eitaa logo
سیره علوی (ع)
206 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
35 فایل
اُدعُ إلى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنه (نحل.125) وابسته به مرکز احیاء موعظه حسنه mawezah.ir Ad1: @mahdimahdavi2 Ad2: @YaAliy Ad3: @Reza_shariati64 http://eitaa.com/joinchat/3049848832C0bd97c4343 🌸کــپـی از مــطـالــبـ کـانـال بــاذکر صـلـواتـ آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢داشتن رهبر خوب کافی نیست... 📍امیرالمؤمنین هم که باشد... 🎙به روایت آیت‌الله جوادی آملی
✂️ برشی از یک کتاب هیچ گاه خدا ، باج بیکاری و تنبلی ما را نمی دهد ! او می خواهد که زمینه ی و تحول ما را فراهم کند و امکان ما را آماده سازد . پس دنیایی همراهِ و حادثه هایی بی امان و درگیری‌هایی و مداوم می‌آورد تا ما با به تمامیّت خویش برسیم . مشکلات تمامیّت ندارد . این ما هستیم که باید تمامیّت خود را به دست بیاوریم و پایداری کنیم . 📚 نامه های بلوغ ، علی صفایی حائری ، صفحه ۱۰۸ 🔰
❣امیر المومنین علیه السلام در پنجمین مقایسه علم و مال مى فرماید: ✨وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ 💠«علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار) ✍بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید; مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است. ✔️علم در کلام امام علیه السلام همه علوم مفید را شامل مى شود; اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است. ═══✙❆♡❆✙
روزی حضرت امام حسن (ع) در مجلس پدر نشسته بود، ناگهان گروهی وارد شده از آن حضرت جویای امیرالمومنین شدند. امام حسن (ع) به آنان فرمود: مطلب شما چیست؟ آن را بگویید. گفتند: مردی با همسر خود همبستر شده و آنگاه زن با دوشیزه ای مساحقه نموده و او آبستن شده است، حکمش چیست؟ امام حسن (ع) فرمود: مشکلی است که علاج آن با اباالحسن است؛ و من پاسخ شما را می گویم اگر صحیح بود از جانب خداوند و امیرالمومنین است و اگر خطا بود از سوی خودم می باشد و امیدوارم اشتباه نکنم. اولا: آن زن باید مهر دختر را بپردازد؛ زیرا با زاییدن بکارتش زایل می شود. و ثانیا: زن باید سنگسار شود چون با داشتن شوهر، مرتکب گناه بزرگی شده است؛ و پس از آن که دختر، فرزند را زایید بر او حد زنا جاری می کنند و فرزند را به صاحب نطفه رد می نمایند. آن جماعت برگشته، اتفاقا امیرالمومنین را در بین راه ملاقات نمودند. آن حضرت (ع) به ایشان فرمود: از فرزندم حسن چه پرسیدید و او به شما چه پاسخ داد؟ آنان سوال و جواب را عرضه داشتند، آن حضرت (ع) فرمود: اگر این مساله را از من می پرسیدید من هم بیش از این پاسخی نداشتم. فروع کافی، کتاب الحدود، بعد باب الحد فی السحق، حدیث 1.
در زمان خلافت امیرالمومنین (ع) مردی کوهستانی با غلام خود به حج می رفت. در بین راه غلام مرتکب تقصیری شده و مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته، به مولای خود گفت: تو مولای من نیستی بلکه من مولا و تو غلام من می باشی. و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده و به هم می گفتند: ای دشمن خدا، بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین (ع) ببرم. چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد علی رفتند و مولا (ضارب) گفت: این شخص، غلام من است و مرتکب خلافی شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته، مرا غلام خود می خواند. دیگری گفت: به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من می باشد و پدرم وی را به منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود می خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید. امیرالمومنین (ع) به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید. چون صبح شد، امیرالمومنین (ع) به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن! و آن حضرت (ع) عادت داشت همه روزه پس از ادای فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول می شد تا خورشید به اندازه نیزه ای در افق بالا می آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده می گفتند: امروز مشکل تازه ای برای امیرالمومنین روی داده که از عهده حل آن بر نمی آید. امام (ع) پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده، فرمود: چه می گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگری غلام. علی (ع) به آنان فرمود: برخیزید که می دانم راست نمی گویید. و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا (ص) را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم. غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت. امیرالمومنین (ع) به غلام رو کرده، فرمود: مگر تو ادعا نمی کردی من غلام نیستم؟ گفت: آری، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایی شدم. پس آن حضرت (ع) از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود. 1. فروع کافی، کتاب الدیات، باب 11، حدیث 3. 2. تهذیب، ج 10، ص 221، حدیث 1.
