eitaa logo
🌷 کانال سیره شهدا 🌷
2.1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
14 فایل
نگذارید نام شهدا و یاد شهدا فراموش بشود و یا در جامعه‌ی ما کهنه بشود. "حضرت امام خامنه ای" ارتباط با ادمین کانال:🔰 @kharazi_h
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 کانال سیره شهدا 🌷
°•|🍃🌸 #کلام_ناب 🔻کلام زیبای #رهبری درباره شهید محسن حججی 《خداوند شهید حججی را سخنگوی شهیدان کرد و
‍ °•|🍃🌸 🔴 🔰عکسی که از لحظه اسارت این شهید منتشر شد حرف‌های بسیاری را در پس خود نهان کرده بود، دود و آتش، چشمان وحشت زده دست نشانده داعشی و البته چهره مصمم و سرشار از ایمان شهید حججی هزاران قصه را در ذهن میسازد. 🔹یکی از نکات مهم در این عکس اتیکتی که عنوان"" داشت و راز آن را همسر این بازگو کرد 🔹وی در خصوص که روی سینه شهید حججی نصب شده بود گفته است : "شب رفتن خودم برایش اتیکت《جؤن خادم المهدی》را به لباس قبلش زدم. دوباره از لباس نگرفت تا نفر دیگری بتواند از لباس استفاده کند". 🔹چون غلام سیدالشهدا(ع) وقتی که همه بزرگان سیاسی و نام آواران پشت (ع) را خالی کردند، در حالی که اجباری به همراهی امام نداشت و به نوعی آزاد شده بود، در سخت‌ترین انتخاب بشر، طرف حق را گرفت و شهید شد. 🔹شاید آن روز کسی را حتی ذره‌ای هم حساب نمی‌کرد، شاید که چه عرض کنم، واقعا هم به حساب نمی‌آمد ؛ جؤن به راهی که باید می‌رفت، رفت و صاحب مقامی شد که امروزه بزرگان نیز به آن غبطه می‌خورند. 🔹تاریخ دوباره تکرار شد و این بار "جؤن خادم المهدی (عج)" در حالی که بزرگان و نام آوران، این بچه بسیجی را حتی اگر می‌دیدند، به حساب هم نمی‌آوردند به راهی رفت که مورد غبطه عالم و آدم شد... همه مردم ما و همه کشور ، امروز تحت الشعاع نام کسی قرار گرفته است که راه درست را انتخاب کرد و برای آن جانش را نیز تقدیم کرد. 🔻 امروز دیگر یک انسان ساده نیست. او امروز نمادی از جریانیست که برای (عج) پا در میدان گذاشته، و بر پایی ایشان، به آب و آتش می‌زند... ◽️والله هنوز مات و مبهوتم که این عزیز چه کاری برای خدا انجام داده بود که این همه شدند... هر چه فکر کردم فقط به این آیه رسیدم ، و من کان یرید العزة فلله العزة جميعا... ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ 💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔 @sirehyshohada ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
‌ ●شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ ●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ ●موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. ●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. ●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ☑️ @sirehyshohada ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