eitaa logo
🌷 کانال سیره شهدا 🌷
2.1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
14 فایل
نگذارید نام شهدا و یاد شهدا فراموش بشود و یا در جامعه‌ی ما کهنه بشود. "حضرت امام خامنه ای" ارتباط با ادمین کانال:🔰 @kharazi_h
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ همدیگر را بسازیم حسن بهش گفته بود برود خط، ولی تازه بیدار شده بود و خواب آلود حرف می زد. از دستش عصبانی بود. می گفت «چی بهت بگم ؟ اعدامت کنم ؟ یا گوشت رو بگیرم بگم آقا برو گم شو؟ چه قدر بگم فلانی برو دنبال فلان کار ؟ وقتی نمی رید، خودم مجبورم برم. هی باید بگم آقای ایکس برو با آقای ایگرگ هماهنگی کن. تو رو به امام زمان باهم بسازید ! تو کوتاه بیا. بذار بگن فلانی کوتاه اومد. اصلا بابا ما به بهانه ی جنگ وگردان وخاکریز باهم رفیق شدیم تا هم دیگه رو بسازیم. » 📚یادگاران جلد چهار ❤️کتاب حسن باقری، ص 54 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ نوکر شما بسیجی ها !! دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشد و از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم« اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها. » 📚یادگاران، جلد چهار ❤️کتاب حسن باقری، ص 17 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ حـــــق معـــــلمی بســـــیار سنگین است یک روز علی پور به من گفت : در کودکی معلمی داشتم او را خیلی اذیت می کردم . حالا هر طور شده باید او را پیدا کرده و از خود راضی کنم . زیرا حق معلمی بسیار سنگین است . ❤️شهید حسن‌ علیپور 📚اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ بیت الماله !!! وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم، گفت «می روم سوسنگرد. » گفتم «مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟» گفت:«اگه دلتون خواست، با ماشین های راه بیایید. این ماشین مال بیت الماله. » 📚یادگاران، جلد 10 ❤️کتاب شهید زین الدین، ص 13 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ شاید کچل باشه !! خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه. » گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !» 📚یادگاران، جلد 3 ❤️کتاب شهید مهدی باکری، ص 7 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ فاضلاب رو مین گذاری کن !!! مثل یک کابوس بود. فکر می کردیم همه ی ضد انقلاب ها را بیرون کرده ایم. ولی هر شب، از یک جایی که معلوم نبود کجاست، صدای رگبار مسلسل هاشان می آمد. شهر ریخته بود به هم. مردم به وحشت افتاده بودند. پاسدارها سردرگم بودند. صدایم کرد و آرام گفت: امشب برو کانال فاضلابو مین گذاری کن. پرسیدم اون جا چرا، حاجی ؟ چیزی نگفت. مثل گیج ها نگاهش کردم. بالاخره گفت: من خودم سه شبانه روز اون جا رو چک کردم، از اون جا میان . یادم نیست. یکی ـ دو شب بعد بود، صدای انفجار شنیدم. صبح رفتم سر زدم. خون روی دیوارها شتک زده بود. جنازه ها را برده بودند. 📚یادگاران، جلد 9 ❤️کتاب شهید متوسلیان، ص 21 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ تشییع فقط باختران می ترسیدم خوب برگزار نشود. گفتم: تشییع فقط باختران. جنازه اش را که آوردیم سنندج، خشکمان زد. جمعیت موج می زد. سیصد چهارصد نفر از پیش مرگ های کرد مسلمان رفته بودند تهران خانه اش، به در و دیوار اتاق دست می کشیدند، می بوسیدند؛ عین ضریح امام زاده ها. 📚یادگاران، جلد 12 ❤️کتاب شهید بروجردی، ص 100 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ دویست روز روزه بدهکارم !!!! چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم. » وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت«شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز. 📚یادگاران، جلد ده ❤️کتاب شهید زین الدین، ص 94 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ خسته نباشید میگفت ! هر روز توی مریوان، همه را راه می انداخت ؛ هر کس با سلاح سازمانی خودش. از کوه می رفتیم بالا. بعد باید از آن بالا روی برف ها سُرمی خوردیم پایین. این آموزشمان بود. پایین که می رسیدیم، خرما گرفته بود دستش، به تک تک بچه ها تعارف می کرد. خسته نباشید می گفت. 📚یادگاران، جلد 9 ❤️کتاب شهید متوسلیان، ص 26 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada
✅ همدیگر را بسازیم حسن بهش گفته بود برود خط، ولی تازه بیدار شده بود و خواب آلود حرف می زد. از دستش عصبانی بود. می گفت «چی بهت بگم ؟ اعدامت کنم ؟ یا گوشت رو بگیرم بگم آقا برو گم شو؟ چه قدر بگم فلانی برو دنبال فلان کار ؟ وقتی نمی رید، خودم مجبورم برم. هی باید بگم آقای ایکس برو با آقای ایگرگ هماهنگی کن. تو رو به امام زمان باهم بسازید ! تو کوتاه بیا. بذار بگن فلانی کوتاه اومد. اصلا بابا ما به بهانه ی جنگ وگردان وخاکریز باهم رفیق شدیم تا هم دیگه رو بسازیم. » 📚یادگاران جلد چهار ❤️کتاب حسن باقری، ص 54 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✅ روی رمل ها بنشینم ! بعد از عملیات والفجر سه از طرف دفتر فرماندهى براى برادر عامل که در آن زمان فرمانده تیپ بود یک سفر زیارتى حج در نظر گرفته شد. هنگام رفتن به شوخى به ایشان گفتم: تو که همیشه مىگویى جاى من در میدان جنگ است پس چه شد؟ گفت: اکنون به من گفتهاند که برو، خانه خدا را زیارت کن، من هم مىروم تا سعى صفا و مروه را بجا بیاورم. ،عرفات را درک کنم و در روز عرفه بر روى رملها بنشینم و دعاى عرفه امام حسین(ع )را بخوانم، تا بعد بتوانم آنها را بر روى رملهاى ایران پیاده کنم و شیطان آن دشمن تا دندان مسلح اسلام و انقلاب را از خود و سرزمینم دور کنم. ❤️شهید رمضان‌ علی عامل‌گوشه‌نشین‌ ✅منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ میز و صندلی ؛ بی میز و صندلی ! دیدم نشسته روی میز فرمانداری و پاهایش را قلاب کرده به هم. همه ی صندلی ها را طوری روی میز چیده بود که پایه هایشان همه رو به سقف بود. گفت : «همه ی شما رو این جا جمع کرده ام که این رو بگم. من نمی خوام فرماندار جایی باشم که حتی یک روستاش دست ضدانقلابه. تا وقتی هم که این جا آزاد نشه، پاک سازی نشه، وضع همینه؛ میز و صندلی، بی میز و صندلی. » 📚یادگاران، جلد 14 ❤️کتاب شهید ناصر کاظمی، ص 14 💠کانال سیره شهدا💠 🆔 @sirehyshohada