تمام گلهایِ دنیا را
توی گلدانِ کوچک قلبم کاشته ام .🌿
عطر لبخند تو اما ☝️
چیزی بیشتر از این حرفهاست...😍
#شهید_محمدابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید🌹
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#صاحب_دلم♥️🌱
اگر ڪسی عملی انجام دهد ڪه به واسطه عملش ظهور حضرت حجت یڪ ساعت به تاخیر بیفتد
در مدټ این یڪ ساعت تمام جنایاتی ڪه در عالم انجام شود این جوان روز قیامت مسبب و شریڪ آن جنایاټ خواهد بود...☝️
#اللهمعجللولیڪالفرج❤️
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخرین دیــــــــــدار خانواده شهید مدافع حـــــــــــ🌹☘ـــــــــرم هادی باغبان
#السلام #عليك #يا #اباعبدالله #الحسين . . .💔
#سالروز_شهادت 🕊
بِأمــــــانِ ِ اللّـــــه یا شهیـــــــد اللّـــــه 😔
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#دلتنگی💔
♦️آقا جان !
میدانی ⁉️
🌸بین #خودمان بمـــاند؛
🍀گاهی دلم 💓میخواهد
♦️دلِ شــما هم #برایــم تنگ شود😔
#این_صاحبنا؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
AUD-20200517-WA0058.mp3
2.2M
♨️باطن بداخلاقی در خانواده
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
دست نوشته سید مرتضی آوینی ۵ روز قبل از شهادت...💔
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
4_5913784407377838492.mp3
4.74M
🎥 سلام بر محرم...
🎙حجتالاسلام #مؤمنی
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 توصیۀ استاد پناهیان به ستاد کرونا:
🔻ما پروتکلها را هرچه باشد رعایت خواهیم کرد، اما شما هم ایرادهای پروتکلها را برطرف کنید!
🔻چرا دستۀ عزاداری و طبل و سنج ممنوع شده؟!
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
#سیره_شهدا❤️
🌺خیلی دقت روی #حق_الناس داشت؛
به عنوان مثال برای خرید میوه🍊🍐
وقتی می خواست میوه جدا کند آنقدر حواسش بود که اگر ناخنش به میوه ای می خورد همان را بر می داشت که نکند به اندازه ذره ای حق الناس شده باشد.👌
📝نقل از:
همسر #شهید_عبدالرضا_مجیری🌹
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید:«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود ومرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمزکشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار درایستاده و اجازه ورود به حیاط رانمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و اودر یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند،با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته وعباس بیتوجه به نگرانی عمو،با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد:«خبر دارین باروستای بشیر چیکار کردن؟داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیرفاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد:«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید،با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد:«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشدکه مردانه اعتراض کرد:«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم،اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید:«همین غذا و دارویی که برامون میارن،بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 ودیگرنفس کم آوردکه روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد:«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد:«فکر کردی من تسلیم میشم؟» ودر برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد:«اگه هیچکس برام نمونده باشه، باهمین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش رابه هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عموبلند شدو از روی ایوان پایین آمد.
چندقدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامدحرفی نزندکه به سمت عموبرگشت و با صدایی گرفته #خدا راگواه گرفت:«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.»ودیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط راطی کردو از دربیرون رفت.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ #سلام_امام_زمانم❣
📣 اَیُّها النَّاس
💥بخواهید ڪہ #آقا برســد
بگذارید دگـر درد💔 بـہ پـایان برســد
💥همگے در پس هر #سجدہ
بہ خالق گویید ڪہ بہ ما #رحم ڪند
یوسف زهــرا برسد😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
خورشید
در دستهایشان بود
و ڪوه پشت سرشان
کوهها لرزیدند ، اما آنها نه ...
#مردان_بی_ادعا🌷
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