روزی عمر به حضرت امیر (ع) رسید و گفت: یا امیرالمومنین، پرسشهایی چند در نظر داشته ام و فراموش کردم که آنها را از رسول خدا (ص) بپرسم آیا شما پاسخ آنها را می دانید؟ علی (ع) فرمود: سوالات خود را بگو. عمر گفت: گاهی انسان چیزی در خواب می بیند و وقتی که بیدار می شود اثری از آن نمی یابد؛ و گاهی با کسی برخورد می کند و بدون سابقه او را دوست می دارد و برعکس، گاهی هم با افراد ناشناسی دشمن است؛ و گاهی هم چیزی می بیند و یا می شنود و مدتها آن را بخاطر دارد و زمان احتیاج، آن را فراموش می کند و باز در غیر وقت حاجت یادش می آید. امیرالمومنین (ع) در پاسخش فرمود: اما سوال تو از خواب؛ خداوند در قرآن مجید می فرماید: «خداوند جانها را در وقت مردن و نیز جانهای آنان که نمرده اند، در خواب از بدنها می گیرد. پس آن نفسی را که حکم به مردن او کرده، نگه می دارد و آن نفسی را که اجلش نرسیده، به بدن خود تا اجل و موعد معینی می فرستد. (زمر، 43)» آنگاه فرمود: خواب شبیه مرگ است، پس آنچه را که انسان به هنگام تحلیل و جدا شدن روح از بدن ببیند راست و از ملکوت است و آنچه را که در موقع بازگشت روح ببیند باطل و از رنگهای شیطان است. و اما سوال تو از دوستی و دشمنی با عدم سابقه؛ خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفریده و آنان را در هوا و فضا سکونت داده است، پس ارواحی که در آنجا با یکدیگر انس و الفت داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحی که در آنجا با هم دشمن بوده اند اینجا نیز با هم دشمنند. و اما سوال تو از ذکر و فراموشی؛ هیچ قلبی نیست مگر اینکه دارای پرده و پوششی است، پس هرگاه قلب در زیر آن پرده نهان باشد، آنچه را که دیده و شنیده فراموش می کند، و هرگاه پرده کنار رود، آنچه را که دیده و شنیده یادش می آید. عمر گفت: راست گفتی، خدا مرا زنده نگذارد و نه در شهری باشم که تو در آنجا نباشی. عجایب القضایا، قمی، ص 103، حدیث 172.
عجب است از انسان متکبری که ابتدای خلقتش از آب گندیده نطفه است که اگر لطف خدا بر خلقتش نبود جایگاهش مزبله گاه و چاه مستراح بود؛ و در پایان عمرش نیز مرداری بدبو است که جایگاهش زیر خاک است؛ و در هنگام زنده بودنش نیز ظرفی از برای نجاست است که در شکمش از ادرار و مدفوع انباشته گشته و توالتی سیار است. با این حال این انسان سرکش در مقابل خداوند و دستوراتش تکبر و سرکشی می کند و بندگی و عبادت او را به جای نمی آورد. آثار الصادقین، صفحه 365.
گر اين راز در شهر فاش شود و پادشاه از اين جريان باخبر گردد همه ما را خواهد كشت! امام فرمودند: نترس، هرگاه مشكلى برايت پيش آمد، مرا صدا بزن! سپس خداحافظى كرده و رفتند و به مرد كوفى فرمودند: چشم را روى هم بگذار، كوفى چشم را روى هم گذاشت و پس از سه قدم خود را در كوفه ديد. طولى نكشيد كه جريان مرد قصاب در شهر منتشر گرديد و پادشاه در جريان قرار گرفت. اراده كرد آنها را بكشد وقتى كه مامورين به آنان حمله كردند، قصاب شاه ولايت را خواند. همان ساعت امام حاضر شده و مهاجمين را به قتل رسانيد؛ و سپس رفتند كه پادشاه را به سزاى عملش برسانند. پادشاه به وحشت افتاد و با سر و پاى برهنه به حضور آن حضرت شرفياب شد و فرياد الامان الامان برداشت و ايمان آورد و از هلاكت نجات يافت و عاقبتش به خير گرديد. 72 داستان از شفاعت امام حسين (ع)، ج 1، ص 5 تا 8.
در كتاب جامع المعجزات رضا قائمى نقل شده: روزى از روزها امیرالمومنین على (ع) در مسجد كوفه نشسته بود. مردى از اهل كوفه به خدمت آن حضرت رسيده و بعد از سلام عرض كرد: من شما را دوست دارم. امام (ع) فرمودند: با زبان يا قلب و زبان؟ جواب داد: با قلب و زبان شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: انشاءالله به تو نشان خواهم داد كه چه كسى مرا با دل و زبان دوست دارد. امام (ع) فرمودند: برخيز با من بيا. از كوفه بيرون رفتند و حضرت فرمودند: چشمت را روى هم بگذار. آن مرد چشمانش را روى هم گذاشت و سه قدم برداشت. حضرت فرمودند: چشمت را باز كن، چشمش را باز كرد. خودش را در شهرى بزرگ ديد كه مردم آن بعضى مسلمان و برخى كافر بودند. امام فرمودند: با من بيا تا دوست قلبى و زبانى را به تو معرفى كنم. رفتند تا به دكان قصابى رسيدند. امام درهمى به آن مرد داده و فرمودند: از اين قصاب گوشت خريدارى كن. مرد كوفى درهم را گرفت و به سوى قصاب رفت و گفت: اين درهم را بگير و به گوشت بده. قصاب او را غريب ديده، لذا از او پرسيد: اهل كجايى؟ گفت: اهل كوفه هستم. قصاب گفت: تو از شهر مولاى من على بن ابى طالب (ع) هستى؟ گفت: بله. قصاب گفت: بايد امشب مهمان من باشى به خاطر محبت على مرتضى (ع). كوفى گفت: رفيقى دارم. قصاب گفت: او را نيز بياور. كوفى به خدمت امام (ع) آمده و جريان را به عرض آن حضرت رسانيد و باهم بر در دكان قصاب رفتند. قصاب با خوشحالى پرسيد: شما از كوفه، شهر مولاى من امیرالمومنین (ع) هستيد؟ جواب دادند: بله. قصاب دكانش را بست و باهم به خانه آمدند. قصاب به همسرش گفت: دو مرد غريب از شهر مولايم على ابن ابى طالب (ع) نزد من آمدند، آنها را گرامى بدار. همسر قصاب با شادى برخاست و براى آنها مكان لايقى را فرش كرده و مشغول خدمت شد. امام (ع) نگاهى به داخل خانه كرد، دو طفل كوچك دوست داشتنى مثل دو ستاره درخشان مشاهده كرد. شبانگاه قصاب به خانه آمد به همسر خود گفت: چه كردى؟ گفت: آنچه دستور دادى انجام دادم. مغرب شد و امام به نماز مشغول گرديد. قصاب به آن بزرگوار اقتدا كرد. بعد از نماز مغرب شخصى در خانه قصاب را كوبيد. قصاب بيرون آمد و جلادى را ديد و گفت: چه كار دارى؟ گفت: پادشاه دستور داده تو را به قتل برسانم و خونت را براى او ببرم. چرا كه او بيمار شده و براى صحتش اطباء خون محب على (ع) را تجويز كرده اند. قصاب گفت: من مهمان دارم، اجازه بده سفارش آنها را به همسرم بكنم. داخل خانه شد و به همسرش گفت: اى يار وفادار و بانوى نيكوكار، مهمانان را گرامى بدار كه شنيده ام مولاى من مهمان را زياد دوست دارد. من بيرون منزل كارى دارم. اين را گفت و از خانه بيرون رفت. بلافاصله كودكانش از پى پدر بيرون رفتند و پدر متوجه نشد. جلاد قصاب را زير تيغ خوابانيد. ناگاه پسر بزرگتر پيش رفت و گفت: اى جلاد پدرم را رها كن و مرا به جاى او به قتل برسان. جلاد طفل را زير تيغ خوابانيد، خواست سر از بدنش جدا كند برادر كوچك خود را روى برادر بزرگتر افكند. جلاد هر دو را كشت و خون آنها را گرفته به نزد