فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_پنجم ✍🏻قرار می گذاریم و آماده می شوم.بعد از چند وقت،حسابی دلم برای بگو
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_ششم
✍🏻راهم را میکشم و بدون هیچ حرفی
از او دور می شوم.پا تند می کند و دست روی شانه ام می گذارد
_وایسا ببینم.مرگ سوگند بگو چی شده،خواب نما شدی یا...
زوم می کنم روی صورتش و می پرسم:
+یا چی؟
شانه بالا می اندازد و بی تفاوت می گوید:
_هیچی بابا
+بگو
_یا کشته مرده ی کسی شدی که واسش ریختت رو اینجوری کردی؟
انگار از بالای یک کوه هولم داده اند. شاید به هدف زده بود و شاید هم...دهانم را محکم می بندم تا بد و بیراه نصیبش نشود!بر می گردم و با سرعت می روم.ولی سوگند دست بردار نیست.
+الان این دویدنت یعنی داری از جواب فرار می کنی دیگه؟نه؟
_می خوام برم کار دارم
+رفتی عاشق پسر ریشوهای دانشگاه شدی؟!برات شرط گذاشته که نمازت رو سر وقت بخونی؟هه...نگفته ابرو پاچه بزی برازنده تره برات؟نظر مادر خواهرش چی بود؟ببینم تو خودت بهش شماره دادی؟داره موبایل دیگه؟نه؟
از تمسخرهای مثلا شوخ و پشت سر همش کلافه می شوم.می ایستم و دستم را به کمرم می زنم.
_تموم شد؟
قری به سر و گردنش می دهد و می گوید:
+تا تخلیه اطلاعاتیت نکنم کوتاه نمیام
_کاملا مشخصه!
+خب؟
_آره عاشق شدم...خیالت راحت شد؟
+والا تا جایی که من یادمه تو توی عمرت فقط عاشق بهزاد بدبخت نبودی وگرنه کیس های زیادی بودن که
_فرق می کنه
ساکت می شود و ادامه می دهم:
+این با همه ی پسرایی که تاحالا دیدم فرق می کنه
_پس درست حدس زدم
+اتفاقا تمام خزعبلاتی که ردیف کردی غلط بود
_ریشو نیست؟
+هست
_اهل نماز و خواهرم حجابت،نیست؟
+هست
_پس خاک تو سرت
+چون مذهبیه؟
_مطمئن باش طرف آدمم حسابت نمی کنه...بعد رفتی یکاره عاشقش شدی تو؟
+اون اصلا از چیزی خبر نداره ...
_معلومه.توهم زدنت مشهوده وگرنه این آدما میرن پی یکی مثل خودشون نه من و تو
+مگه ما نمی تونیم خوب باشیم؟
_کی گفته بدیم!؟مغزتو شستشو دادیا
+بد نیستیم آره،ولی من تو این مدت چیزای زیادی فهمیدم سوگند.نظرم در مورد خیلی از تفکرات قبلم عوض شده
می زند زیر خنده،جوری بلند می خندد که چند نفر از عابران نگاهمان می کنند.شالش می افتد و با آرامش بعد از چند لحظه می اندازد روی سرش و با صدایی که هنوز خنده دارد می گوید:
_جان سوگند بیا ببرمت پیش خاله گلی،برات یه فال قهوه بگیره بخندیم.بخدا حیفه من از این صحنه ها فیلم نمی گیرم
لجم را در می آورد اما کنایه ها و حرف هایش را خوب درک می کنم.تماما همان چیزهایی بود که خودم یک عمر تحویل این و آن داده بودم!
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
عشق و محبت💙
ردپای خدا💙
در زندگیست💙
امیدوارم زندگیتون💙
پر از رد پای خدا باشد💙
#شبتون_مهدوی🌙
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃🌸
گفتم ڪہ ازفراغٺ عمریسٺ بےقرارم
گفٺ ازفــراق یـاران من نیز بےقرارم
گفتم بہ جز شما من فریادرَس ندارم
گفتا بہ غیرشیعہ من نیز ڪَس ندارم
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
﷽
امام مهدے(عج)فرمودند:
افَلیعمَل کلُّ امرِے مِنکم مَایقرُبُ
بِہ مِن مَحَبَّتِنَا
هر یڪ از شما باید ڪارے ڪند ڪہ
بہ سبب آن بہ محبت ما نزدیڪ شود.
