🍃🌺حضرت علی(ع)
هر که میخواهد بدون داشتن مال و ثروت بی نیاز باشد و بدون داشتن ایل و تبار، عزتمند و بدون برخورداری از قدرت، فرمانش برده شود، پس بازد از خواری معصیت خدا به عزت طاعت او درآید؛ در این صورت، همه آنها را می باید.
📔تنبیه الخواطر، ج۱، ص۵۱
🌿براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود.
📚حکمت ۱۹۳ نهج البلاغه ؛
🌿امیر المومنین علی(ع) میفرمایند:
💠به خشم در آوردن و شرمنده ساختن دوست مقدمه جدایی از اوست.
📚نهج البلاغه۵۵۹
💥 خواص پیاز / افزایش هورمون جنسی
💠 امام صادق عليه السلام :
كُلُوا البَصَلَ؛ فَإِنَّ فيهِ ثَلاثَ خِصالٍ : يُطَيِّبُ النَّكهَةَ، ويَشُدُّ اللِّثَةَ، ويَزيدُ فِي الماءِ وَالجِماعِ
پياز بخوريد؛ چرا كه سه ويژگى دارد : ... آب و توان آميزش جنسی را افزون مى كند
📚 كافی، ج ۶، ص ۳۷۴
🌐 bit.ly/3dspWzs
✍🏽 روایات مشابه در لینک زیر :
lib.eshia.ir/27253/2/213
lib.eshia.ir/27253/2/215
Testosterone in Males as Enhanced by Onion
تستوسترون در مردان با پیاز افزایش میابد
Testosterone is the main sex hormone in males.
Maintaining and enhancing testosterone level in men is an incessant target for many researchers
تستوسترون هورمون اصلی جنسی در مردان است.
حفظ و تقویت سطح تستوسترون در آقایان همیشه هدف برای بسیاری از محققان است.
Here, specifically, since 1967 until now, many research studies have revealed the effect of onion on testosterone
در اینجا، به طور خاص، از سال 1967 تاکنون، بسیاری از مطالعات پژوهشی، تأثیر پیاز را بر تستوسترون نشان داده اند.
📘 سایت mdpi
🌐 https://www.mdpi.com/2218-273x/9/2/75
Did you know eating onions could be a good way to boost sperm count and quality? Antioxidants in onions have an essential effect on sperm health.
آیا می دانید خوردن پیاز می تواند روشی مناسب برای افزایش تعداد و کیفیت اسپرم باشد ؟
آنتی اکسیدان های موجود در پیاز تأثیر اساسی در سلامت اسپرم دارند.
📘 هلث سایت
🌐 https://www.thehealthsite.com/fitness/health-benefits-of-onions-142940/
Treatment with fresh onion juice has been reported to promote testosterone production in male rats.
Testosterone is the male sex hormone responsible for enhancing sexual libido and potency
گزارش شده است که درمان با آب پیاز تازه باعث افزایش تولید تستوسترون در موشهای صحرایی نر می شود. تستوسترون هورمون جنسی مرد است که باعث تقویت میل جنسی و قدرت می شود.
📘 سایت ژورنال سیج
🌐 https://journals.sagepub.com/doi/abs/10.1177/1535370213508360
@Antikafaar
حضرت علی (ع): انگاه که حاکمان سرزمینی به ظلم و فساد بپردازند و مردم در برابر ان سکوت کنند خداوند بلاهای آسمانی را بر آن سرزمینی فرود خواهد اورد ...
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود دیگری را هم قضاوت می کنیم
کودکی جان میدهد از درد و فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هر شب خواب راحت می کنیم
👤شیخ بهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عبدالباسط_عبدالصمد🍃🌹
داراﻱ زیرنویس فارسی حتمادانلودکنید:
تـلاوتهاﻱ📺تصویرﻱ🌸🌿
🍃🌸الله به شنونده و نشردهنده جزاﻱ خیردهد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨﷽✨🌺
تلاوتهای زیبای قرآن
تلاوت خاشعانه دل هر مومنی را آب میکنه به #سمت_خدا ✅💯
💞تلاوت کم یاب ودل انگیز 💕
اللَّهُمَ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ﷺ
اللَّهُمَ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ﷺ
اللَّهُمَ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ﷺ
(وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ)
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
همراهان خوب کانال حوای ادم
بیست دقیقه دیگه یک رونمایی داریم
کسانی که آنلاین باشن و در رونمایی شرکت کنن و برنده بشن
شارژ هدیه بهشون تعلق میگیره 😍😍
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🎁 رونمایی از هدیه کانال حوای ادم به جامعه ایتایی ها
🛍 قالب شیک، زیبا، شاداب
🛍 مفهومی
🛍 مذهبی
🛍 یابود شهید قاسم سلیمانی
🛍 همراهی با ولایت
🛍 همراهی با اهلبیت علیهم السلام
با این قالب از کار کردن با ایتا لذت ببرید!
