رباعیات خیام نیشابوری.pdf
10.89M
#کتاب_بخوانیم
رباعیات خیام نیشابوری
مقدمه محمد علی فروغی
به اهتمام دکتر قاسم غنی
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ...
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي اسيب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با ان قسمتهاي اسيب ديده کشتي را بستيم.
نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
@simorgh1001
goopi_qesehaye-shahname.pdf
10.02M
#کتاب_بخوانیم
داستان های شاهنامه به زبان ساده برای کودکان - مجموعه ای از پهلوانان نام دار ایرانی
-نوشته : محدثه قربانی
@simorgh1001
#انگیزشی
💪🏻 اگه بجنگی،
موفق میشی
❌عادت نکن به شکست
به نجنگیدن برای آرزوهات
باورنکن نشدن ها رو
عادت نکن به عادی بودن،
👈 برای آرزوهات بجنگ
هرطور که شده نذار دیر بشه..
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار میدهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید:
ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترسی همه زاهد میباشند
@simorgh1001
مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
به یمن میلادت، ذره ذره نور میشویم و قطره قطره حضور
و دل را به سرای کرامتت دخیل میبندیم تا در روز مقدس تولد تو با دستهای پاکت تطهیر شویم.
روز میلاد توست و تو روشنی به ما هدیه میدهی و ما با دستانی پر از روشنی، از این حُسن بازمیگردیم؛ با دلهایی که در حوضچه چشمانمان با آب دیده تطهیر شده است.
ولادت#حضرت_معصومه (س) و #روز_دختر مبارک
@simorgh1001
گزیده_شاهنامه_فردوسی_به_تصحیح_و_گزینش_مصطفی_جیحونی.PDF
19.19M
#کتاب_بخوانیم
گزیده شاهنامه فردوسی
تصحیح و گزینش : مصطفی جیحونی
@simorgh1001