده جز همون بُعد از زندگیتون که خودتونو واسش وقف کردین..
خودتو حیف نکن..
حیفِ آدمهای اشتباه؛احساسات اشتباه؛تصمیمات اشتباه.. همهی اون ذوق و شوق صد درصدیت برای چیزی؛یک بار بیشتر نیست..
راحت از دستش نده!
من رمز موفقیت را نمی دانم؛
اما رمز شکست در این است؛
که سعی کنید همه را راضی نگه دارید!
بعدا¿¡بعدا وجود نداره؛بعدا برای من یعنی هیچوقت؛بعدا چایی سرد میشه؛بعدا آدم پیر میشه؛بعدا زندگی هم تموم میشه..
گاهی آدم به خاطر عبور از مرحلهای چنان درد میکشد و تغییر میکند که دیگر خودش هم نمیتواند خودش را بشناسد؛؛؛
تو از اینکه افسردگیت برطرف شه میترسی؛نمیخوای درمانش کنی چون یمدت خیلی طولانی افسرده بودی و احساس میکنی الان این افسرده بودن بخشی از شخصیتته و اگه درمان شه دیگه خودت نیستی؛و این درستترین و ترسناکترین تعریفیه که شنیدم:]