فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ زیبای #موانع_ظهور
#استاد_رائفی_پور
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
⬅️اولین چیزی که برای آدم قرار داده شد،نماز و روزه و ظاهر شریعت نبود بلکه حقیقت و باطن آن بود: #ولایت
⬅️"فَتَلَقَّی ادَمُ مِن رَبِّهِ کَلِماتِِ..."؛ که ای آدم!آیا دلت برای من و برای وطنت تنگ شده و می خواهی برگردی؟
⬅️مسیر معنا این است؛بگیر و بالا بیا:"یا حمید،یا عالی،یا فاطر،یا محسن،یا قدیم الاحسان"
⬅️به این ترتیب راه رفع نیاز معنوی و وجودی آدم باز شد؛در حالی که هنوز آن پنج تن که ایصال به مطلوب می کنند به عالم خاکی پا نگذاشته بودند...
⬅️آدم حقیقت نوری ائمه را در وجود خود یافت،نه در خارج. پس در خود نگاه کرد. دید آن اسمایی که بر او تعلیم شده،آن صراطی که او را به خدا می رساند،حبلی که باید به آن چنگ زند و سببی که باید با آن از پایین به بالا بیاید،اهل بیت علیهم السلام هستند:
"اَینَ السَّبَبُ المتصلُ بین الارضِ وَالسَّماء"
#معرفت_امام
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_پنجاه_و_پنجم ✍🏻نگاه های گاه و بی گاه عمه مریم که رویم زوم می شود و می خندد مع
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_پنجاه_و_ششم
✍🏻می میرم از کنجکاوی تجزیه و تحلیل این نگاه تکراری!تا ته مراسم هوش و حواسم به هیچ چیز نیست جز اخم های در هم کشیده ی شهاب.
عمه مریم ریز ریز بیخ گوشم از خوبی های پسر بزرگش می گوید و من حتی یک کلمه اش را هم نمی توانم بخاطرم بسپارم.حسام که به من روسری نداده بود!اصلا آن روسری خوش رنگ گره خورده به دستگیره شده بود تنها دلیل اتصال خیال های دخترانه ی من به مردی مثل شهاب که شاید در آن شرایط برای هرکس دیگری هم جز من،همین کار را می کرد!
اما واقعا دوست نداشتم رویاهایم را بهم بزنم.چه ایرادی داشت که من هم غرق ذوق بشوم!؟حسی که هیچ وقت در هیچ رابطه ای نداشتم و حالا بود...
انگار از حال و هوای جمع فقط من دورم.بلند می شوم و لیوان های خالی شربت کنار دستم را برمی دارم و سمت آشپزخانه می روم.
هنوز دو قدم به در مانده که صدای شهاب را می شنوم.
_شما خانوما کلا ماشالاتون باشه
+چرا داداش؟
_از بس که بحث واسه حرف زدنای درگوشی دارین
+ول کن این حرفا رو،چرا محمد گند زده به موهاش امشب؟مگه فرق کج چش بود که یه خرمن مو رو داده بالا مثل گندمزار شده آخه؟
_لا اله الا الله!دو روز دیگه میشه شوهرت خودش بهش بگو،من سر پیازم یا تهش الان؟
+وا چه اخمو شدیا!قبلنا نمیومدی آشپزخونه کمک؟
_بیا،اصلا رو هوا برای آدم حرف درمیارین.بده اومدم شب خواستگاریت کمکت که دست تنها نباشی؟
+نه خب!ولی با اینهمه اخم و نق زدن آخه؟
_من اهل غیبت کردن نیستم فرشته،ولی از سر شب تاحالا این عمه بدجور ... استغفرالله
+عمه چی؟
_هیچی،بده به من اون سینی رو
+دیگه همه می دونن عمه تو هر مراسمی چارچشمی دنبال دختر همه چی تموم میگرده واسه شازده پسرش.توام نمی دونستی بدون که امشبم مثل همیشه ست.منتها انگار ایندفعه تویی که فرق کردی
_چه فرقی؟
+چه می دونم
_مرد باش حرفتو تا ته بزن
+زنم و نصفه حرف می زنم ،کجا؟خب حالا داداش جان شوخی کردم،بیا که اینهمه چایی دست برادر عروسو می بوسه
_بده به من،همین که تونستی از سماور بریزیشون تو فنجون منو شاد کردی شما،دیگه زحمت بقیش گردن خودم، در ضمن فرشته خانوم شما حواست به خودت باشه نه فرق کج محمد و فرق های من!
صدای خنده ی فرشته بلند می شود، همین که نزدیک شدن شهاب را حس می کنم دو قدم به عقب برمی دارم تا زودتر دور بشوم و نفهمند که فال گوش ایستاده ام.اما انگار کمی دیر اقدام کرده ام!
چشم در چشم که می شویم قلبم مثل کسی که کیلومترها دویده می کوبد. شهاب با همه ی دنیا فرق می کند،هیچ وقت بیشتر از چند ثانیه به کسی خیره نمی شود!
مثل او سرم را پایین می اندازم و سکوت می کنم.به یک دقیقه نمی رسد وقت خلوت کردنمان که کسی می گوید:
+بیام کمک پسرعمو؟
در بدترین موقعیت ممکن فقط حضور شیدا را کم داشتم!از قبل زیباتر شده انگار،حتی چشمان روشنش هم می خندد.دست خودم نیست نمی توانم منتظر ری اکشن شهاب بمانم.
بعید می دانم شهابی که حالا محترمانه پاسخ شیدا را می دهد،حواسش به من هم باشد!
لیوان های لعنتی جامانده در دست های یخ زده ام را روی میز عسلی می گذارم و از خانه می زنم بیرون.بالاخره یک شب هم چنین مراسمی برای شیدا و شهاب می گیرند.
کاش تا آن موقع من اینجا نباشم،توی حیاط روی تخت می نشینم و به حوض آبی خیره می شوم.هیچ تفسیری نباید سنجاق کنم به نگاه و اخم شهاب الدین.او فقط غیرتی می شد!شاید مثل خیلی از پسرهای مذهبی و هم تیپ خودش.
اما کنایه های غیر مستقیمش به عمه و مچ گرفتن های سر بزنگاهش از من، درست وقتی به پسرها خیره می شدم چه؟
نفسم را فوت می کنم بیرون و از شدت کلافگی به گوشی توی جیبم پناه می برم.روشنش می کنم و متاسفانه مثل کسی که می خواهد خودش را زجر بدهد مستقیم می روم سراغ پیام های پارسا!
از خواندن چرت و پرت های بی سر و تهش بدتر می شوم.چرا هیچ وقت نباید من طعم خوب زندگی را می چشیدم؟
چرا شیدا باید با اینهمه خوبی باشد و من انقدر احساس ضعف بکنم؟پارسا را کجای دلم می گذاشتم اصلا؟!
توی اتاقم نشسته ام و انگار در و دیوار قصد جانم را کرده اند و دهان برای بلعیدنم گشوده اند.مهمان ها تازه رفته و من در بقیه ی مراسم حضور نداشتم. اینطوری هم خیال عمه خانوم راحت می شد و هم شیدا و حتی شهاب!
از اول هم نباید می رفتم اصلا.
ساعت 12 شده و کسی در واحد من را می زند!
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
❥ آیت الله مجتهدی ره ❥
☜«ذکر شریف صلوات مثل مداد و پاک کن
مےماند. خوبےها را مےنویسد و تثبیت مۍکند
و بدی ها را پاک مےڪند و از وجود انسان مۍ زداید.»
👌ده صلوات نیت فرج امام زمان عج
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌹کلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار #مادر
🌹🌱می دانی بهشت کجاست؟
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
👤سخنران :
#دکتر_محمد_دولتی
🔰عنوان:
آمنین(نجات یافتگان) زمان غیبت
⌛️زمان : ۱ دقیقه و ۲۱ ثانیه
🎯نشر دهید‼️
🌱🌹کلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار #مادر
🌹🌱می دانی بهشت کجاست؟
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یک_بار_امتحان_کنیم
✅ شیرینی گناه نکردن و نگاه نکردن به نامحرم...
و شیرینی لبخند #امام_زمان ❤
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✅ حضرت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده اند :
💎 بهترین اعمال نزد خداوند حفظ زبان است.
🔴 چهل گناه زبان :
1 - دروغ گفتن.
2 - وعده دروغ.
3 - قسم دروغ.
4 - شهادت ناحَقّ.
5 - امر به منکر.
6 - نهی از معروف.
.
7 - حکم ناحَقّ.
8 - طعنه زَدَن.
9 - مسخره کردن.
10- غیبت کردن.
11 - دل شکستن.
12 - بد خُلقی.
13 - سرزنش بیجا.
14 - مزاح زیاد.
15 - تهمت زدن.
.
16 - ریا در گفتار.
17 - کبر در گفتار.
18- آبرو ریزی.
19 - شایعه پراکنی.
20 - رنجاندن مؤمن.
21 - تملق و چاپلوسی.
22 - بدعت در دین.
23 - خشونت در گفتار.
.
24 - عیبجویی از دیگران.
25 - تخریب مسائل دینی.
26 - خبری را ندانسته گفتن.
27 - لعنت کردن مردم.
28 - فاش کردن اسرار مردم.
29 - تصدیق کفر و شرک.
30 - با مکر و حیله سخن گفتن.
31 - زخم زبان زدن.
32 - بنام بد صدا زدن.
33 - تقلید صدای کسی کردن.
34 - فحش و ناسزا گفتن.
35 - اظهار حسد و بخل.
36 - سخن چینی کردن.
37 - نا امید کردن.
38 - شوخی با نا محرم.
39 - بد زبانی در معاشرت.
40 - فریاد زدن بیجا.
✅ به امید آنکه بخوانیم و عمل کنیم و زبان خود را مراقبت نماییم تا به این گناهان آلوده نشود.
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#انتظار_در_آخرالزمان
✅ مفضّل بن عمر جعفىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند:
همانا #صاحب اين امر داراى دو غيبت است يكى از آن دو چندان به درازا مى كشد كه پاره اى از مردم بگويند: مرده است، و بعضى گويند: كشته شده، و عدّهاى از ايشان مى گويند: او رفته است.
و از اصحابش جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمی ماند و از جايگاهش هيچ كس از دوست و بيگانه آگاهى نمى يابد مگر همان خدمتگزارى كه به كارهاى او مى رسد.
📚 الغيبة( للنعماني)، ص: 171
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_پنجاه_و_ششم ✍🏻می میرم از کنجکاوی تجزیه و تحلیل این نگاه تکراری!تا ته مراسم هو
📙 #رمان_پناه
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
✍🏻در را باز می کنم و از دیدن شهاب آن هم این وقت شب تعجب می کنم!خداروشکر هنوز لباس های مهمانی را عوض نکرده و پوشش خوبی دارم.
_سلام
+سلام
_شرمنده خیلی بدموقع اومدم،حاج خانوم فرستادم گفت اینها رو بدم خدمت شما انگار تازه چشمم می افتد به سینی توی دستش.
+دستتون درد نکنه،کیک چیه؟
_تولد عمو محمود،بفرمایید
+مرسی سلامت باشن
_چرا نموندین تا آخر مراسم؟فرشته و عمه مریم همه رو کچل کردن!
نفس عمیقی می کشم و می گویم:
+جمع خیلی خودمونی بود بهتر بود از اول نیام
_چرا؟چیزی شده؟
+نه...هیچی
دوست دارم بگویم بله که چیزی شده!طاقت دیدن لبخند شیدا را نداشتم،کنار تو دیدنش عذابم می دهد.اما ناشیانه بحث را عوض می کنم.
+خیلی بد شد که از عمتون خداحافظی نکردم.خانوم محترمی هستن
_بله!حالا فرصت زیاده ان شاالله جبران می کنید
از لحنش نمی فهمم که کنایه می زند یا من اشتباه حس می کنم!هیچ فرصتی بهتر از حالا نیست و تردید دارم چیزی را که دلم می خواهد بپرسم یا نه!
_خب با اجازه من مرخص میشم
هنوز مرددم که می گویم:
+خواهش میکنم،ممنون بابت کیک و میوه زحمت کشیدین
_نوش جان،یاعلی
همین که قصد رفتن می کند انگار کسی به جانم می افتد و نهیب می زند که چرا نمی پرسی؟بپرس و خودت را از شر این کنجکاوی راحت کن.بی اختیار صدایش می زنم:
+آقا شهاب
وسط پله ها می ایستد و نگاهم می کند. دلم را به دریا می زنم و می پرسم:
_میشه یه سوالی بکنم؟
+بفرمایید
_راستش رو میگین دیگه نه؟
+هرچند هیچ دلیلی دروغ گفتن رو توجیه نمی کنه،اما چه دلیلی داره دروغ بگم؟شما هم مثل مادر و پدرتون در جریان همه چیز هستین؟نه؟
کمی مکث می کند و بعد می گوید:
+چه جریانی؟
نیشخند می زنم و جواب می دهم:
_این که من کی ام و چرا اومدم اینجا و
+مگه فرقی می کنه؟
_پس می دونید!
او سکوت می کند و من ادامه می دهم:باید زودتر از اینا حدس می زدم،وگرنه با خلقیاتی که فرشته از شما گفته بود چه لزومی داشت حضور منو تو این خونه تحمل کنید!اونم با شرایطی که داشتمو از نظر شما بد بود
_چطور وقتی من نظری ندادم شما ازش صحبت می کنید؟
+خیلی سخت نیست تصورش!من حالا خوب می دونم که شما و اقوامتون چقدر روی
مساله ی حجاب و دین و این چیزا حساسین
_برای خودمون بله
+یعنی چی؟
_یه کتاب براتون آوردم زیر بشقاب کیک،اگر حوصلشو داشتین تورق بکنید شاید به بعضی از سوالای جدید ذهنتون جواب بده
+مگه شما از ذهن دیگران باخبرین؟
_به قول خودتون حدس زدنش خیلیم سخت نیست
+چطور؟
_پناه خانوم،زندگی صحنه ی مبارزست. آدم هایی که توی مبارزه زود کم میارن و عقب نشینی می کنن یا خیلی ضعیفن یا خودباخته،که در هر دو صورت جایی برای خوب زندگی کردن ندارن!
اینکه آدمیزاد تمام عمر از هوای نفسش پیروی کنه یا یه عده غربی و غرب زده رو بی چون و چرا و استدلال و دلیل و برهان الگوی خودش بکنه دلیل بر ضعفشه!ضعیف نباشید دیر وقته،ان شاالله اون کتاب رو بخونید بعد اگر سوالی بود من در خدمتم.
اول به مسیر رفتن او خیره می شوم و بعد به گل رنگی خامه ای نصف شده ی روی کیک.
چقدر زود رفت!حتی اجازه نداد تا هضم کنم جملات آخری که مغزم را در کسری از ثانیه پر کرده بودفقط گفت و رفت،کوبنده نبودند حرف هایش؟شاید هم می خواست تلنگر بزند؟گیج شده ام،سینی را روی زمین می گذارم و کتاب را برمی دارم.
"زن آنگونه که باید باشد" هیچ وقت بجز رمان های عاشقانه چیزی نخوانده ام!اما این بار فرق می کندکتابی که شهاب برایم آورده را باید خط به خط و کلمه به کلمه بخوانم.
بی خوابی امشبم را با مطالعه جبران می کنم و از ذوق اینکه شهاب امشب به من هم فکر کرده هرچند دقیقه یکبار خنده را مهمان لبانم می کنم.
صدای اذان صبح که بلند می شود تقریبا نصف کتاب را خوانده ام.روشن شدن چراغ حیاط کنجکاوم می کند.کنار پنجره می روم و هیبت مردانه اش را می بینم که در سرمای اواسط پاییز کنار حوض می نشیند و وضو می گیرد.دلم می لرزد وقتی چند لحظه دست هایش را سمت آسمان بلند می کند و چیزی مثل ذکر می گوید.و بعد از راهی که آمده بر می گردد.
