eitaa logo
سیره فرزانگان
1.4هزار دنبال‌کننده
475 عکس
239 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل دیگران روی فرش مسجد نشستند! در ابتدای طلبگی دهه شصت مدتی در مدرسه مهدیه اراک زیر نظر آیت الله العظمی ابوالفضل خوانساری که آن زمان در اراک بودند، بودم. سلوک ایشان همواره در خاطرم مانده است. روزی مجلس معظمی با حضور علما و فضلای اراک در مسجد آقا ضیاء الدین برگزار شد. برای معظم له جای مخصوصی در نظر گرفته شده و پتویی پهن شده بود. ایشان وقتی وارد مجلس شدند ناراحت شده و پتو را با نوک عصا به کناری زدند و مانند سایرین روی فرش مسجد نشستند که نشانگر تواضع ایشان با همه علمیت و کهولتشان بود. همواره این خاطره در ذهن من باقیست و هنوز تحت تاثیر آن هستم و همین موجب ارادت تام من به آن بزرگوار شد و این ارادت تاکنون باقیست. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: صفحه آیت الله العظمی ابوالفضل نجفی خوانساری، نقل خاطره از استاد حسینی اراکی. https://eitaa.com/sirefarzanegan
می‌توانم همه اصول را بدون مراجعه به کتاب درس بگویم! استاد شیخ احمد خوانساری به نقل از مرحوم آیت الله العظمی شیخ ابوالفضل نجفی خوانساری: استادم آیت الله العظمی خویی تعریف کردند: زمانی درد چشم گرفتم به حدی که اطبا احتمال نابینا شدن دادند. خیلی ناراحت شدم که اگر نابینا شدم به چه کاری مشغول شوم، دیگر نمی‌توانم مطالعه کنم تا درس بدهم! بعد این به ذهنم رسید که در صورت نابینا شدن، اصول تدریس می‌کنم زیرا می‌توانم کل اصول را از ابتدا تا انتها، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه، بگویم و در حافظه دارم. البته بعد ایشان بهبودی حاصل کردند و این نشانگر احاطه ایشان به علم اصول، با همه پیچیدگی هایش دارد. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: صفحه آیت الله العظمی ابوالفضل نجفی خوانساری. https://eitaa.com/sirefarzanegan
✳️ دو خاطره آیت الله رضازاده از مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی خاطره اول: یکی مسئلۀ خلع روح ایشان است که شنیده بودم روح از بدن ایشان مفارقت کرده و مجدداً برگشته است. روز چهاردهم ماه رجب بود. نزد ایشان در خیابان عنصری رفتم. از ایشان خواهش کردم که من شنیده‌ام روح از بدن حضرت عالی جدا، و سپس برگشته است. می‌خواهم از خودتان بشنوم. ابتدا امتناع کردند. من خواهش کردم، فرمودند: خوب. من می‌گویم، به شرط این‌که به کسی نقل نکنی. گفتم باشد. فرمودند: من رفتم در بستر بخوابم. یک مرتبه روح از بدنم مفارقت کرد، جدا شد. بدنم زیر لحاف بود و روحم می‌دید که بدنم آن‌جا افتاده است و من خیلی نگران بودم که چرا مُردم و حتی یک بار استغفار نکردم. در همین فکر بودم که چرا مُردم و یک استغفرالله نگفتم. طولی نکشید، روح برگشت و تا لحظاتی، دست‌هایم را تکان دادم و تردید داشتم، آیا زنده شده‌ام یا نه. بله روح برگشته و زنده شده‌ام. بلافاصله تا مدتی استغفار می‌کردم و احتمال می‌دادم، دوباره روح مفارقت کند و دیگر بر نگردد و برای همیشه بمیرم. ولی روح، مفارقت نکرد. بعد اضافه فرمودند: در این جدا شدن روح از بدنم و برگشتن آن، احساس کردم، خیلی خسته و کوبیده هستم و بدنم خیس عرق است. مثل انسانی که خیلی با سرعت راه می‌رود، خسته شده و عرق می‌کند. چنین حالتی پیدا کرده بودم. این بیانی بودن که ایشان داشتند. عرض کردم: اجازه بدهید برای طلبه‌ها نقل کنم. فرمودند: نه راضی نیستم. و لذا من تا بعد از مرگ ایشان برای کسی نقل نکردم و بعد از مرگ ایشان، آن را به مناسبت برای آقایان نقل کردم. خاطره دوم: در اوایل جنگ، از طلبه‌های مشهد، حدود دویست نفر، رفتند خیابان نخریسی. شب‌ها، طلبه‌ها همان‌جا می‌خوابیدند و روز‌ها هم برای عملیات نظامی می‌رفتند دامنۀ کوه، آخر خیابان ضد. و بعضی از آقایان ارتشی طلبه‌ها را آموزش می‌دادند. دورۀ آموزش