پادشاه برد و تمام ماجرا را نقل كرد. قصاب با چشم پرآب و جگر كباب سر و تن فرزندان خود را برداشته و مخفى از همسرش در زاويه خانه اش گذاشت و نزد همسرش رفت و گفت: غذا را حاضر كن. سپس به خدمت امام آمد و ديد نمازشان تمام شده است. سفره را گسترده و غذا را آورد و گفت: بفرماييد به نام خدا و محبت مولايم غذا ميل كنيد. امام فرمودند: تا بچه ها نيايند غذا نمى خوريم! قصاب گفت: اى برادر غذا بخوريد، بچه ها جاى ديگرى رفته اند! امام فرمودند: ما غذا نمى خوريم تا آنها بيايند. هر چه قصاب اصرار به غذا خوردن كرد، امام قبول نكردند؛ تا اين كه فرمودند: آيا مرا نمى شناسى؟ من مولاى تو على بن ابى طالب هستم. قصاب گفت: اى مولاى من فرزندان، مال و همسرم فداى تو باد! سپس نزد همسرش رفت. زن گفت: بچه هايم كو؟ قصاب گفت: خاموش باش كه به خاطر محبت مولايم ذبح شدند. همسرش گريان شد. قصاب گفت: ساكت باش كه مهمان مهربان، كودكانمان را زنده خواهد كرد. زن گفت: چه طور زنده مى كند؟ قصاب گفت: اين مهمان امیرالمومنین (ع) است. همسر قصاب با شنيدن اين كلمات خودش را روى قدم هاى امام انداخت. امام فرمودند: ناراحت نباش! الان به اذن خدا فرزندانت را زنده مى كنم. امام به قصاب فرمودند: نعش طفلانت را بياور. قصاب نعش كودكان را آورد. امام برخاست دو ركعت نماز به جاى آورد و دعا كرد. مرد كوفى مى گويد: ناگاه ديدم آن دو طفل نشستند و گفتند: لبيك، لبيك، يا مولانا يا اباالحسن، و بر قدم هاى آن حضرت افتادند و دست و پاى آن بزرگوار را بوسيدند. و قصاب و همسرش بسيار مسرور شدند. امام به آن مرد كوفى فرمودند: آيا شما هم مثل اين قصاب با زبان و قلب مرا دوست داريد؟ گفت: نه. امام فرمودند: اين ها محب قلبى و زبانى من هستند. آن وقت نشستند و غذا خوردند. قصاب دامن امام را گرفت و گفت: اى آقاى من ا
روزگاری بر این مردم بیاید که جز مومن بی نام و نشان از فتنه ها نجات نیابد؛ و او کسی است که چون در میان مردم است کسی او را نمی شناسد و اگر در جماعت ها حاضر نشود کسی سراغ او را نمی گیرد؛ نه فتنه انگیز است و نه اهل فساد؛ خداوند درهای رحمت را به روی او باز کرده و سختی عذاب خویش را از او گرفته است. به زودی زمانی بر مردم خواهد آمد که اسلام و دستوراتش چون ظرفِ واژگون گشته که محتویاتش فرو ریخته است، واژگون می گردد. نهج البلاغه، خطبه 103.
حضرت علی (ع) فرمود: زمانی بر مردم خواهد آمد که هیچکس گرامی و عزیز نیست مگر شخص حیله گر، و کسی مورد پسند و زیرک شمرده نمی شود مگر شخص تبهکار و فاسق. افراد با انصاف، ضعیف و خوار می گردند. آنها صدقه را غرامت (و ضرر) پندارند (و از دادن آن امتناع می کنند). رفت و آمد و رسیدگی به فامیل را منت می دانند و عبادت را برای گردنکشی بر مردم انجام می دهند. در آن هنگام هوی و هوس بر آنها غلبه کرده و راه حق بر آنها پوشیده می گردد. غرر الحکم (الیاء المطلق). در برخی روایات آمده است: به حضرت گفته شد: این امور چه وقتی خواهد بود؟ فرمود: آنگاه که زنها و کنیزان مسلط شوند و کودکان فرماندهی کنند. الروضة، ص 97.
