🌹🌹 #معرفی_شهید_امروز
#شهيدحسن_پورعبدالله_شوب
تاریخ شهادت: 15/02/67
محل شهادت: #شلمچه
#وصيت_نامه 👇🏻👇🏻
بسم الله الرحمن الرحيم
با ياد و نام او و انشاالله در راه او با درود و سلام به پيشگاه مقدس حضرت مهدي و نائب برحقاش و تمامي رزمندگان در راه حق خانوادههاي عزيز شهدا و سلام و درود بيپايان به امتي كه با عزم راسخشان و صب بيپايانشان و نبرد بيامانشان نشان دادند كه انسانيت و استقلال از بين نرفته و با همت و كوشش ميتوان روي پاي خود ايستاد و از انگل صفتي و در گروه حيوانات بيرون آمد.
در اين لحظه قلم در دستام سنگيني ميكند و قلم نميداند چگونه بر اين كاغذ سفيد برود و با خود فكر كردم كه شايد حركات اين قلم مانند قطرات خونام باعث آگاهي بعضي از افراد اين جامعه شود و با زحمت زياد اين قلم را به حركت در آوردم. اي انسانها! اكنون جسدي را با دستهايتان حمل كرديد و به سوي مكاني برديد كه او و عملاش تنها ماندند. آيا فكر نميكنيد زمانی خود شما را اشخاص ديگري بر روي دستهايشان حركت دهند و شما نيز از تمام لذات دنيايي و تمامي انسانها جدا شويد و تنها بمانيد؟ آيا به لحظهاي فكر كردهايد. چون خداوند فرموده آن لحظه بسيار مشكل است من از خانوداهام جدا شدم و به تمامي آرزوها پشت پا زدم، به سوي مكاني قدم نهادم كه عزيزترين بندگان خدا در آن ديار قرار دارند و اين حركت خود سعادت و رحمتي از طرف خدا براي خود ميبينم. افتخار ميكنم و در مقابل مشكلات لبخند ميزنم چون ميدانم در گذرگاهي كه هستم تمام سختي و آسودگيها زودگذر است و بايد مهيا شوم براي آن تنهایي خدايا مرا و تمامي بندگان مومنات را آماده كن.
اي پدر و مادر عزيزم! ميدانم كه در هيچ زماني فرزند خوبی برايتان نبودم ولي بدانيد شما را بسيار دوست داشتم و فقط يك عامل باعث شد تا من شما را رها كنم و به اين ديار هجرت نمايم و آن دوستي خدا و ائمه اطهار بوده بر اثر تربيت صحيح شما در من به وجود آمده و رحمت خدا بر شما كه خداوند بزرگ فرزندتان را براي نزديكي به خود انتخاب كرده. خانواده عزيزم افتخار كنيد كه اين امانت را به خوبي به صاحباش رسانديد. من از شما نميخواهم كه در دوري فرزندتان گريه نكنيد بلكه با گريه كردن خود ياد شهدا را زنده بداريد و به ديگر انسانها نشان دهيد كه مسووليت سنگيني بر دوششان قرار دارد و چگونه بايد راه شهدا را ادامه داد ولي مادر عزيز طوري نباشد كه كافران و انسانهاي پست فطرت در جهت تضعيف انقلاب سوءاستفاده كنند و البته من يقين دارم كه خدا چنان صبر به شما عطا نمايد كه همگي تعجب كنند. و اي خواهران و برادرانام اگر ميخواهيد كه من ناراحت نباشم، راهم را ادامه دهيد و اين اسلحه به زمين افتادهام را بگيريد.
برادران عزيز! مرا ببخشيد و در كارتان مستحكم باشيد تا خدا كمكتان كند و جنگ را فراموش نكنيد چون خدا به سربازاني مثل من و شما احتياج ندارد بلكه اين مایيم كه به جبههها نياز داريم تا به هدف از آفرينش كه همان تكامل انسانهاست برسيم. اما هر وقت تفنگم قصه ميگفت احساس ميكردم داغ در دل دارم. سنگرم تنها خانه من است كه اجاره آن خون من است. من اين خانه كوچك سنگر را با همه جهان عوض نميكنم. در درون سنگرها و درون خاكريز نام استوار شهيد خفته است. اما ما به فرمانات آن قدر در سنگر ميمانيم تا پيكرم گل مقاومت را تا آخرين نفس و آخرين منزل قطره خونم نگهبانم.
