4_5915502896807412952.mp3
2.3M
👤شڪ نڪنٻد ٺا نمازتون درست نشهـ هیچے تو زندگے درست نمشهـ....😭
اگهـ نمازه درسٺ شُد همهـ چی درسٺ میشهـ😔👌
رواٻٺے زیبا از شہٻد زٻݩ الدٻݩ...😭
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اخلاقی
✅عزیر جان دلخور نباش !!
گفتم "دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه ی مارو ندادن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کردین. . . " همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت "عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نا به سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز. "
📚یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 63
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
⭕️ خدا ڪه خواب نیست ⭕️
یک روز گرم #تابستان برای انجام کار کشاورزی به باغ رفته بودیم وحسن با اینکه سن وسال چندانی نداشت #روزه گرفته بود.☀️
به شدت درهوای #گرم کار می کرد. من دلم برایش سوخت وبه او گفتم: "حسن جان یک قوری چای برایت درست کنم و روزه ات را بخور"☕️
ولی او به من گفت: "مادرجان تو باید مرا اگر روزه ام را بخورم نصیحت
کنی، حالا به من می گویی روزه ام را بخورم. جواب #خدا را چه باید بدهم"😔
بازهم من اصرارکردم و گفتم: "اگر از پدرت می ترسی او خواب است"
ولی حسن گفت: "پدرم خواب است ولی خداوند که خواب نیست"😊
و او همچنان کار می کرد و روزه اش را افطار نکرد.🌺
🌹شهید حسن رمضانی🌹
📚 کنگره شهدای خراسان
#سبک_زندگی_شهدا
#مقابله_با_گناه
••┄┅══✼❣✼══┅┄••
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#خانواده
✅واسه امام حسین ع گریه کن !
کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم. دیر به دیر می آمد. نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم « این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم ؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. به م گفت « چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده. » بعدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من. »
📚یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 26
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اعتقادی
✅انگار روز عاشورا بود !
عصر عاشورا بود. در فکه مشغول جست و جو بودیم اما هیچ خبری از شهدا نبود. به شهدا التماس کردم که خودی نشان دهند. ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف، چشمم افتاد به شیی سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد.
دقت کردم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه ی یک انگشتر بود. با محمودوند و دیگران آن جا را گشتیم . آن جا یک استخوان لگن و یک کلاه آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود. در ایام محرم نزدیک عاشورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود.
همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (ع) ...
📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:112
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
هدایت شده از حدیث عشق
🌙ای که دستت می رسد ؛ دستی بگیر
✅آغاز جمع آوری کمک های مردمی توسط گروه جهادی افسران ولایت برای تهیه بسته های غذایی و توزیع در مناطق محروم
#ماه_رمضان
#محرومین
👥گروه جهادی افسران ولایت استان بوشهر
🆔 @afsaranevelayat
#افطاری
🌿ماه #رمضان بود و ما در #سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت #افطار دعوت کرد؛
با تعدادی از #رزمندگان از جمله، #شهید_بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما #محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛
🌿رزمندگان لبنانی #اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم #شهید_بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از #افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر
🌿قبلا نیز یکبار ما را به #میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند امروز که داشتم وارد سالن می شدم #فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...
💠 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان عج سپاه عاشورا
💠 #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌹 شادی روح مطهر #شهدا #صلوات
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada