1_1718195611.pdf
51.37M
#دینی_یازدهم
#درسنامه کل کتاب
#انسانی
سوالات تایپ شده روی متن درس
✍طراح جناب حسین عیسی پره
@simorgh1001
1_1285965178.pdf
41.95M
#دینی_دوازدهم
#درسنامه کل کتاب
#انسانی_ریاضی_تجربی
سوالات تایپ شده روی متن درس
✍طراح جناب حسین عیسی پره
@simorgh1001
#آرایه_های_ادبی
اکبر یحیوی
«سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟»
تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن ...
#شفیعی_کدکنی
مصراع اول اين بيت #تضمين مصراعى از #سعدى بزرگ است. سر #مجاز است و در مفهومِ قصد به كار رفته. نسبت دادن قصد داشتن به آفتاب، #تشخيص و طبيعتاً #استعاره_مكنيه است. در مصراع دوم، #تشبيه به آفتاب ديده مى شود و طلسم چيزى را شكستن #كنايه است. واژه آفتاب #تكرار شده است.
@simorgh1001
#آرایه_های_ادبی
اکبر یحیوی
🟢 اغراق/تشخیص/استعاره مکنیه
گرانی=سنگینی
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گرانی نتوان كشيد باری
هوشنگ ابتهاج
@simorgh1001
Alireza Ghorbani - Joz Vasle To.mp3
3.14M
#موسیقی
علیرضا قربانی
وصلِ تو
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
✍️مردی در راه برگشت به خانه، جلوی یک گلفروشی توقف کرد تا برای مادرش که در شهری دورتر زندگی میکرد یک دسته گل سفارش دهد تا ارسال کنند.
وقتی داشت از ماشین پیاده میشد متوجه شد که دختر کوچکی گوشهای ایستاده و در حال گریه کردن است. مرد از دختر پرسید که چرا گریه میکند و دختر جواب داد: «من میخواهم یک شاخه گل رز برای مادرم بخرم. اما پولم کافی نیست.» مرد لبخندی زد و گفت: «با من بیا تو گلفروشی. من برای تو یک شاخه گل رز میخرم.»
مرد برای دختر کوچولو یک شاخه گل رز خرید و دسته گل برای مادرش را هم سفارش داد. وقتی با دختر از گلفروشی بیرون آمدند مرد به دختر گفت میتواند دختر را به خانهاش برساند. دختر گفت: «ممنون، لطفاً مرا پیش مادرم ببرید.» دختر مرد را به یک گورستان هدایت کرد و در آنجا شاخه گل رز را روی یک قبر تازه پر شده قرار داد.
مرد از دختر خداحافظی کرد و به گلفروشی برگشت، سفارش را لغو کرد و همان جا یک دسته گل انتخاب کرد و سوار بر ماشین رفت برای دیدن مادرش. زندگی کوتاه است. تا جایی که میتوانیم برای کسانی که شما را دوست دارند وقت بگذارید و به آنان عشق بورزید. قبل از اینکه دیر شود از هر لحظه آن استفاده کنید. هیچ چیزی مهمتر از خانواده نیست.
@simorgh1001