والسلام
به اميد زيارت كربلا
➕به کانال روایت سیره شهدا بپیوندید👇👇
🆔 @sireshohada
🌹🌹#معرفی_شهید_امروز
نام : #شهیدعلیرضا_کمالی_زاده
تاریخ و محل شهادت
عملیات بیت المقدس - 17/2/61
#زندگینامه
شهید علیرضا کمالیزاده، چهاردهم دیماه ۱۳۴۰ش مصادف با سالروز تولد مولای متقیان امیرالمؤمنین امام علی (ع) در شهر بوشهر چشم به جهان هستی گشود. علیرضا، دوران کودکی و نوجوانی خود را به طور طبیعی پشت سر گذاشت و در سن هفت سالگی راهی دبستان شد. او در عملیاتهای متعددی از قبیل طریق المقدس، فتح المبین و بیت المقدس فعالانه شرکت داشت و چهارده ماه و اندی در جبهه های نور، علیه ظلم و کفر جنگید. علیرضا در اوقات فراغتش - از آنجا که دارای ذوق خطاطی و نقاشی بود - به تهیه تابلو مشغول بود و آنها را در معابر جبهه نصب مینمود. وی همچنین در ارتباط با دایره سیاسی - ایدئولوژیک تیپ محل خدمتش، در امر تبلیغات اسلامی و پخش کتابهای سودمند و نیز احداث مسجد، برگزار نمودن نماز جماعت و... همرزمانش را یاری مینمود. طی عملیات پیروزمندانه بیت المقدس با رمز مبارک یا علی بن ابیطالب (ع) در تاریخ هفدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی هنگامی که به عنوان دیدهبان با مزدوران بعثی در مصاف بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شانه راستش در سن بیست و یک سالگی، به درجه رفیع شهادت که آرزوی همیشگیاش بود، نائل گردید. آنچه شایان توجه می باشد، این است که همانند تولدش که مصادف شد با میلاد مبارک حضرت علی (ع)، شهادتش نیز درست در روز ولادت این امام بزرگوار شیعیان جهان به وقوع پیوست.
➕ به کانال روایت سیره شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
🌹🌹 #معرفی_شهید_امروز
#شهید_بهزاد_حسینعلی_پور
تاریخ و محل شهادت
خوزستان - 18/2/63
#زندگینامه
شهید بهزاد حسینعلیپور، دوم تیرماه ۱۳۴۸ش در شهرستان رامهرمز از توابع استان خوزستان چشم به جهان هستی گشود. یازده ساله بود که صدای قدمهای دشمن متجاوز بعثی بر خاک پاک میهن اسلامی، روح و جانش را آزرده ساخت. شهید حسینعلیپور، دانشگاه جبهه را برای ادامه تحصیل برگزید و راهی عرصه های پیکار حق علیه باطل گردید. بهزاد حسینعلیپور، سرانجام در تاریخ هجدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۳ هجری شمسی - درحالیکه پانزده سال بیشتر نداشت - در جبهه خوزستان، مهمان خوان گسترده الهی گشت.
#وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با درود وسلام بر امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با درود سلام بر رزمندگان عزیز و سلحشور اسلام و با درود و سلام بر تمام مردم حزب الهی وصیتهایم را آغاز می کنم اولین وصیتم این است در هر لحظه و زمان به یاد خدا باشید و همیشه ذکر خدا را بگویید و خدا را سپاس کنید و نگذارید که مجالس اسلامی مثل دعای کمیل و نماز جمعه و غیره سرد شوند و نگذارید که منافقان این از خدا بیخبران از جمهوری اسلامی سوء استفاده کنند و دوم اینکه با ارگانهای اسلامی رابطه برقرار کنید و برای خدمت به اسلام و رضای خداوند بزرگ فعالیتهای گرم داشته باشید و از شما جوانان می خواهم همانطور که تاکنون نگذاشتید اسلحه این همه شهید به زمین بیفتد نگذارید که اسلحه من هم به زمین بیفتد و از مردم قهرمان شهرمان مخصوصا معلمان و دانش آموزان می خواهم که اگر گناهی یا بدی از من دیده اند مرا به بزرگواری خودشان ببخشند و می گویم که هرکس واقعا مرا دوست دارد راه تمامی شهیدان را ادامه دهد و از شما می خواهم که قدر این پیر جماران را بدانید و مبادا تنهایش بگذارید و از خانواده و خویشاوندنم می خواهم که برای من جامه سیاه نپوشند و شاد باشند زیرا اولین روز شهادت من یعنی اولین روز تولد حقیقی من در ضمن به امام جمعه عزیز و مهربان و دلسوز رامهرمز موسوی دامغانی سلام مرا برسانید و قدر این بزرگوار را بدانید دیگر عرضی ندارم خداحافظ التماس دعا