برای اینکه در این شبها و روزهای خونه نشینی بخاطر #کرونا روحیه بهتری داشته باشید و به یاری خدا #کرونا_را_شکست_میدهیم
🎁 جشن رونایی اینطوره :
قالب در پست بعدی ارسال میشه
به یک نفر از همراهانی که زودتر قالب رو نصب کنه
و شاتش رو به ادمین بفرسته
شارژ هدیه تعلق میگیره 😍
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 رونمایی از هدیه کانال حوای ادم به جامعه ایتایی ها
🛍 قالب شیک، زیبا
🛍 شاداب ، مفهومی
🛍 مذهبی
🛍 یابود شهید قاسم سلیمانی
🛍 همراهی با ولایت
🛍 همراهی با اهلبیت علیهم السلام
با این قالب از کار کردن با ایتا لذت ببرید!
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 #کلام_شهداء 🌸
🔸در این برهه از زمان امید به زنده بودن در این دنیای فانی نیست اما امید به زنده شدن اسلام در سراسر جهان می باشد .
🔹شهید سید عبد الحسین موسوی نژاد🔹
🍁خاطره🍁
وقتی در مریوان بودیم، مقطعی در بلندی مستقر بودیم و برای بالا بردن تدارکات، چاره ای نداشتیم جز اینکه پیاده این تپه ها را بالا می رفتیم. شهید چراغی هر وقت می خواست به بالای ارتفاع برود، یک گونی 20 کیلویی نان روی دوش خود می گذاشت و با خود بالا می برد. یکبار از او پرسیدم: شما فرمانده هستی، چرا شما این کار را انجام می دهی؟ او در جواب من گفت: وقتی من با عنوان مسئول این نیروها، مشقت را تحمل کنم، نیروهای تحت امرم، در برابر سختیها و ناملایمات کم نمی آورند.
🔸شهید رضا چراغی🔸
✨منبع : کتاب چراغی✨
🌹🍂🍂
🌸فرق جايگاه زبان عاقل واحمق🌸
💠لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.💠
زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست!
✨ #نهج_البلاغه، حکمت 40✨
🔶🔸انسان عاقل نخست انديشه مى کند سپس سخن مى گويد در حالى که احمق نخست سخن مى گويد و بعد در انديشه فرو مى رود به همين دليل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفيد و سنجيده است؛ ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زيان خود او.
🔷🔹مرحوم سيّد رضى پس از ذکر اين کلام حکمت آميز مى گويد:
اين سخن از مطالب شگفت انگيز و پرارزش است و منظور اين است که عاقل زبانش را به کار نمى گيرد مگر بعد از مشورت با عقل خويش و فکر و دقت؛ ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هايى که بدون دقت مى گويد بر مراجعه به فکر و انديشه و دقت رأيش پيشى مى گيرد، بنابراين گويا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست.
🌹🍂🍂
این نوشته زیبا ے « مژگان باقری» است ،که در کانال صنفے معلمان ایران منتشر شده بود
https://t.me/shirinebadiofficial
▫درخبرها آمده بود که رونالدو و مسے هر کدام یڪ میلیون یورو براے براے مهار بحران کرونا اختصاص داده اند.دو خواننده ے زن آمریکایے هم قرار است به حساب طرفدارانشان پول واریز کنند با این استدلال منطقے که شما تا حالا کنارمان بوده اید،حالا نوبت ماست که کنارتان باشیم.