که تمام شد، ما از آقایان، شخصیت‌های علمی و رؤسا از ارتش و سپاه مشهد دعوت کردیم، برای بازدید از عملیات طلبه‌ها بیایند. آقایان علما، امرای ارتش، شخصیت‌ها، رؤسا، رادیو تلویزیون و آقای غفوری فرد، استاندار وقت مشهد، آمدند و با این‌که در طول عملیات آموزش، من چند بار نزد آقای غفوری فرد رفته بودم، که این آقایان می‌خواهند جبهه بروند، می‌گفتند نه و موافقت نمی‌کردند. آن روز که این عملیات را دیدند، به بنده گفتند: همراه اولین گروه اعزامی، این آقایان را می‌فرستیم. نمی‌دانستیم به این خوبی، این آقایان، عملیات رزمی را فرا گرفته باشند. آن‌جا، بعد از اتمام عملیات، از مرحوم آمیرزا جواد آقا تقاضا کردیم که ما را نصیحتی بفرماید. در همان خوابگاه بسیج صندلی گذاشتیم و ایشان نشستند و طلبه‌های رزمنده به همراه مدعوین نشستند. و ایشان شروع کردند، طلبه‌ها را نصیحت کردن. و محور بحث این بود که مواظب باشید، عملتان همراه با هوای نفس نباشد. یک وقت فکر نکنید، خوب، ما آدم‌های خوب و مؤمنی هستیم که مملکت و مکتب اهل‌بیت نیاز به جبهه نداشته. ما به فکر درس و تربیت و راهنمایی مردم بودیم. ولی امروز که دشمن به این مملکت حمله کرده، ما به جای کتاب به تعبیر ایشان، ژ-3 به دست گرفتیم و آمادۀ دفاع از مملکت و مکتب‌مان هستیم. بعد ایشان اضافه کردند و فرمودند: با توجه به ضعفی که دارم، از من ساخته نیست که در جبهه بجنگم. ولی آرزویم این است که خدا، به من توفیق بدهد که در جبهه حاضر بشوم، تا شاید بتوانم ظرف یک سربازی را بشویم و یا خوابگاه پاسداری را جارو کنم، تا شاید با این کار در ثواب رزمندگان شریک باشم. این جمله را که ایشان با آن قد خمیده و سیمای ملکوتی فرمودند، چنان افراد تحت تأثیر قرار گرفتند که سرها همه پائین و به حالت گریه افتادند. همه به این فکر بودند که ایشان چه می‌گوید. ظرف سربازی را بشویم وخوابگاه پاسداری را جارو کنم تا در ثواب این‌ها شریک باشم. بعد هم خداوند به ایشان توفیق داد و چندین بار به جبهه رفتند و رفتن ایشان باعث تشجیع و تقویت روحیۀ رزمندگان و دیگران بود. خاطرۀ سوم. اصولاً آن مرحوم انسان خیلی مؤدبی بودند. ایشان به من فرموده بودند: من سهم مبارک امام را نمی‌گیرم. ولی اگر کسی را شما سراغ داشتید که گرفتار بود، معرفی کنید. من جهت کمک راهنمایی می‌کنم. یادم هست یک‌وقت، سید اهل علمی که بسیار محصل خوبی بود، گرفتاری برایش پیش آمد. سفارش کردم و گفتم برو خدمت آقای میرزا و بگو فلانی مرا فرستاده، به فلان نشانی. ایشان رفت و بعد من خودم هم تلفن زدم و گفتم، کسی را خدمتتان فرستادم تا اگر ممکن هست، کمکی بفرمایید. ایشان گفت: بله ما الآن خدمتشان هستیم و من سفارش کردم که مبلغی را به ایشان کمک کنند. و برای این‌که تلفن شما هم لغو و بیهوده نباشد، پنج هزار تومان هم اضافه می‌گویم به ایشان بدهند. این بود گوشه‌ای از ده‌ها خصیصۀ بعضی از اساتید حوزۀ علمیۀ مشهد. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
🌺 ولادت پرنور و سرور یازدهمین اختر تابناک ولایت و امامت، حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام مبارک باد🌺
قیامت این چیزها را نمی‌داند! مرحوم شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار، مشکلی برای کسی نداشت؛ چون بدن ایشان در آن ایام، لاغر و نحیف شده بود. یک روز جایی می‌رفتند. در کوچهٔ شترداران، کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه، به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانهٔ مجاور، برخورد می‌کند و کمی خاک و پرِ کاه، روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند، شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند: من به دیوار خانهٔ شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار، به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود؟ صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند قیامت این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: سیره و خاطرات علما، ص ۴۸، محمد علی جاودان، نشر واژه پرداز. https://eitaa.com/sirefarzanegan