🔸بی توجهی به فقراء ، جرم بزرگی است🔸 : 🔸در قرآن كريم ميخوانيم : «وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ» (و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نميكنيد) 🔸رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی اهمیتی به آن ، جرم بزرگی است! به اين دارالايتام ها سر بزنيد ، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئی باشد. 🔸مهم اين است كه ما به اين امور بی توجه و بی اهميت نباشيم. 🌱برگرفته از جلسه ١٠٧ سيری در صحيفه سجاديه🌱 __________ 🌱
🔸بی توجهی به فقراء ، جرم بزرگی است🔸 : 🔸در قرآن كريم ميخوانيم : «وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ» (و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نميكنيد) 🔸رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی اهمیتی به آن ، جرم بزرگی است! به اين دارالايتام ها سر بزنيد ، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئی باشد. 🔸مهم اين است كه ما به اين امور بی توجه و بی اهميت نباشيم. 🌱برگرفته از جلسه ١٠٧ سيری در صحيفه سجاديه🌱 __________ 🌱
🔹حیات بدون میدان تنظیم یافته مادیات و وسائل معیشت ، حتی یک لحظه توانایی بقا ندارد پس آن مکتبی که می خواهد انسان را در گذرگاه حیات به رسیدن به روح انسانی الهی نایل سازد ، اولین قانون ضروری آن عبارت است از تنظیم مادیات و مسائل اقتصادی جامعه . 🔸منابع معتبر اسلامی : قرآن و عقل و احادیث معتبر ، اهميّت زندگی مادی و بهبود اقتصاد جامعه را به اندازه ای مورد تأیید قرار داده است که اگر کسی برای مطالعه در اسلام شناسی ، نخست به شناخت مسائل و اصول اقتصادی اسلام وارد شود ، گمان خواهد کرد که اسلام یک دین اقتصادی محض است و تنها به بعد مادی انسان ها اهميّت می دهد . 🔹 بدون تنظیم مالکيّت بعنوان وسیله زندگانی در اجتماع و بدون تفسیر ماهیت و توجیه صحیح پول و بدون تأمین خوراک و پوشاک و لباس و مسکن و دارو و سایر وسایل حیات چه اخلاقی و چه معنویاتی و کدامین عبادت و اعتلای روحی را از انسان ها می توان توقع داشت ؟ 🔸 روایت معتبری در فروع کافی می گوید : روزی پیامبر اکرم ‌‏(صلوات الله علیه ) این دعا را می خواند : 💠 اللّهمّ بارک لنا فی الخبز فانّه لولا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا ادّینا فرایض ربّنا ‌‏(خداوندا ، نان ما را مبارک فرما ‌‏(ما را موفق به تنظیم مسائل اقتصادمان ‌‏بفرما) زیرا اگر نان نباشد ، نه نماز خواهیم خواند و نه روزه خواهیم گرفت و نه سایر واجبات خدایمان را ادا خواهیم ‌‏کرد) . 🔹 بعبارت دیگر انسانِ زنده است که قدرت حرکت در راه تکامل دارد و هنگامیکه مرکب زندگی از نداشتن وسایل اقتصادی بمیرد . زندگی هم مرده است ... 💠 علامه محمد تقی جعفری ، ، جلد ۱ 🌿
🔴 اسیر شیطان 🔹حضرت موسی(علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزدش آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی(ع) ایستاد. حضرت موسی(ع) فرمود: تو کیستی؟ گفت: من ابلیس هستم! موسی(ع) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! 🔸ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی(ع) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم. موسی(ع) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی. 🔹ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و استصغر فی عیبه ذنبه؛ سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم: ▪️هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛ ▪️هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛ ▪️هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد. 📚 داستان‌های اصول کافی، ج۲، ص۲۶۲
🔹️حضرت امام علی (ع): گرامى ترين حسب و اصالت خانوادگى ، خوش خُلقى است.
برترین پاسخ به ابله خاموشی است؛ و سخت ترین نکوهش خردمند کنایه زدن به اوست. غرر الحکم، صفحه 71.