دراین چهل روز که از اعلام رسمے ورود کرونا به ایران مے گذرد خبرے از سلبریتے هاے ایرانے ندیدم.واقعا سلبریتے هاے ما کجا هستند؟نه آن بے هنران بے سوادے که اگر در یڪ کشور آزاد بودند در خوشبینانه ترین حالت به تبلیغ سس فلفل و روغن خوراکے مے پرداختند!نه آن شومن عوامفریبے که با ماشین آنچنانے و بادیگاردهاے گردن کلفت به این ملت بے نوا فخر مے فروشد،نه آن هنرمند حکومتے که از دولت فرانسه مدال شوالیه دریافت مے کند.او که به خاطر تحریم جشنواره فجر یقه خود را پاره مے کرد چرا از محل درآمد موسسه فیلم سازے خود در آمریکا چند میلیون تومان ناقابل به ملتے که او را به مقام شوالیه رسانده است نمے بخشد؟
ازخواننده ها هم هیچ خبرے نیست.آنها که از صبح تا شب در صدا و سیما آواز (وطنم!اے شکوه پابرجا)سر مے دهند آیا نمے دانند که این وطن،امروز،در دل التهاب دوران ها تنها مانده است؟آیا وقت آن نیست که براے مرهم گذاشتن بر تن زخمے این سربلند بحران ها،کمے سر کیسه را شل کنند؟
خوانندههاے آن سوے آب هم گم و گور شده اند.کسانے که در طول دهه ها زندگے خارج از ایران فقط شامه خود را براے استشمام بوے پول تیز کرده اند و فرقے ندارد که این پول در دیسکوهاے ارمنستان منتظرشان باشد یا در جیب هاے سخاوتمند بن سلمان در عربستان!من نمے دانم چرا اینها که سالها در غرب زندگے کرده و ارتباط سلبریتے هاے آنجا را با صندوق هاے خیریه دیده اند باز هم تاثیر نگرفته اند.یعنے ژن ایرانے تا این حد تربیت ناپذیر است؟!
ورزشکارانے که فقط بلدند در زمان سیل و زلزله شماره حساب بدهند کجا هستند؟چرا به پاس فداکارے پزشکان و پرستاران یڪ هدیه چند میلیون تومانے به آنها نمے بخشند؟چرا به طرفداران خود که کرونا کاسبے آنها را کساد کرده هدیه نمے دهند؟همان طرفدارانے که همه مے دانیم از قشر فرودست جامعه هستند و و امروزه کرونا و بیکارے،آنها را به اوج استیصال و ناامیدے رسانده است.
آیا سلبریتے ها و ورزشکاران غربے ریا مے کنند و مے خواهند از زیر بار مالیات فرار کنند؟چه ایرادے دارد؟شما هم ریا کنید.اگر نتیجه ے این ریاکارے،دمیدن روح امید باشد در کالبد خسته و ناتوان این ملت ناامید،پس چه کار صوابے بالاتر از ریاکارے است؟!
از سلبریتے ها بگذریم.در این هنگامه ے کرونا،خانواده مرحوم رفسنجانے کجا هستند؟آنها که پدرشان یکے از ستون هاے این انقلاب بود و احتمالا بیشتر از همه از این خوان نعمت بهره گرفته اند.چرا آنها نه براے وطن بلکه براے خوشنام شدن انقلاب در چشم مردم،گامے هر چند کوچڪ برنمے دارند و روح پدر خود را شاد نمے کنند؟
ناگفته نماند تعدادے از طلبه ها واکنش نشان داده اند.آنها با نوشتن نامه به وزارت خارجه درخواست کرده اند که براے رسیدگے به امور سالمندان ایتالیا،به این کشور کرونا زده بروند.ظاهرا در چشم این فرانچسکوهاے قدیس،مرغ همسایه غاز است و احتمالا کمڪ به مادر ماریا و پدر روبرتو بیشتر از کمڪ به ننه عصمت و آقا احمد،آنها را به خدا نزدیڪ مے کند!
چرا نمایندگان مجلس حقوق دو ماه اسفند و فروردینشان را که تعطیل بوده اند به تجهیز بیمارستانهاے کشور اختصاص نمے دهند؟تا دیگر لازم نباشد کاسه گدایے به سمت صندوق بین المللے پول دراز کنیم.البته در این مورد مے توانند از ترامپ الگو بگیرند.او سه سال است که از دریافت سالانه چهارصد هزار دلار حقوق ریاست جمهورے صرفنظر کرده است.کدام حاتم طایے در بین سیاستمداران ما پیدا مے شود که با ترامپ رقابت کند؟!
اما در میانه این بے کسے ها و تنهایے عجیب ملت ایران یادمان باشد که ایران بعد از کرونا به یڪ خانه تکانے بزرگ نیازمند است.به نهادهاے مدنے قدرتمندے که بتوانند خود را براے مواجهه با چنین بحران هاے فراگیرے آماده کنند.به هنرمندے دیگر،ورزشکارے دیگر و سیاستمدارے دیگر که یادشان باشد مقام و پول و شهرت خود را چگونه به دست آورده اند.