بحارالأنوار،ج۵۳
#سلام_بر_مهدی
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃🌸🍃
💠 #ملاقات_با_امام_زمان_عج💠
💢👈مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای #تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.
💠👈در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (عج) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است.
✅👈ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من #بدنبال شما بیایم!»
⚫️👈بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره #کشف_حجاب در زمان رضا خان پهلوی هفت سال از خانه بیرون نیامد تا #چشم_نامحرم به او نیفتد.»
#حجاب_عفت
🍃🌸🍃
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#از_مدینه_به_مکّه...
و سفيانى گروهى را (برای یافتن امام) روانۀ مدينه می نماید، پس مهدى (عج) از مدينه به سوی مكّه می شتابد،..
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 بیعت می کنیم
👤 استاد #رائفی_پور
📆وعده ما: ۲۶ آبان، سالروز آغاز امامت امام زمان در اجتماع بزرگ مردمی #عید_بیعت با امام عصر در سراسر کشور
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🔴 بررسی #شبهه_١٣_امام #بخش_اول ❇️ احادیثی هست که ظاهرا دلالت بر 13 امام دارد! این احا
🔴 بررسی #شبهه_١٣_امام
#بخش_دوم
2⃣ـ #تأکید و #تشریف
این کار مجاز است هم در فارسی و هم در عربی، و به دفعات استفاده می شود، مانند این دو آیه شریفه قرآن کریم:
💫سوره مبارکه بقرة (آیه98): «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرین»
💫سوره مبارکه تحریم (آیه4): «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیر»
👈یقیناً جبرئیل و میکائیل جزء ملائکه هستند، اما در این دو آیه ، خداوند تبارک و تعالی به طور مجزا، از آن دو ملک نام می برد. واضحه که این آیه هیچ دلیلی نیست که جبرئیل جزء ملائکه نیست، بلکه آن بزرگوار جزء آن ملائکه است بلکه جزء مقرّب ترین ملائک است و می شود که به دلیل تاکید و اهمیت گذاری بیشتر نام او تکرار شود.... همین گونه است تعدادی از احادیث شریف از همین باب است، یعنی بردن مجزای نام مبارک امیرالمؤمنین علی در کنار ائمه علیهم السلام از باب تاکید و تشریف است [از کتاب نقد اصول مذهب شیعه، آقای قزوینی]
3⃣ـ #غلبه و #تغلیب :
این کار هم مجاز است، یعنی از دوازده وصی چون یازده نفر آنها از اولاد علی هستند از نظر ادبی و همچنین در عرف مردم صحیح است که گفته شود همه از اولاد ایشان هستند، ممکن است سوال شود آیا این غلبه در جایی به صراحت بکار برده شده است، تا اطمینان بیشتری از این کار برد حاصل شود؟ بله ...
✅ادامه دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
هدایت شده از ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به کودکان مظلوم یمن
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_ششم ✍🏻راهم را میکشم و بدون هیچ حرفی از او دور می شوم.پا تند می کند و دس
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_هفتم
✍🏻مقابلش می ایستم و می گویم:
_بس کن سوگند،عجب اشتباهی کردم اومدما.مثلا گفتم باهات درددل کنم
+خودتو بذار جای من آخه!
_هر آدمی می تونه تغییر کنه
+تغییر مثبت آره،ولی تو منفی عقب گرد کردی
_از نظر کی؟تو یا من؟
+ما همیشه هم نظر بودیم پناه
_تا چند ماه قبل و پیش از تغییرات بله
+برو بابا،چرت و پرت تحویل من نده، توصیه می کنم چند روز اینجا بمون بریم پیش بچه ها سرت هوا بخوره بلکه این چیزا یادت بره.کاری نداری؟
_نه
+خدا بی نوبت شفات بده،فعلا
همین که می رود،بالاخره بغضم می ترکد و شروع می کنم به گریه کردن.