شخصی بنام حبیب بن عمر گوید: به عیادت حضرت امیرالمومنین (ع) در همان بیماری که از دنیا رفت، رفتم. نگاهی به جراحت حضرت انداختم و گفتم: یا امیرالمومنین، این زخم شما چیز مهمی نیست و بر شما خوفی نیست. حضرت فرمود: ای حبیب، به خدا قسم من همین ساعت از میان شما می روم. ام کلثوم، دختر حضرت، با شنیدن این جمله گریان شد. حضرت فرمود: دخترم چرا گریه می کنی؟ جواب داد: بابا شما فرمودی همین ساعت از من جدا می شوی. حضرت فرمود: دخترم گریه نکن، به خدا قسم اگر آنچه پدرت می بیند، ببینی گریه نمی کنی! حبیب می گوید: عرض کردم یا امیرالمومنین، شما چه می بینی؟ حضرت فرمود: ملائکه آسمانی و پیامبران را می بینم که کنار یکدیگر ایستاده و همگی منتظرند مرا در آغوش بگیرند و اینک برادرم محمد (ص) نزد من نشسته و می فرماید: یا علی بیا، که آنچه در مقابل تو است از چیزی که تو در آنی بهتر است. راوی گوید: از منزل خارج شدم تا آنکه حضرت از دنیا رفت. فردا صبح، امام مجتبی (ع) بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم شب گذشته قرآن نازل شد و در این شب عیسی بن مریم به آسمان برده شد و در همین شب یوشع بن نون کشته شد و در این شب امیرالمومنین (ع) از دنیا رفت. به خدا قسم هیچ یک از اوصیاء پیامبران گذشته و نه کسانی که بعد از او می آیند بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگیرند. هر گاه پیامبر اکرم (ص) او را به جنگ می فرستاد، جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ او یاری را می دادند. آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنیا هیچ پولی باقی نگذارد، مگر هفتصد درهم که از سهم او زیاد آمده بود و می خواست برای خانواده اش خدمتکاری بگیرد. مناقب اهل البیت (ع)، ج 1، ص 146.
خطبه ای است که به امیرالمومنین (ع) منسوب می باشد و در آن خطبه حضرت به حوادث آینده اخبار فرموده است و حقایق آینده را روشن نموده است. البته خطبه بسیار طولانی است که تا حد امکان جملاتی از آن را که مقتضی می باشد ذکر می نمائیم. عبدالله بن مسعود گوید: چون خلافت بعد از آن سه خلیفه، به امیرالمومنین (ع) رسید، حضرت به بصره (یا کوفه) آمده و بر منبر مسجد جامع آن صعود کرده و خطبه ای ایراد نمود که عقلها را متحیر نموده و بدنها از آن به لرزه در آمد. چون این خطبه را مردم از حضرت شنیدند بسیار گریستند و ناله ها و فریاد و ضجه از آنها برخاست. ابن مسعود گوید: پیامبر اکرم اسرار نهانی که میان خود و خداوند عزوجل داشت به علی (ع) تعلیم می داد و به همین سبب نوری که در صورت پیامبر (ص) بود، به صورت علی (ع) منتقل شد. پیامبر (ص) به علی (ع) وصیت نمود تا این خطبه که نامش خطبه البیان است برای مردم بخواند که در آن است علم آنچه هست و تا روز قیامت خواهد شد. علی (ع) بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) و بعد از صبر بر ستمهای امت چون هنگام اجرای وصیت پیامبر اسلام (ص) رسید برخاست و آن را ایراد نموده فرمود: ای مردم، من و حبیبم محمد (ص) همچون این دو (و اشاره به انگشت سبابه و وسطی نمود) می باشیم. اگر نبود آیه ای از کتاب خدا شما را خبر می دادم به آنچه در آسمانها و زمین و آنچه در قعر این (زمین) است! هیچ چیز از آن بر من پوشیده نیست. من این علوم را وحی نمی دانم (پیامبر نیستم) بلکه اینها علومی است که رسول خدا (ص) به من تعلیم داده است. همانا آن حضرت هزار مسأله به من آموخت که در هر مسئله ای هزار باب و از هر بابی هزار نوع گشوده می شود. پس بپرسید از من قبل از اینکه مرا نیابید، بپرسید از من از آنچه زیر عرش است تا شما را خبر دهم. اگر نبود خوف اینکه گوینده ای از شما بگوید: علی بن ابیطالب جادوگر است همچنانکه درباره پسر عموی من گفته شد (یعنی به پیامبر نسبت سحر دادند) هر آینه شما را خبر به تفکرات (و نیات) شما و آنچه در زمین می باشد می دادم. پس از آن حضرت گوشه ای از صفات خود را بیان نموده تا آنجا که فرمود: منم پدر مهدی، آنکس که در آخرالزمان قیام کند. در این هنگام مالک اشتر برخاست و عرضه داشت: یا امیرالمومنین، این قائم از فرزند شما چه وقت قیام می کند؟ آن حضرت فرمود: زمانی که باطل پیشی گیرد و حقایق خوار شود. بینی صاحب مال به خاک مالیده شود و بکوبد پای خود را کوبنده و قناتها خشک گردد و قبیله ها طغیان کنند. سختیها بسیار شود و عمرها کوتاه گردد و اختلاف در میان عربها افتد، و روان شود اشکها از چشمها و فریب خورد مرد سست عمل، و شادمانان هلاک شوند، و شورش کنند شورشیان و عاجز شوند روساء، و تاریک گردد نور آفتاب، و کر شود گوشها. عفت و پاکدامنیها از بین برود. انصاف خوار شود و شیطان غالب گردد. زمانی که گناه بسیار گشته و زنان حکومت کنند و حادثه ها سخت شود. زمین را زلزله گرفته و احکام الهی معطل ماند. امانت سرنگون گردد و خیانت ظاهر شود و محافظه کار ترسانیده شده و خشم و کینه توزی شدت یابد. مرگ، مردم را ترسانیده و مدعیان به پا خاسته و اولیاء نشسته اند، و ثروتمندان پلید گردیدند. گفت و گفت تا آنجا که در آخر فرمود: در آن وقت منتظر خروج صاحب الزمان باشید. در این هنگام حضرت بر بالاترین پله منبر قرار گرفته و فرموده: آه، آه از کنابه لبها و پژمرده شدن دهانها (آری مستمعین آن حضرت را تاب فهم آن مطلب نبود). آنگاه حضرت نگاهی به چپ و راست نموده، بزرگان و اشراف قبائل را دید که در مقابل وی نشسته و آنچنان سکوت و جمود آنها را فراگرفته که گوئی بر سرهای آنها پرنده است (ضرب المثلی است برای اینکه شدت سکوت را بفهماند). پس آه سردی از دل کشید و ناله ای اندوهگین نمود و لحظه ای ساکت شد. ناگاه یکی از بزرگان خوارج به نام سوید بن نوفل برخاسته و از روی استهزاء و مسخره گفت: یا امیرالمومنین، می فهمی چه می گوئی؟ آیا از روی علم سخن می گوئی (یا لاف بیهوده می زنی)؟ ناگاه حضرت توجهی به او کرده و نگاهی تند و خشم آلود به او نمود (که از شدت ترس) سوید ناله ای عظیم سر داد و در همان وقت مرد و او را در حالی که قطعه قطعه بود از مسجد خارج کردند. علی (ع) فرود: آیا استهزا کنندگان مانند مرا استهزا می کنند و اعتراض کننده ها بر همچو منی اعتراض می کنند؟ آیا به مثل منی سزاوار است که سخن گوید به آنچه نمی داند و ادعا کند آنچه را که برای او نیست؟ حقا که به خدا قسم هلاک شدند باطل کنندگان (حقائق). به خدا قسم اگر بخواهم بر روی زمین یک کافر به خدا و منافق به پیامبر و منکر وصی او باقی نمی گذارم. به سوی خدا حزن و اندوه خود را شکوه می کنم و از جانب خدا آگاهم آنچه را که شما نمی دانید.
پنج نفر را در حال زنا گرفته نزد عمر آوردند. عمر دستور داد بر همه آنها حد جاری کنند. اتفاقا امیرالمومنین (ع) در آنجا حاضر و به قضیه ناظر بود. پس به عمر رو کرده، فرمود: این حکم که درباره آنان گفتی صحیح نبود. عمر گفت: پس خودتان بر آنان اقامه حد کنید. امام (ع) یکی را پیش کشیده، گردنش را زد و دومی را سنگسار نمود و به سومی صد تازیانه زد و به چهارمی پنجاه تازیانه، و پنجمی را فقط چند تازیانه. عمر در حیرت شده و مردم نیز در شگفت. عمر گفت: یا اباالحسن! بر پنج نفر که همگی مرتکب یک جرم شده بودند هیچ حد مختلف جاری کردی؟ آن حضرت (ع) فرمود: اما نفر اول که گردنش را زدم کافر ذمی بود که از شرایط ذمه خارج شده و حکمش کشتن است؛ و نفر دوم که او را سنگسار کردم خودش زن داشت و زنایش محصنه بود و حکمش سنگسار است؛ و نفر سوم که به او صد تازیانه زدم زن نداشت؛ و نفر چهارم که به او نصف حد زدم غلام بود و حکمش نصف حد است؛ و نفر پنجم که او را تعزیر نمودم دیوانه بود و حدی نداشت ولیکن لازم بود به چند تازیانه تنبیه شود. 1. فروع کافی، کتاب الحدود، باب النوادر، حدیث 26. 2. تهذیب، کتاب الحدود، حدود الزنا، حدیث 188.