ایرانبعد از کرونا به یڪ دیگرے اصیل و ارزشمند نیازمند است.
داستان مرحوم کشیکچی از یاران حضرت ولی عصر (عج)
باربر ، حمّال و کشیکچی یا نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند. امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه ، روح بلندی وجود دارد ، صاحب مقامی رفیع نزد حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء است.آقا (عجل الله فرجه) کارپردازانی دارند که در ایام غیبت با آنها ارتباط دارند که در دعای عهد یاد شده: «واجعلنا من المسارعین الیه فی قضاء حوائجه». بله، کسانی به این مقام می رسند که وقتی آقا حاجتی دارند آنها را صدا بزنند و آنها با سرعت برای برآورده کردن خواسته امام به سوی ایشان بشتابند. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد ، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است ،حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.
حکایت وصل(اینجا)
نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.
هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.
در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! .... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.
در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »
کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .
به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»
میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»
با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»
میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:
« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری
این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.
تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.
صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »
میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:
« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... »
هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....»
آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »
با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.
امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....»
صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.
چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.
مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! ... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.
صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و
سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.
شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.
در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.
در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.
حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.
آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »
من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.
مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.
روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم
حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.
در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.
موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.
مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد.
با ذکرصلوات فرج مولا.یاعلی
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 رونمایی از هدیه کانال حوای ادم به جامعه ایتایی ها
🛍 قالب شیک، زیبا
🛍 شاداب ، مفهومی
🛍 مذهبی
🛍 یادبود شهید قاسم سلیمانی
🛍 همراهی با ولایت
🛍 همراهی با اهلبیت علیهم السلام
با این قالب از کار کردن با ایتا لذت ببرید!
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
دعا برای رفع #کرونا
🌸🌱 اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء 🌸🌱
خدایا ببخشی آن گناهانی را که موجب نزول بلا می شود
به یاری خدا #کرونا_را_شکست_میدهیم
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸🌱
#جمعه
#امام_زمان عج
🌸پیامبر اکرم (ص):
هر کس در روز #جمعه صد بار بر من صلوات بفرستد
خداوند 60 حاجت او را روا می کند
30 حاجت دنیوی
30 حاجت آخرتی
🌸🌱اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌱
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
پیر مردی در دامنه ی کوه های دمشق هیزم جمع می کرد و در بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند.
یک روز حضرت سلیمان (علیه السلام) پیر مرد را در حالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار سوخت، تصمیم گرفت زندگی پیر مرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا زندگی اش بهبود یابد.
پیر مرد از حضرت سلیمان (علیه السلام) تشکر کرد و بسوی خانه روان شد و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود.
زن همسایه نمک نیاز داشت به خانه ی آنها رفت و زن نمکدان را به او داد، زن همسایه همین که چشمش به نگین افتاد آن را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی و خانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم.
چند روز بعد پیر مرد به طرف کوه رفت در آنجا با حضرت سلیمان (علیه السلام) روبرو شد جریان گم شدن نگین را به حضرت سلیمان (علیه السلام) گفت . حضرت سلیمان (علیه السلام) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را گم نکنی، پیر مرد از حضرت سلیمان (علیه السلام) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر راه نگین را از جیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد در این وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت و پرید.
پیر مرد هر چه که دوید و هیاهو کرد فایده نداشت، پیر مرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه می نشینی، پیر مرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت سلیمان (علیه السلام) را شنید دید که حضرت سلیمان (علیه السلام) ایستاده است و به حیرت بسوی او می نگرد. پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (علیه السلام) گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتماً بفروش که در حال زندگیت تغییری آید.
پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود.
هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد و نگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد، هر چه که کوشش کرد و شنا کرد، چیزی بدستش نیآمد .
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (علیه السلام) به کوه نمی رفت.
همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دو باره او را دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید.
پیر مرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (علیه السلام) را دید پشتاره را به زمین گذاشت بدو یدو گریخت .
حضرت سلیمان (علیه السلام) می خواست مانعش شود که فرستاده خدا جبرئیل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حال بنده مرا تغییر دهی و مرا فراموش کرده ای !