روی چمن ها می نشینم و به بدبختی هایم فکر می کنم.شاید خیلی هم بی ربط نمی گفت سوگند!حتی از راه دور هم نظر شهاب برایم مهم بود...
دلم می خواست تهران باشم و توی آرامش خانه حاج رضا بمانم.اما مگر می شد؟چرا هیچ عکسی از هیچ کدامشان توی گوشیم نداشتم؟چرا من انقدر گیج بودم همیشه؟
چقدر جایم خالی می ماند!
آخ که چقدر شیدا خیالش راحت شده و چه ذوقی دارد برای امشب.هم دامادی برادرش و هم دیدن و بودن در کنار شهاب!
خدایا...حتی بهزاد هم که صبح تا شب پناه ورد زبانش بود چند ماه دور بودنم را طاقت نیاورد و رفت سراغ دخترهای جدید!
آن وقت من باید به چه امیدی تصور می کردم که شهاب فراموشم نکند یا اصلا برایش مهم مانده باشم؟
از دل برود هرآنکه از دیده برفت.
بجای برگشتن به خانه،پیش لاله می روم تا از تنهایی دق نکنم.به صورتم که نگاه می کند می گوید:
_چیزی شده؟پکری
+رفته بودم دیدن سوگند
_همون دختره که من باهاش لجم؟
+اوهوم
_خب؟
+تحویلم نگرفت
_جهنم...ولی چرا؟!
+تا می تونست ریخت و قیافم رو کوبید
_الحمدالله
با تعجب نگاهش می کنم.سیبش را گاز می زند و با دهان پر می گوید:
+یعنی الحمدالله که تیپت باب میلش نبوده،اون از بس خفن بوده و هست دوست داره توام مدل خودش ببینه مثل قبل.ولی کور خونده،این تو بمیری از اون تو بمیریای قدیم نیست.مگه نه؟
_نمی دونم.دارم شک می کنم
+به چی؟
_به اینکه اصلا چرا عوض شدم یا باید بشم
+خب؟
_هه...بهم گفت عاشق شدی؟گفتم آره...حتی به شهابم توهین کرد.گفت عشق کورت کرده
+تو الان کور شدی؟
_دچار خوددرگیری شدم.فکر می کنم سوگند حق داره.من به عشق شهاب دارم به بعضی چیزا فکر می کنم...مثل خدا نمی گم خوبه یا بده ولی حداقلش باید خوشحال باشی که عاشق شدنتم اگر واقعا باشه،دلت رو به
خدا نزدیک می کنه.
_حرفات برام سنگینه
+عزیزدلم تو که می دونی من همیشه مخالف صد درصد کارات بودم.اگر الان قدم کج می ذاشتی هم گیر می دادم بهت!اما فعلا خوشحالم چون داری سر به راه می شی و خودت حواست نیست!
_ولی من دنبال دلیل محکم می گردم لاله
+برای چی؟
_اینکه به خودم یا یکی مثل سوگند توضیح قانع کننده بدم که چرا دیگه شبیه قبل نیستم
+پیشنهاد می کنم که اول تکلیفت رو حداقل با خودت و دلت روشن کنی بعد دیگرانم توجیه میشن
_چجوری؟
بلند می شود و می گوید:
+بسم الله.تا دلت بخواد راه و روش هست برای این کار
_مثلا؟
دستم را می گیرد و کنار کتابخانه ی نقلی اش می ایستیم.چندتا کتاب را با وسواس انتخاب می کند و می چپاند توی بغلم
+خدمت شما،مطالعه بفرمایید
_داری ادای شهابو در میاری؟
+ول کن توام هی شهاب شهاب...خجالتم خوب چیزیه ها!دخترم دخترای قدیم.عاشقم می شدن دیگه اینجوری جار و زار نمی زدن بخدا...اینا رو بخون مهماشو ازت می پرسما
می خندم و به کتاب ها نگاه می کنم.
ساعت از 12 شب گذشته و من تمام فکر و ذکرم درگیر خانه حاج رضاست.دلم می خواهد آمار بگیرم.چه کسی بهتر از فرشته!