گریه مکن مادرم با رفقا می رویم
محمد مهدی (بهزاد) حسینعلی پور
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار
🆔 @sireshohada
#معرفی_شهید_امروز
🌹🌹 # شهید_محمدرضا_حیاتی
تاریخ و محل شهادت
خرمشهر - 20/2/61
#زندگینامه
سال ۱۳۴۳ش، شهرستان ماهشهر میزبان نوزادی نورانی از تبار شهیدان بود که خانوادهاش او را محمدرضا نام نهادند: شهید محمدرضا حیاتی. این نوزاد مبارک در سالهای نوجوانی و جوانی از سربازان و پیروان امامت و ولایت گردید و علیرغم مخالفتهای دلسوزانه مادرش که از فرط عشق، به او میگفت: پسرم تو اکنون نوجوانی و باید درس خود را بخوانی، به مادر میگفت: مادرجان! حتی اگر من بخواهم درس هم بخوانم بهعلت آنکه همه هوش و حواسم به جبهه است، مردود خواهم شد. محمدرضا لبیکگویان به ندای امام شهیدان، بهطور مخفیانه نام خود را در لیست اعزامین به جبهه مینویسد و شب قبل از اعزام در منزل عمویش میخوابد و اینچنین به جبهههای حق علیه باطل میپیوندند. آری! اگرچه شهید حیاتی در کارنامه تحصیلی خود بهعلت شرکت در جهاد و حماسه، از ادامه تحصیل و کسب نمره قبولی درمیماند اما در دانشگاه عشق و شهادت با نمره عالی پذیرفته گردیده و از معلم حقیقی عشق، حضرت اباعبدالله (ع) در درس شهادت بهترین نمره را دریافت میدارد، در این باره نقل این خواب از خواهر شهید شنیدنی و قابل دقت است که میگوید: «شبی در عالم خواب محمدرضا را دیدم که در حسینیهای که پر از برادران بسیجی عزادار سیدالشهدا (ع) در حال آب دادن به دیگران است، او با دیدن من گفت: برو در آن اتاق کارنامه مرا بگیر و من نیز رفتم و کارنامه ایشان را از چند نفر که در آن اتاق بودند گرفتم، نوشتههای درون کارنامه برایم قابل خواندن نبود ولی برادر شهیدم با دیدن کارنامه بسیار خوشحال شد و درحالیکه بالا و پایین میپرید، گفت: نمرهام بالا شد. یعنی اینکه من نیز شهید خواهم گردید.» خواهر دیگر شهید نیز نقل میکند: «شبی در خواب برادر شهیدم را همراه چند تن دیگر مقابل خودم دیدم، از او سؤال کردم محمدرضا تو کجایی؟ چرا به ما سر نمیزنی؟ برادر شهیدم پاسخ داد من جایی هستم که تاکنون شما آن را در دنیا ندیدهاید. و من باز سؤال کردم: آیا امام حسین (ع) را میبینی؟ و او پاسخ داد: بله، آقا امام حسین (ع) را نیز میبینم.» شهید حیاتی از بسیجیان فعال شهرستان ماهشهر بود بهطوریکه تا پاسی از شب به فعالیتهای مختلفی در قالب بسیج میپرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، با بیتابی عجیبی که داشت و علیرغم مخالفت مادرش که او را عاشقانه دوست داشت، به جبهههای دفاع از کیان میهن اسلامی پیوست و تا سرحد شهادت بر اثر ترکش خمپاره در تاریخ بیستم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در خرمشهر عارفانه به جوار خدای شهیدان عروج نمود. برگرفته از راسخون
#وصیت_نامه
شهيد محمد رضا حياتي در فرازي از وصيت نامه خود مي نويسد:
اي مردم مسلمان پشت سر امام باشيد و گفته هاي ايشان را مو به مو اجرا كنيد كه سعادت شما و اسلام در اين است و اي ملت حزب الله با حضور يكپارچه خود به ضد انقلابيون ثابت كنيد كه قابليت اين را داريد كه فرزندان خود را در راه خدا بدهيد .