ای که موسی الرضا را خواهری در سما و کهکشان ها اختری بــاب حاجات تمــــام شیعیــان در میـان شهر قم تو گوهری وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد! https://eitaa.com/sirefarzanegan
چرا برای کارهای کوچک به ما مراجعه می‌کنی! مرحوم آیت‌الله میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی می‌فرمودند: برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم مشرف شدم. آن زمان شهریه یک طلبه تقریبا ۳۰ تومان بود و من باید تمام این مبلغ را برای اجاره‌ خانه به صاحبخانه پرداخت می‌کردم و دیگر پولی برای گذران زندگی نمی‌ماند. برای رهایی از این وضعیت خیلی دنبال خانه‌ای با اجاره بهای ارزانتر گشتم. در این ایام شخصی به من مراجعه کرد و گفت: ما منزلی داریم که اجاره بهای آن، نصف قیمت منزلی است که در آن ساکن هستید ( پانزده تومان ) اما به جای باقیمانده اجاره، اهل بیت شما باید کمک عیال ما کند و کار‌های خانه را انجام دهد. حاج آقا در ادامه فرمودند: نگران شدم که چگونه این پیشنهاد را برای اهل بیتم مطرح کنم- خانواده‌ ایشان از یک خانواده محترم و ثروتمند بودند و در منزلشان خدمتکار داشتند- از این جریان خیلی دل گرفته شدم، به همین دلیل به حرم حضرت معصومه(ع) رفتم و موضوع را با آن بزرگوار مطرح کردم. در حرم خوابم برد. در عالم رویا حضرت معصومه(ع) فرمودند: میرزا چرا برای این موضوعات کوچک به ما مراجعه می‌کنی؟! از ما کار‌های بزرگ بخواه! برای پیدا کردن خانه سر قبر میرزای قمی برو! حاج آقای حق شناس فرمودند : سر قبر میرزای‌ قمی رفته و مشغول خواندن سوره یاسین شدم. آخر سوره یاسین بود که یکی از دوستان کنارم نشست و گفت: برای یکی از آقایان مسئله‌ای پیش آمده و بایست برای انجام کاری به تهران برود و مدت طولانی در آن جا بماند. او دنبال شخصی می‌گردد تا به او اعتماد داشته باشد و خانه‌اش را در قم به صورت رایگان به او بسپارد. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: درنگستان، ص ۱۲۸، سید کاظم ارفع، نشر پیام آزادی. https://eitaa.com/sirefarzanegan
باز که دوباره دور خودت را شلوغ کردی؟! یکی از آقایان بود که جزو اهل معنا به شمار می‌آمد و آدم‌های زیادی دورش بودند ولی سرانجام سر از خارج از کشور درآورد و از آنجا فحش و بد و بی‌راه و حرف‌هایی را به سوی نظام و رهبری روانه کرد! یکی از دوستان می‌گفت: روزی در حرم حضرت معصومه، نزدیک قبر علامه طباطبایی ایشان را دیدم که عده زیادی دورش را گرفته‌اند و او دارد غر می‌زند. از یکی از نردیکانش پرسیدم: چه شده است؟ گفت الان آقای آیت الله سعادت پرور از این جا رد شدند و این آقای امجد را دیدند که دورش شلوغ است. به او گفتند: باز که دورت را این قدر شلوغ کردی و به او اعتراض کردند. حالا این آقای امجد دارد غر می‌زند که چرا آیت الله سعادت پرور به او چنین گفته است! شهرت او صد برابر بیش از آیت الله سعادت پرور بود. بعد هم دید آنچه دید. از مهد اخلاق و عرفان و معنویت و انقلاب و شجاعت و غیرت رفت به دامن کفر پناه برد! سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: برگی از دفتر سعادت- در شرح احوال و مبانی تربیتی آیت الله علی سعادت پرور تهرانی- ص۶۶-۶۵، سید محمد جواد وزیری فرد، نشر رسم وفا. https://eitaa.com/sirefarzanegan