هرچند هیچ عروسی که تازه از سر سفره عقد بلند شده حوصله ی تلفنی حرف زدن با کسی را ندارد اما سنگ مفت و گنجشک مفت!شماره اش را می گیرم.
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔶 حسین جان
مانند هوای شهر تهران شده ام
باران زده ای که همچنان آلودست!!!😔
🍃🌹"به هوای حرمت محتاجیم"🍃🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#سلام_آقای_من
به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم، غباری از سواری
نیست
بیابان تا بیابان جسته ام ردّ نشانت را
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✨﷽✨
🌸«به خاطر زنم مےپوشم»🌸
✅مالک بن اعین روایت می کند :
روزی خدمت امـام باقـر(ع) رسیدم و
دیدم ایشان پیراهنی قرمز رنگ پوشیده است؛
لبخندی زدم ؛
امام بـاقـر(ع) فرمودند :
می دانم چرا می خندی !
به پیراهن من می خندی ؟!
من زنی از طایفه بنی ثقیف دارم
که من را مجبور به پوشیدن این پیراهن کرده است...
(و دوست دارد من را با این لباس ببیند.)
من هم او را دوست دارم ؛
و به خاطر او این پیراهن را پوشیده ام ...
📚اصول کافی، ج۶، ص۴۴۷
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🔴 بررسی #شبهه_١٣_امام #بخش_دوم 2⃣ـ #تأکید و #تشریف این کار مجاز است هم در فارسی و هم
🔴 بررسی #شبهه_١٣_امام
#بخش_آخر
✅چند حدیث را بررسی میکنیم👇
#حدیث_اول: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِی ضِیَاءِ نُورِهِ یَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ یُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ یُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلوات الله علیه و آله
👈چنان که ملاحظه میشود امام سجاد علیه السلام، در اول حدیث، حضرت علی علیه السلام و فرزندان ایشان را جدا کرده است و معلوم است این امر مورد توجه بوده است. با این حال در آخر روایت میفرماید: وهم الأئمة من ولد رسول الله
#حدیث_دوم: به وضوح تمام، در این حدیث ، با اینکه ابتدا ائمه را نام می برد، که همانا 12 امام ما هستند، از علی امیرالمؤمینن تا امام زمان حجة بن الحسن، سپس در ادامۀ حدیث، خدا می فرماید: اینها ائمه از صلب پیامبر هستند، یعنی صریحا در خود روایت فرموده است 12 امام از صلب پیامبر هستند...
#حدیث_سوم: پیامبر خدا می فرمایند:
💫مِنْ أَهْلِ بَیْتِی اثْنَا عَشَرَ إِمَامَ هُدًى کُلُّهُمْ یَدْعُونَ إِلَى الْجَنَّةِ: عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. إِمَامُهُمْ وَ وَالِدُهُمْ عَلِیٌّ، وَ أَنَا إِمَامُ عَلِیٍّ وَ إِمَامُهُم
به صراحت تمام، حدیث می فرماید #12_امام، سپس نام امیر المؤمنین را هم می آوردند در دوازده نفر، سپس می فرماید: والدهم علی، پدر آن ها علی است، یعنی در حالی که نام امام علی را در ابتدا آورده است، سپس فرموده است: والدهم علی....
واضحه که در این جا از باب تغلیب و غلبه چنین چیزی فرموده اند، بنابراین وقتی در حدیث دیگری مثلا فرموده اند که : اثنی عشر من ولد علی ، اثنی عشر من ولد فاطمه، اثنی عشر من ولد رسول، این ها بر طبق این سه حدیث از باب تغلیب است،
👈به وضوح در این سه حدیث مشخص شده است که وقتی در حدیث می فرمایند امامان 12 نفرند از اولاد امیر المؤمنین... به این معنا نیست که امامان 13 نفرند، بلکه از این نظر است که اکثریت امامان از نسل امیرالمؤمنین و حضرت زهرا هستند.. علیهم السلام..
و به این معنا نیست که امیر المؤمنین از نسل خودش است، بلکه اگر دقت کنیم، مطلب کاملا منطقی ، عاقلانه و روشن است...