🆔 @sireshohada
🌹🌹#معرفی_شهید_امروز
#شهیدگمنام_جهانگیر_ایزدی
تاریخ و محل شهادت
کردستان ، رودخانه تسود پاوه - 21/2/62
#زندگینامه
شهيد مفقودالاثر گروهبان يكم جهانگير ايزدي در خانواده اي مذهبي و مسلمان به دنيا آمد، او فرزند ششم خانواده بود كه پا به عرصه اين دنياي خاكي گذاشت. بعد از سپری کردن ايام كودكي، راهي مدرسه شد و تا سال سوم راهنمايي درس خواند و سپس ترك تحصيل كرد. بعد از مدتي در سن 16 سالگي وارد ارتش شد و در شيراز به خدمت مشغول شد. با شروع جنگ تحميلي، ايشان نيز همانند ديگر سربازان اين مملكت اسلامي، طي دو مرحله به جبهه اعزام شد. او در آخرين اعزامش در تاريخ 16/12/1360 به طرف كردستان- شهرستان پاوه- اعزام گرديد كه پس از دو ماه از تاريخ اعزامش در تاريخ 21/2/1361در رودخانه اي در نوسود پاوه به شهادت رسيد و جاويد الاثر شد كه پس از مدتي جهت فاتحه خواني مقداري از لباسهاي ايشان را به خاك سپردند تا زيارتگاه عاشقان شهدا باشد.
شهيد جهانگير ايزدي، اخلاق خيلي خوبي داشت؛ هميشه با چهره اي شاد با خانواده برخورد مي كرد. فردي درستكار و مهربان بود و به تمام اهل خانه احترام مي گذاشت. او مومن و راست كرداری بود كه هيچ گاه نمازش ترك نمي شد. در ماه محرم خادم مجالس و هيئتهاي حسيني بود و از قبل از انقلاب، فعاليتهاي مذهبي داشت؛ به خانواده خود سفارش مي كرد كه نماز را ترك نكنيد و آن را در اول وقت اقامه كنيد. در مجالس و محافل مذهبي شركت كنيد و ايمان خود را تقويت نماييد به امام علاقه خاصي داشت و از طريق برادر شهيد خود- شيخ نصرالله- پوسترهاي امام و پيامها و اطلاعيه هاي ايشان را پخش مي كرد. برادران ارتشي خود را آگاه مي كرد. شهادت را آرزوي خود مي دانست و مي گفت:« اي خداي مهربان! تو را شكر
مي گويم كه چندين مرتبه جنگيدن در راهت را به من عطا كردي. اي خدا! تو نيك مي داني كه تنها براي تو و ياري دين تو قدم در اين راه گذاشتم؛ پس اي مهربانترين مهربانان! تو را به مقربان درگاهت و دماء شهدا، فوز عظيم شهادت را نصيب من بگردان كه هميشه از مردن در بستر لحاف، هراس داشتم.»
#وصیت_نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران، رهبر دردمندان و مستضعفان و ضدمستكبران جهان. سلام بر تو اي امام عزيز كه شوري ديگر بر پا كردي و توانستي مردم را به پاداري و پوزه اين ابرقدرتها را به خاك ماليدي. ولي اين ها كه خدا را نمي شناسند... جبهه رفتن بنده نه به خاطر اين است كه براي پول يا چيز ديگري رفته باشم؛ بلكه به خاطر اين است كه بتوانم اسلام خود را حفظ كرده و بتوانم عزت و ناموس خود را حفظ كنم. بلي، اگر ما نروييم جبهه، پس كي برود و اگر ما نباشيم كه در سنگر جبهه اتحاد و همبستگي پيدا كنيم، ايران شكست خواهد خورد؛ ولي اگر همين طور دست به دست همديگر داده و راه الله را دنبال كنيم، مي توانيم اسلام را نگهداري كنيم و خواهيم توانست پوزه اين كشورهاي منحرف را به خاك ماليم و پيام من به ملت شهيدپرور ايران اين است كه راه شهيدان را دنبال كنند تا يك وقت خداي ناكرده، خون اين شهيدان پايمال نشود. بايد هر چه در توان است از خون شهيدان پاسداري كرد تا در دنيا تا ابد اسم شهدا به جا ماند و چند كلام با مادر و پدر و خواهران و برادرانم دارم كه اگر شهادت نصيب بنده شد- كه ما اين سعادت را نداريم- پدر و مادرم هيچ گونه نگراني نداشته باشند و براي بنده گريه و زاري نكنيد كه اگر گريه و زاري كنيد، من را عذاب خواهيد داد و روزي خود در پيش خداوند از بين خواهد رفت؛ برادران و خواهرانم راه مرا ادامه دهيد تا من از شما راضي باشم و ان شاء الله كه خدا هم از شما راضي باشد.
والسلام 22/12/1361
🆔 @sireshohada