سلیمان (علیه السلام) با سرعت به سجده رفت و از اشتباه خود مغفرت خواست، خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم.
پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم.
پیر مرد ماهی ها را گرفت و برایش دعای خیر کرد و به خانه رفت
همسرش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها نگین را یافت و به شوهرش مژده داد، شوهرش با خوشحالی به او گفت تو ماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم.
هنگامیکه زن پیر مرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیر مرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیر من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کندچشمش به نگین قیمتی در آشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند، فردا پیر مرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت، حضرت سلیمان (علیه السلام) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمی تواند تغییر دهد تا که خداوند نخواهد به خداوند یقین و باور داشته باشید.
مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند. (سوره طلاق آیه3)
حق غنّی است، برو پیش غنی نزد مخلوق، گدایی بس کن
وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْ
یُلْقِحُ بِدَمْعَهٔ تَسْفَحُها مَدامِعُهُ، فَتَقِفُ فی ضَفَّتَیْ جُفُونِهِ، وَ اَنَّ اُنْثاهُ تَطْعَمُ ذلِکَ، ثُمَّ تَبیضُ لا مِنْ لَقاحِ فَحْل سِوَی الدَّمْع ِ الْمُنْبَجِسِ، لَما کانَ ذلِکَ بِاَعْجَبَ مِـنْ مُطاعَمَهِٔ الْغُرابِ.
واگرآنچه دیگران خیال می کنند که آمیزش طاووس به آن است که اشکی از چشم هایش سرازیر می شود و در اطراف پلک هایش جمع می گردد و (سپس) ماده آن اشک را به منقار برمی دارد و می خورد، سپس تخم گذاری می کند، ونطفه نر بجز اشک بیرون آمده از چشم او نیست، این خیال بی پایه شگفت آورتر از این نمی باشد که مردم بر این گمانند که آمیزش کلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.
تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِیَ مِنْ فِضَّهٔ، وَ ما اُنْبِتَ عَلَیْها مِنْ عَجیبِ داراتِهِ وَ شُمُوسِهِ خالِصَ الْعِقْیانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ.
انگار می کنی قلم های بال طاووس میله های چنگکی است ساخته شده از نقره، و آنچه از دایره های عجیب (زرد و سبز) بر بال ها روییده گردنبندهای طلای ناب و پاره های زبرجد است.
فَاِنْ شَبَّهْتَهُ بِما اَنْبَتَتِ الاَرْضُ قُلْتَ: جَنِیٌّ جُنِیَ مِنْ زَهْرَهِٔ کُلِّ رَبیع .
اگر بالش را به آنچه از زمین می روید تشبیه کنی، می گویی: دسته گلی است که از شکوفه های بهاران چیده شده.
وَ اِنْ ضاهَیْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ کَمَوْشِیِّ الْحُلَلِ، اَوْ مُونِقِ عَصْبِ الْیَمَنِ.
و اگر آن را به جامه ها (لباس ها) مثل بزنی، همچون حِلّه هایی است پر از نقش و نگار، و یا جامه های خوش منظر یمنی.
وَ اِنْ شاکَلْتَهُ بِالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوص ذاتِ اَلْوان قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّـجَیْـنِ الْمُکَلَّـلِ.
و اگر آن را به زینت و زیور تشبیه کنی، مانند نگین های رنگارنگی است که میان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.
و ...
پس معلوم شد که نه تنها این سخن از ایشان نیست، بلکه ایشان این خرافه ی قدیمی را رد کرده اند و همین طور خرافه ی جفت گیری کلاغ با منقارش را رد کرده اند.
همان موقع فرمودند که نیازی به خرافه گرایی ها نیست و می توانید ببینید. امروز هم که این امکان به مراتب بیشتر است.
پس اگر کسی از روی نادانی، این خرافه را به ایشان نسبت دهد، ضرر جهالت و زودباوری اش را می بیند و باید سعی کند که این قدر زودباور نباشد (خصوصا به مطالب منتشره در فضای مجازی، هر چند که ذیل مطلب نشانی منبعی درج کرده باشند)؛ اما اگر کسی به عمد به اهل عصمت علیهم السلام دروغی را نسبت دهد که وای به حال دنیا و آخرتش!؛ اما ما باید بفهمیم که چه دشمنی ها و خدعه هایی وجود دارد و برای گمراه کردن مردم، به چه حیله هایی متوسل می شوند؟! [البته به جایش "توسل" را هم رد می کنند