[شاید بشود گفت در آیات قرآن هم چنین چیزی داریم:
سوره بقره ، آیه 34: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین
همه ملائکه سجده کردند غیر از ابلیس
با اینکه واضح است که ابلیس جزء ملائکه نیست، اما به دلیل تغلیب این آیه کاملا درست است ، چون همشون ملائکه بودند غیر از یکی که از اجنه بوده، خداوند فرموده «فسجدوا الا ابلیس»]
✅در ضمن می توان جواب دیگری هم به این شبهه به این صورت داد:
👇👇👇
در بعضی از این روایات، صفتی برای آخرین آن دوازده نفر از ولد علی علیه السلام فرموده اند که یقینا و یقینا در غیر از امام زمان نیست، بنابراین یقینا منظور از این دوازده نفر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام تا مولایمان #امام_دوازدهم حجة بن الحسن . مثلا این که فرموده اند آخرین آن ها کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد ، آن طور که پر از ظلم و جور شده باشد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_هفتم ✍🏻مقابلش می ایستم و می گویم: _بس کن سوگند،عجب اشتباهی کردم اومدما.
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_هشتم
✍🏻در کمال تعجبم بعد از چند بوق جواب می دهد.
_بله؟
+سلام عروس خانوم
جیغ می کشد و با ذوق می گوید:
_وای پناه تویی؟؟سلام خانوم،خوبی؟
+مرسی عزیزم.مگه میشه تو عروس شده باشی و من خوب نباشم؟
_الهی قسمت خودت بشه
+ما که بخیل نیستیم!ایشالا...خوش گذشت امروز؟؟
_فکر کن بگم نه!
+همینو بگو
_ولی پناه باور کن خیلی جات خالی بود
+آخه تو اون همه شلوغی اصلا تو حواست به جای خالی منم بود؟
_معلومه!من از پلیس فتا بدترم،همیشه حواسم به همه چی هست.تازه شیدا و شیرین و از همه بدتر عمه مریمم سراغت رو می گرفتن مدام
سراغ گرفتن عمه و دخترعموهایش به هیچ درد من نمی خورد!می ترسم از اینکه حتی اسم شهاب را بیاورم...
+لطف دارن،خانواده ی مهربونی داری قدرشون رو بدون
_چشم.تو چه خبر؟اوضاع خوبه؟پدرت بهتره؟
+خوبه الحمدلله...
_ولی لحنت یجوریه ها
+چجوری؟
_نمی دونم انگار کسلی
+چه عروس ریزبینی
_می بینی؟انقدر خسته ام که اگه همین الانم بخوابم دست کم فردا ظهر بیدار میشم
+منم مزاحمت شدم
_لوس نشو لطفا
+چشم.شوهرت خوبه؟
_آخی...آره اونم رفت خونشون
+خوشبخت باشین ایشالا
_عروسی خودت باشه به زودی
نمی توانم جلوی آه کشیدنم را بگیرم!دوست ندارم قطع کنم.
+دلم براتون تنگ شده،برای تو...مامانت... خونه
_نرفتی که بمونی!خب برمی ...
+نه فرشته فکر نمی کنم دیگه دلیلی برای برگشتن داشته باشم
کمی سکوت می کند و بعد می پرسد:
_پس درس و دانشگاهت چی میشه؟
+یه روز زنگ می زنم بهت و یه دل سیر حرف می زنیم.اما فقط بدون که همین چند ماهم این دانشگاه رفتن هیچ لطفی نداشت برام
_با دل پر از تهران رفتی پس
+اگه دلی مونده باشه
_جان؟!یعنی چی اونوقت؟؟
از ترس اینکه بند را آب نداده باشم موضوع را سریع عوض می کنم.
+میگم که دلتنگ شماهام.راستی فرشته کتابای داداشت دستم جا...
می پرد وسط حرفم:
_اتفاقا شهاب دیروز عصر رسید خونه
با شنیدن اسمش ضربان قلبم شدت می گیرد.بالاخره صحبتش به میان آمد.
+بسلامتی
_ برات سوغاتی آورده بود
با تعجب می پرسم:
+برای من؟سوغاتی؟!