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
شبتون مهدوی🌙⭐️
🌷و به امید فردایی بهتر🌷
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
💟 #یاصاحب_الزمان
♪همہ دم
♪همہ جا زنم صدایٺ
✨بہ امیدآنڪه دستم برسد بہ دستهایٺ
✨تو تمام آرزوے دلِ دردمند مایے
✨تو نهایٺِ امیدے همہ جان مافدایٺ
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴باید از انقلاب دفاع کنیم
📝حجت الا سلام شهبازیان :می دانیم که در کشور ما ، گرانی ، بیکاری و فساد اقتصادی وجود دارد . اما فراموش نکنیم که این مشکلات در گذشته هم بوده است افزون اینکه عدم استقلال و توسری خور بودن را نیز باید اضافه کرد .
⬅️همیشه افتخار داشته ایم که بعد از انقلاب عزت ما حفظ شده است و امروز قلدرهایی مانند آمریکا و اروپا تلاش برای گفتگو با ما دارند نه تحکم و زور گویی .
📌من لذت برده ام وقتی که افسران انگلیسی را به جرم ورود به آب هایمان بازداشت کرده و انگلیس مجبور به عذر خواهی می شود .
📝لذت می برم وقتی که نویسنده ی معروف عرب حسنین هیکل می گویدایران پس از انقلاب پیشرفت کرده است و ماهواره به فضا می فرستد اما اعراب تنها افتخارشان این است که تنباکوی میوه ای تولید می کنند !
📌قطعا انقلاب نقاط مثبت فراوانی داشته که باید فردا در برابر دشمن قد علم کنیم . و نمایش اقتدار برگزار نماییم .
📝هر چند که معتقدم مشکلات و ضعف های ما از مسئولینی است که نگرش انقلابی ندارند و به جای پیروی از ساده زیستی مورد نظر امام خمینی (ره) ، انقلاب را سفره ای برای مطامع و زیاده خواهی های خود کرده اند .
📌باید آنقدر از انقلاب دفاع کرد تا بتوانیم انقلابی در انقلاب اسلامی پدید آوریم و مسئولان پایبند به ارزش های انقلاب را در راس کار ببینیم .
⬅️تفاوتی هم ندارد که این مسئول خدمت گزار از کدام دسته و حزب باشد .
📡لطفا نشر دهید
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✍🏻 #شباهت های #امام_حسین و #حضرت_مهدی علیهما السلام:
⚠️امام زمان (عج) فرزند امام حسین(علیه السلام) است و مهم تر این که #خون_خواه واقعی او می باشد. نخستین کلامش یاد امام حسین(علیه السلام) است.
⚠️در #القاب «ثارالله» «وترالموتور» «طرید الشرید» هر دو شریکند.(ابن بابویه، کمال الدین،ج1 ص318)
⚠️هر دو امام در #هدف مشترکند. #امام_باقر(علیه السلام) می فرماید: هنگامی که قائم قیام کند، هر آینه باطل را از بین می برد.(کلینی، اصول کافی، ج8، ص278)
و هدف امام حسین(علیه السلام) نیز در زیارت اربعین آمده است: خون خود را تقدیم تو کرد تا انسان ها را از نادانی و گمراهی رهایی بخشد.(شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت اربعین)
⚠️زمانه آن دو در #انحراف فکری، فساد اجتماعی، رواج بی دینی و بدعت در سطح جهانی مشابه یکدیگرند. یاران هر دو از #معرفت #محبت و #اطاعت نسبت به امام خود برخوردارند.( مجلسی، بحار الانوار، ج52، ص308و 386)
منابع :
نشریه : موعود نامه،انتشارات مشهور، ص 478
مقاله : یزدی حائری، شیخ علی، الزام الناصب، ج2، ص282
✨الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج✨
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه #قسمت_پنجاه_و_هفتم ✍🏻در را باز می کنم و از دیدن شهاب آن هم این وقت شب تعجب می کنم!خدار
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_پنجاه_و_هشتم
✍🏻سه روز از رفتن شهاب می گذرد و من همچنان چشم به راه آمدنش نشسته ام!خودم هم نمی دانم که دلیل انتظارم پرسش هاییست که با خواندن سه کتابی که از او و فرشته گرفته ام برایم پیش آمده یا نه...اینها بهانه ی دیدن اوست.
