eitaa logo
قرارگاه جهادی شهید صدرزاده (سیره شهدا)
293 دنبال‌کننده
535 عکس
188 ویدیو
10 فایل
اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده های شهدا سر بزنید. خادم الشهدا انتقاد پیشنهاد و روابط عمومی کانال https://eitaa.com/yaroghayeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه جهادی شهید صدرزاده (سیره شهدا)
#بی_دین_بودم؛«محمد_حسین»عوضم کرد رویه زندگیم رو جوری چیدم که به چیزایی که دوست داشتم، برسم. درسم ن
از بچگی اسممو عوض کردم و گذاشتن زیبا. سارا رو دوست نداشتم. من رو یاد خانواده ای مینداخت که رهام کرده بودن. همیشه باید توضیح می دادم چرا اسم شناسنامم چیز دیگه ایه. چرا اسم مادرم با اسم مادر شناسنامم فرق داره. چرا اسم نامادریم با اسم خواهرم یکیه. همیشه فکر می کردم همه بلاهایی که سرم اومده بخاطر اسممه. سرتونو درد نیارم. از یه جایی مجبور شدیم با خواهرم تنها زندگی کنیم. همه چیز رو دوش خودمون بود. کار می کردیم ولی حقمون رو نمی دادن. زندگی کردن با اون شرایط خیلی سخت بود. خیلی جاها دروغ گفتم که بتونم راحت زندگی کنم. خیلی جاها سادگی می کردیم و گول خیلی آدمها رو می خوردیم. دوتا دختر جوون تنها، آدمی نبود نفهمه و واسه خودش فکر و خیال نکنه. برای من هم خیلی چیزا عقده شده بود. رویه زندگیم رو جوری چیدم که به چیزایی که دوست داشتم، برسم. درسم نیمه تموم مونده بود. پول نداشتم تمومش کنم. مجبور بودم هرجا هرکاری بهم میدن برم. آزاد زندگی می کردم. دوستای خوب داشتم ولی زیاد دور و برشون نمی رفتم. دنبال تفریح بودم. درسم رو که تموم کردم و توی بیمارستان مشغول شدم درآمدم خوب شد. افتادم دنبال خوش‌گذرونی. مهمونی، گردش، مسافرت. برام فرقی نمی‌کرد پسر باشه یا دختر. پایه‌ام بود و خوش بودم، باهاش می‌رفتم. نماز و روزه که تعطیل شده بود. اسب‌سواری و کوهنوردی می‌رفتم با گروه. مختلط بودن. ظاهر خوبی نداشتم. شما به آخرش فکر کن. به اینکه در این شرایط چه اتفاقایی آدم رو تهدید می‌کنه. از یه جایی دیگه کم آورده بودم. برای همین به اولین خواستگاری که با شرایطم کنار اومد جواب مثبت دادم. ازدواج کردم و رفتم به تهران. یه روز یکی از دوستام گفت رونمایی از یه کتابه بیا اونجا همو ببینیم. تو جلسه تمام حواسم پیش دوستم بود. اصلا به شهید و اینکه کیه فکر نمی کردم. آخر مجلس کتاب «عمار حلب» رو خریدم و رفتم.
هدایت شده از مهدی
ویژه برنامه نشست بصیرتی و بیان سیره شهدابه مناسبت هفته بسیج راوی: جواد فولادیان مداح: کربلایی مهدی فنایی 🗓 یک شنبه ۴آذر ماه ۱۴۰۳ ⏰ بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء 🕌مکان: پنج‌تن ۵۵ شهید کمالی ۱۶ مسجد شهید کمالی ✅حضور تمامی بسیجیان محترم مورد تأکید و سایر عزیزان مزید امتنان خواهد بود. پایگاه بسیج شهید سپهبد سلیمانی بصرف شام
قرارگاه جهادی شهید صدرزاده (سیره شهدا)
#بی_دین_بودم؛«محمد_حسین»عوضم کرد رویه زندگیم رو جوری چیدم که به چیزایی که دوست داشتم، برسم. درسم ن
یه شب از سر بی‌خوابی رفتم سراغش. اسمشو که دیدم برام جالب بود. گفتم شبیه اسم پسرمه. مجرد که بودم یه اتفاق بدی برام افتاد. از قضا ایام محرم بود. از خدا خواستم اگه مشکلم حل بشه و یه روزی پسر داشتم اسمشو حسین میذارم. چون پسرم ایام تولد حضرت محمد به دنیا اومد اسمشو محمدحسین گذاشتم. شروع کردم به خوندن. هر چی می‌خوندم بیشتر دوستش داشتم. همیشه پدر یا برادر خیالی‌ام رو شبیه محمدحسین می‌دیدم. همیشه واسه خودم یه بابا لنگ‌دراز مهربون داشتم. الان اونو تو محمدحسین می‌دیدم. تو خونه همش برای همسرم از محمدحسین می‌گفتم. از خوبیاش. حسودیش می‌شد گاهی. بهش می‌گفتم شهید شده چرا بهش حسودی می کنی؟ مثل یه سریال دیدنی شده بود برام. هر شب نیمه شب باید می خوندمش. خدا گواهه با کلمه به کلمه این کتاب اشک ریختم. به‌خاطر شرایط مالی خاصی که داشتیم مجبور شدیم تو یه نقطه دور افتاده تو تهران خونه بگیریم. روزا تا دیر وقت با پسرم که فقط چندماه داشت تنها سپری می‌کردم. محمدحسین همه تنهایی منو پر کرد. به خدا باهاش حرف می‌زدم. الانم همینطور. تو اتاقم چندتا از عکساشو چسبوندم. تو اتاق پسرم هم همینطور. حس می‌کردم داره منو می‌بینه. می‌خواستم خودمو براش لوس کنم. کاری کنم که دوست داره. کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه جهادی شهید صدرزاده (سیره شهدا)