با دست زدن به آیات نور به بالای دره رسیدم! مرحوم آیت الله سعادت پرور تهرانی می‌فرمودند: قبل از اینکه برای سیر و سلوک خدمت مرحوم علامه طباطبایی برسم در خواب دیدم به تنهایی ته دره‌ای خشک قرار دارم که می‌خواهم خود را به بالای آن دره برسانم یک مرتبه توجه نمودم،دیدم روی دیواره سمت چپ این دره، کلماتی نوشته شده و برآمدگی‌هایی در آن وجود دارد. دست خود را به آن برآمدگی‌ها گرفتم تا به بالای دره رسیدم. آن گاه دیدم که روی برآمدگی‌های قسمت اول، آیه نور( الله نورالسمات و الارض...) نوشته شده است، ولی تا آن وقت متوجه نبودم که با دست زدن به آیات نور به بالای دره رسیده‌ام. به مفهوم خواب پی نمی‌بردم تا مرحوم استاد علامه طباطبایی مرا به شاگردی معنوی خود پذیرفتند. رفته رفته عنایات الهی و حالات و توجهات معنوی برای بنده پیش آمد و هنوز هم سال‌ها بعد از فوت علامه با عمل به دستورات آن بزرگوار، حالات خوش برایم حاصل می‌شود. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: برگی از دفتر سعادت- در شرح احوال و مبانی تربیتی آیت الله علی سعادت پرور تهرانی- ص ۱۵، سید محمد جواد وزیری فرد، نشر رسم وفا. https://eitaa.com/sirefarzanegan
آن که به من نشان دادند، این طور بود! مرحوم آیت الله سعادت پرور تهرانی ظاهراً یک بار سال ۵۸ به مکه مشرف شدند. ایشان می‌فرمودند: آن که را من در سفر حج دیدم، خود امام عصر بود و بر گونه ایشان هم خالی وجود داشت. گاهی که از حضرت ولی عصر صحبت می‌شد یا بعضی از ویژگی‌های ایشان را در کتاب‌ها می‌خواندیم، ایشان می‌فرمودند: آن که به من نشان دادند، این طور بود! با این که یک بار رفته بودند، مقصود اصلی را دیده بودند. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: برگی از دفتر سعادت- در شرح احوال و مبانی تربیتی آیت الله علی سعادت پرور تهرانی- ص۴۱-۴۰، سید محمد جواد وزیری فرد، نشر رسم وفا. https://eitaa.com/sirefarzanegan
غیرت دینی؛ نشاط علمی! روزی از روزها، چند نفر از جوانان دانشجوی متدیّن از کرج آمده و به اتاق حقیر - که توفیق داشتم سال‌ها به‌عنوان مسئول استفتائات و اجازات دفتر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، در خدمت معظم له باشم- وارد شدند. اوراقی حدود ۱۵۰ برگ به همراه داشتند و می‌گفتند که اینها حدود ۱۹۰ شبهه از طرف وهابیت است که در کرج منتشر شده و هیچ کسی جواب نداده است که بعداً متوجه شدم این سؤالات، متن کتابی بنام «أسئلة قادت شباب الشیعة الی الحق» است که توسط وهابی‌ها نوشته شده بود. حقیر گفتم چون استفتائات از داخل و خارج کشور بسیار زیاد است و معظم‌له خودشان مقید هستند که آن‌ها را ملاحظه ‌کنند، بعید است فرصت رؤیت و پاسخ به این سؤالات را داشته باشند. با اصرار زیاد آن‌ها، قبول کردم که آن اوراق را عصر که حسب‌المعمول خدمت آقا شرفیاب می‌شدم تقدیم کنم. عصر که مشرّف شدم و به آقا این قضیه را عرض کردم. فرمودند: حالا بگذارید تا نگاهی کنم. آن شب گذشت. فردا صبح که برای درس تشریف آوردند، سررسیدی در دستشان بود و قضیه این سؤالات را سر درس مطرح نمودند. آقا فرمودند چون دیدم این شبهات بی‌پاسخ مانده است، از دیشب بعد از نماز عشا شروع به پاسخ دادن به این‌ها کردم و وقت و ساعت را با شنیدن صدای اذان صبح متوجه شدم! بعد از درس، سررسید را به حقیر دادند تا کارهای آن انجام شود. دیدم در آن شب، به سی ‌و سه سؤال از آن اوراق، جواب‌های مستدلّ و تحقیقی داده بودند. حتی بعضی جاها در متن، دستشان خط خورده بود و حاشیه زده بودند که اینجا داشت خوابم می‌برد. چند روز دیگر هم بقیّه سؤالات را سریع و دقیق پاسخ دادند و پس از انجام کارهای شکلی، کتاب با عنوان «صراط مستقیم» چاپ شد. ببینید یک عالم و فقیه غیور حتی در کهولت سن و عمر بیش از ۹۰ سالگی، چگونه با غیرت دینی و نشاط علمی، این چنین شب تا صبح را بیدار می‌ماند و برای خدا انجام وظیفه می‌نماید. این، برای همه ما، روحانی و غیر روحانی، درس است. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: محضرِ آفتاب- نکوداشت مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی حاج آقا لطف الله صافی گلپایگانی- محسن اکبری شاهرودی. https://eitaa.com/sirefarzanegan