فرشته این روزها در شور و حال مقدمات مراسم عقدش هست و من تمام کلاس هایم را کنسل کرده ام!تنها چیزی که برایم نیست همین دانشگاه است و بس...
بعد از آخرین باری که با پدر و پوریا حرف زده ام دلم بی تاب دیدنشان شده.هیچ وقت انقدر از هم دور نبوده ایم که حالا!
دیشب کلی با لاله درددل کردم و حالا حرف هایش توی سرم رژه می رفت
"ببین پناه یه وقتایی اتفاق هایی میفته که هرچند بنظر خود آدم جالب نیست اما عواقب خوبی داره،انگار پیش درآمد یه اوضاع توپ و خوبه،مثل خونه ای که دم عید تا می تونی بهمش می ریزی ولی می دونی که مجبوری تا شب عید همه چیز رو اوکی کنی و بهرحال روز عید که بشه همه چی نو و تمییز شده جلوی چشمته بعد از چند وقت.
الانم که اوج بهم ریختگی زندگی تو شده شاید حکمتی داره عزیزم،شاید یه زمان مقرری خدا برات گذاشته که نو بشی و زندگیت اتفاقا سر و سامون بگیره...با این چیزایی که از تو شنیدم دور نیست اومدن چنین روزی.فقط کافیه به خدای بالای سرت اعتماد داشته باشی و توکل کنی...کی بهتر از اون می تونه دلسوز و حامیت باشه آخه؟بسپار به خودش
باور کن انقدر خوشحالم از چیزایی که نشستی و با گریه برام تعریف می کنی که نگو!
دختر دایی جان،فکر کردی همه ی آدمایی که سر دوراهی وایمیستن کسی مثل خانواده حاج رضا به پستشون می خوره که دستش رو بگیرن؟نه بابا،خواست خدا و دعای پدرت بوده که کج نرفتی...
منم می دونم نباید فضولی می کردم تو کارات ولی برام مهم بود که خونه ی کی رفتی و چیکار می کنی!
همین که صدای زهرا خانوم رو شنیدم و خیالم رو راحت کرد،انگار آب رو آتیش بود برام.
خیال کردی براشون راحت بوده توی ببخشید،اما بدحجاب رو چند وقت تحمل کنن تو خونه ای که پسر دارن؟نه پناه خانوم،اینجور خانواده ها حریم و چهارچوب خودشون رو دارن؛منتها زهرا خانوم از ترسی می گفت که توی چشمات دیده وقتی داشتی می رفتی شب اول.
قرارم نبوده انقدر نگهت دارن ولی نمی دونم چرا موندگار شدی.بالاخره زهرا خانوم زنی نیست که بدون برنامه کاری کنه و از هر چیزی هم حرفی بزنه!
یه کلوم دیگه میگم و تمام،پاشو دستتو بزن به زانوت و کاسه کوزه رو جمع کن و بیشتر از این اذیتشون نکن،هم اونا رو هم خانوادت رو...اینجا خیلیا منتظر برگشتنت هستن.اگرم بخوای درس بخونی خودم هستم باهم یجوری تست می زنیم که همین مشهد خودمون زیر سایه ی امام رضا ادامه بدی...نه کنج یه شهر غریب و با اینهمه اتفاق!
فکر باباتم باش که از خودت لجبازتره و دلتنگ دختریه که چند ماهه ندیدش.
دلم روشنه که همه چی خیر پیش میره.از من می شنوی دست دست نکن برای اومدن که همین حالاشم دیره..."
و من حالا پر از تردیدم و چه کنم هایی که در ذهنم نقش بسته.
به رفتن اشتیاق دارم اما با گره ای که دلم را به این خانه محکم کرده چه کنم؟
شاید نبودن شهاب هم در این شرایط همان حکمتی باشد که لاله می گفت!
شاید دوباره مقابل شدنم با او پای رفتنم را سست کند.
بلند می شوم و از پشت پنجره به کارگرانی نگاه می کنم که حیاط را ریسه می بندند.صورتم را می چسبانم به شیشه ی خنک پنجره و با اشک زمزمه می کنم:
"ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش..."
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