#بی_دین_بودم؛«محمد_حسین»عوضم کرد رویه زندگیم رو جوری چیدم که به چیزایی که دوست داشتم، برسم. درسم ن
یکبار رفتم تو بازار و یک پرچم یا حسین شهید خریدم. زدم تو خونه. چند تا مهر خریدم که مراسم زیارت عاشورا برپا کنم. یه روز با خودم گفتم تو که داری اینکارا رو می‌کنی چرا ظاهرت شبیه این کارا نیست؟ رفتم چند تا کتاب گرفتم درباره حجاب. تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی حجابم کامل باشه و دیگه بدون حجاب نباشم. همه جا محمدحسینو می‌دیدم. یه جوری شده بودم که کتاب محمدحسین همیشه تو کیفم بود با اینکه خونده بودمش. الانم هنوز روی میزمه. هر روز بهش نگاه می‌کنم. هر روز بهش سلام می‌کنم. باهاش حرف می‌زنم. منو خوب می‌فهمه. امسال شبهای قدر هر شب سر خاک محمدحسین بودم. بهش التماس کردم برام دعا کنه. هیچ چیز مادی نمی خوام. فقط راه درست رو نشونم بده. دیدین یه نفر که دوست داره شبیه یکی باشه بهش بگی شبیه اونی خوشحال میشه؟ همیشه به محمدحسین میگم ببین پسر منم اسمش محمدحسینه. بهش میگم منم زیبام. خواب محمدحسین رو می‌بینم. دارم باهاش زندگی می‌کنم. محمدحسین همه چیزم شده؛ پدرم مادرم و برادرم. دیگه جای بابا لنگ‌دراز رو برام پر کرده. بخدا نماز صبح‌ها بیدارم می‌کنه. هر وقت گره ای توکارم پیش میاد میگم: ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده... دیدین میگن قدم یکی خوبه؟ قدم محمدحسین برای ما خوب بود. من ازش خواستم آخرتمو درست کنه دنیام خودش درست شد. سه ماه پشت سر هم مشهد امام رضا قسمتم شد. هرسه بار با محمدحسین زیارت کردم. اتفاقی تو راه مشهد با یه خانم آشنا شدم. باهاش هم صحبت شدم. از مدرسه شون برام گفت. پیشنهاد داد برم اونجا درس بخونم. اتفاقا مهدکودکم داره که پسرم پیشم باشه. مدرسه علمیه حضرت زهرا(س). تازه فهمیدم چقدر داغونم. چقدر عقبم. چقدر وقت هدر داده ام. به کسی نگفتم میخوام برم مدرسه علمیه. مسخره ام میکنن. فقط همسرم می دونه. همسرم الان دیگه محمدحسین رو دوست داره. قول داده هروقت دلم تنگ شد منو ببره سرخاکش. کتاب محمدحسین جاهاییش که خیلی حالمو عوض کرده و به رفتارم جهت داده رو هایلایت کردم کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97
🔴 اگر میخوای بدونی ابرقدرت واقعی کیه این عکس رو ببین! 🔹 اینجا جلسه پارلمان صهیونیست‌ها هست که پای صحبت‌های رهبر ایران نشستن کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) 🌹۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97
قرارگاه جهادی شهید صدرزاده (سیره شهدا)
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر
⭕️می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم یه بار برم و بیام.. حاج قاسم بهش گفته بود : محال نیست ، اما من موافق نیستم. چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ✍روای: حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده ۷ آذر؛ سالروز شهادت دانشمند شهید محسن فخری‌زاده گرامی‌باد🌷 کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اگر حزب الهی هستید، با این فیلم گریه خواهید کرد😭👌 🔹این اتفاق در حاشیه یکی از سخنرانی های حاج حسین یکتا رخ داد. کودکی سیزده ساله اصرار داشت که مرا به لبنان بفرستید. ترکیب اصرارهای نوجوان با صحنه‌هایی از مستند روایت فتح یک خروجی شگفت‌انگیز را خلق کرده است. خودتون ببینید 🌸 🦋 کمی تفکر کنیم کانال سیره شهدا سروش http://sapp.ir/sireshohada97 ایتا http://eitaa.com/sireshohada97