✅ به خاطر پرچم یا زهرا مدال طلای صادق بیتسیاح رو ازش گرفتن :)
فدا سرت پهلوون تو قهرمان مردم ایران هستی و خواهی بود
#یازهرا
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97
#یازهرا(س)
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ..
وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' سلام الله'
دو تا آرزو توی زندگی داشت
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه '
دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام '
جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه گمنام موند ..
راوی: همسر شهید
#شهیدحمزه_علی_احسانی
#فاطمیه
#حضرت_زهرا(س)
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97
#یازهرا(س)
مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه
هر كاري كرديم كه مانع رفتنش بشيم ، فايده اي نداشت
قبول نمي كرد و مي گفت بايد برم...
... روز اعزام بهش گفتم: مجيد! من دوست ندارم تو رو دست و پا شكسته ببينما!
مواظب خودت باش ، نري و درب و داغون برگردي
خنديد و گفت: نه مامان! خيالت راحت
من جوري ميرم كه ديگه حتي جنازه ام هم به دستت نرسه
به شوخي گفتم: لال شي ! اين چه حرفيه مي زني
چيزي نگفت و ساكت ماند...
... موقع اعزام تقريباً تمام مادرها توي محوطه ي چمن پادگان ،كنار بچه هاشون بودند
اما مجيد كم مي يومد
هر وقت هم مي يومد ، گونه هام رو مي گرفت و مي گفت:
چيه مامان! چرا رنگت پريده؟ چرا ناراحتي؟
بهش گفتم: اين چه وضعشه؟ همه ي بسيجي ها كنار مادراشون هستن
يه بار كه خيلي اصرار كردم كه كنارم بمونه ، گفت:مامان جان!
من وقتي كنارت مي نشينم و اون احساس مادرانه رو توي چهره ات مي بينم
مي ترسم شيطون وسوسه ام كنه و نذاره برم جبهه
مي ترسم اين محبت مادري مانع از رفتنم بشه
... موقع رفتن اومد سراغم
باهام روبوسي كرد و گفت:
مامان! وقتي سوار شديم من وسط اتوبوس مي ايستم
من تو رو نگاه مي كنم ، تو هم من رو نگاه كن
تا جايي كه ميشه همديگه رو نگاه كنيم...
وقتي ماشين حركت كرد تا لحظه ي آخر براش دست تكون مي دادم
او هم برام دست تكون مي داد
تا جايي كه ديگه همديگه رو نديديم
اين آخرين ديدارمون بود
چند روز بعد خبر شهادتش رو آوردند
همونطور كه خودش گفته بود ديگه جسدش برنگشت
هنوز هم برنگشته...
راوي: مادر شهيد مجيد قنبري
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97
#یازهرا
دختر دوممون خیلی سر به هوا بود ، همیشه کفشاشو گم میکرد یک روز که داشتیم میرفتیم مسجد جامع ، دیدم کفشاش نیست ، برگشت به باباش گفت: " بابا اگه پای من زخم بشه فرشای مسجد نجس میشه چیکار کنم؟ "
ایشان گفت: "بیا بقل من . " گفتم : " آخه یه حرفی به این بچّه بزن بگو مواظب کفشاش باشه ، هر وقت ما اومدیم بیرون کفشاشو گم کرده ، دعواش کن تا دیگع کفشاشو گم نکنه . "
یه نگاه به من کرد و گفت :
" نمیتونم چیزی بهش بگم آخه همنام حضرت فاطمه است
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#شهداوحضرت_مادر
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97
#یازهرا(س)
داوود داشت به دنیا می اومد از اندیمشک اومدیم دزفول دنبال بیمارستان میگشتم. پرس و جوکه کردیم ، گفتند : " تنها یه بیمارستان مناسب توی این منطقه است ، بیمارستان حضرت زهرا(س) "
تا حاجی اسم بی بی رو شنید طوری گفت یــا زهـرا که فکر کردم اتفاقی افتاده ، ولی خودش گفت: " اسم همسرم زهراست ، توی عملیات فتح المبین مجروح شدم با رمز یا زهرا(س) ، حالا هم که تولّد بچم تو بیمارستان حضرت زهراست . "
حاجی راست میگفت ، همه زندگیش گره خورده بود به حضرت زهرا (س) ، پیکرش هم شد مهمون همیشگی بهشت زهرا (س)
یا زهرا
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#شهداوحضرت_مادر
#شهید_عباس_کریمی
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97
چنین گفت استاد نیکو سرشت
که بر سر درب باغ بهشت
نوشته ملک با خطی منجلی
جمله ای ز جمله های علی (ع)
که ای دوست داران صاحب نفس
ز اوصاف زهرا همین جمله بس
هلالی 🌙که در آسمان جای اوست
تراشیده ناخن پای اوست
#یازهرا(س)
کانال سیره شهدا
سروش
http://sapp.ir/sireshohada97
ایتا
http://eitaa.com/sireshohada97