پس از وفات رسول خدا (ص) بزرگ علمای نصاری به همراه صد تن از نصاری به مدینه آمده و از ابوبکر سوالاتی نمودند. ابوبکر پاسخ آنان را ندانسته، ایشان را به نزد حضرت امیر (ع) رهبری کرد. تازه واردین به محضر امیرالمومنین (ع) شرفیاب شده سوالات خود را مطرح کرده پاسخ کافی دریافت نمودند. یکی از پرسشهایشان این بود: بگو روی خدا به کدام طرف است؟ علی (ع) مقداری هیزم و آتش خواست و هیزمها را مشتعل نموده، آنگاه به عالم نصرانی گفت: روی این آتش کدام طرف است؟ نصرانی گفت: تمام اطرافش روی آن است. حضرت علی (ع) فرمود: این آتش که یکی از آفریده ها و مصنوعات خداست روی معینی ندارد، پس چه رسید به خالق و آفریدگار آن که مشابهتی با آن نداشته با هم قابل قیاس نیستند. سپس فرمود: «ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم» (بقره، 115) خاور و باختر از خداست، به هر طرف روی بیاورید آنجا روی خداست، همانا خدا گشایش دهنده و داناست. توحید، صدوق باب 28، نفی المکان، حدیث 16.
ابن کوا از حضرت علی (ع) پرسید: آیا خداوند پیش از حضرت موسی (ع) با کسی از مردم سخن گفته است؟ علی (ع) به او فرمود: بله، خداوند با همه کس از خوب و بد سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ داده اند. این جواب بر ابن کوا گران آمده و معنایش را نفهمید. پس گفت: چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ گفته اند؟ امام (ع) به وی فرمود: آیا قرآن نخوانده ای که خداوند به پیامبرش می فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی». «یاد کن ای پیامبر! زمانی را که بیرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهای ایشان یعنی از صلابتشان نسل ایشان را و گواه گردانید آنها را بر خودشان و به آنان گفت: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، تو پروردگار ما هستی». پس بنابراین خداوند با تمام بنی آدم سخن گفته و ایشان نیز به او جواب داده اند. و در جای دیگر دارد که آنان در (عالم ذر) به خدای خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ایشان فرموده: منم خدای یگانه، و منم بخشنده و مهربان. خصائص، سید رضی، ص 63.
حضرت امام هادى علیه السلام: اِنَّ الحَرامَ لا يَنمى وَ اِن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ وَ ما اَنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ وَ ما خَلَّـفَهُ كانَ زادَهُ اِلَى النّارِ؛ به راستى كه حرام، افزايش نمى ‏يابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه‏اى به سوى آتش خواهد بود. كافى(ط-الاسلامیه) ج 5، ص 125، ح 7
💚👈یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید: شبی وارد جلسه شدم،کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود.چشمم که به افراد جلسه افتاد،یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود،در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است. 💚👈جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود،ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت: ✨به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری! 📚 کیمیای محبت
ند. این یعنی اینکه درمان بیماریهای قلبی نیز در مگس وجود دارد خانم کلارک می گوید: ما درباره پادزهرها در جایی صحبت می کنیم که هیچ کس پیش از این توقع نداشته است اما این محقق و محققان دیگر سخنان حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را درباره شفا در بالهای مگس که بیش از 1400 سال پیش گفته بود را فراموش کرده اند به جای اینکه شخص از دقت تعبیر نبی گرامی صلی الله علیه وسلم تعجب کند، از وجود شفا در بالهای مگس و شیوه آزادسازی این مواد یعنی چگونگی به دست آوردن پادزهر در فرو بردن مگس در آب تعجب می کند. این اطلاعات چند سال پیش کشف شده؛ اما این حدیت شاهد صدق و راستی حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) و در پاسخ به ادعای کسانی است که احادیث مصطفی (صلی الله علیه وسلم) را مملو از اساطیر و افسانه می خوانند . چرا که هر کلمه ای که با آن سخن گفت کلامی حق از جانب خداوند بلند مرتبه بوده است