✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد :«ما اهل #داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینهام حس میکردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند، سیدحسن سینهاش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت.
قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»
💠 تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»
💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود #کافرشه!» و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»
💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید. یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
🌷 کانال سیره شهدا 🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 46 ⭕️ یکی دیگه از دلایل شکست در امتحانات الهی اینه که ما رابطه درستی با خدا ندار
#افزایش_ظرفیت_روحی 47
نصرت پروردگار
❇️ گفتیم که انسان باید به رحمت پروردگارش ایمان داشته باشه. هر اتفاقی که افتاد باید بدونه که کار دست خداست. باید بدونه که کار از دست خدا در نرفته...😌
این موضوع هم در مسائل فردی و هم در مسائل اجتماعی باید مورد توجه قرار بگیره. هم مردم و هم مسئولین در هر صورتی باید به رحمت خدا امیدوار باشند...
💢مثلا میبینی اول انقلاب با اون شور و حرارتی که در مردم بود یه فردی به "ریاست جمهوری" میرسه که بعدا معلوم میشه #جاسوس بوده!
💢 از طرفی منافقین هم انواع حملات رو علیه مردم ما شروع کرده بودند و صدام ملعون هم با حمایت آمریکایی ها به کشورمون حمله کرد.
✅ اما خداوند کمک های خودش رو هم یکی یکی میفرسته و سربازانی در این کشور تربیت میشن که مثل ستاره میدرخشند و بزرگ ترین حماسه ها رو رقم زدند.
🌺 از همه کمک ها مهم تر، نعمت #ولایت فقیه بود.
خداوندمتعال، امام حکیم و آرامش دهنده رو برای امت اسلامی میفرسته که با تک تک کلماتش آرامش رو بر جامعه حکمفرما میکنه...
✅ اگه کسی به نصرت خدا امید داشت خداوند حتما او رو یاری خواهد کرد...
╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮
☑️ @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
4.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ایشون آقای عیسی کلانتری : امام (ره) فرزند ناخلفِ امریکا بود!!
🔹در زمان انقلاب در ناز و نعمت، در امریکا در حال تحصیل بود
🔹با پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازنگشت
🔹با آغاز جنگتحمیلی هم به کشور بازنگشت
🔹اما به محض آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی به کشور آمد و شد رئیس و وزیر و...‼️
🔹شاهکارهایی همچون حمایت از #کاوه_مدنی #جاسوس و صدور رای بی گناهی برای او به جای قاضی پرونده!
🔹و حمایت از طرح های خائنانه ای در راستای وابستگی در بحث #امینت_غذایی به بهانه های کم آبی یا فرسایش خاک را در کارنامه دارد!
🔹 و حالا هم اقدام به تحریف قیام امام(ره) و وابسته به امریکا خطاب کردنِ امام فرموده اند!!!
⁉️ موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) هم کلاهش را بالاتر بگذارد، که نتنها سکوت کرده، بلکه دوستی عمیقی با همچین افرادی دارد!!!
#محاکمه_کلانتری
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
🆔 @sirehyshohada
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