_آره.البته ببخشید من چون خیلی کنجکاوم فهمیدم چیه،یعنی خودش توضیح داد
+خب؟
_چندتا سی دی و کتاب و این چیزا بود.فرهنگیه دیگه!
+چه کتابی؟
_دقت نکردم اما فکر کنم یکی دوتاش در مورد شهدا بود
+دستشون درد نکنه
_وقتی بهش گفتم که رفتی مشهد،اولش تعجب کرد ولی بعد خوشحال شد.
خوشحال شده بود از برگشتن من؟نمی دانم باید ذوق سوغاتی ها را بکنم و اینکه به یادم بوده یا ناراحت خوشحال شدنش باشم!فرشته می گوید:
+بهش گفتم حتی دو روز صبر نکرد که مراسم عقد من بگذره و بعد جمع کنه بره،ولی شهاب گفت عقد تو از زیارت امام رضا و خانواده ش که مهم تر نیست!راستی رفتی زیارت؟منو دعا کردی؟
_خب...آره
طوری دستپاچه می شوم که انگار از پشت تلفن دروغ گفتنم را می فهمد!
چه کسی باور می کند که چند سال شده و گذرم به حرم نیفتاده!
+پس حسابی زیارتت قبول باشه.راستی پناه،نمی دونی موقع بله گفتن چی شد.حاج آقا داشت خطبه می خوند و من قرآن.مامان محمد،یعنی همون زنعمو
صحبت های بعدیش را نمی شنوم.جمله ای که شهاب گفته را هزار بار توی ذهنم مرور می کنم.نمی توانم برداشت منفی داشته باشم...حتما او هم به درستی کارم ایمان داشته،حتما تصمیم خوبی گرفته بودم!حالا بیشتر ذوق می کنم هم از اینکه تایید غیرمستقیم او را گرفته ام و هم از سوغاتی هایی که هرچند به دستم نرسید اما به قول فرشته محفوظ می ماند و این یعنی شهاب حتی در سفرش هم مرا فراموش نکرده بوده!
کتاب هایی که لاله داده بود را خوانده ام و مخم پر شده از سوالاتی بی سر و ته باورهایی که تمام این سال ها برای خودم داشته ام حالا یکی یکی رنگ می بازند انگار.
دوست دارم بیشتر در مورد حجاب و زن و باقی چیزها بدانم،اما جز چند کتاب مرجعی ندارم.
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
♦️#آبگوشت_شربت
#طنز_تلخ
نذر کرده بود درس دکتری اش که تمام شد یکی دو سالی را در یک منطقه محروم طبابت کند.
حالا درسش تمام و برای خودش دکتری شده بود!
روستای دور افتاده ای را انتخاب کرد بار و بندیل را بست و عازم آنجا شد.
مریض هایش همه اهالی ده بودند. پیر و جوان ، زن و مرد ، کوچک و بزرگ ! که تقریبآ همه شان هم یک روز درمیان میامدند دکتر !
چند روزی که طبابت کرد نکته ای توجهش را جلب کرد! همه اهالی و به اصطلاح بیمارانش از درد گلو و سینه شکایت داشتند و عجیب تر اینکه با صراحت از دکتر می خواستند که برایشان فقط و فقط " شربت اکسپکتورانت " تجویز کند!!
روزی یکی از بیمارانش را که کودکی ده ساله بود به کناری کشید و پرسید این همه شربت را چکار می کنید؟!
کودک بینوا که رخسارش به زردی می زد. با صدای خفه ای گفت :
غذا نداریم ننم شربت را با آب قاطی می کنه بعد کمی نون داخلش تیلیت میکنیم می خوریم!ننم میگه این اسمش آبگوشت شربته !!
آقا تورو بخدا به ننم نگی ها !
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی نام زیبای حسین
عشق یعنی نوکری پای حسین
عشق یعنی سرورت باشد حسین
الهی که همیشه تنتون سالم,دلتون
بى غم و غصه,زندگیتون مملواز مهرصفا
حاجاتتون روا و عاقبتتون بخیر باشه
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#سلام_آقای_من
به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب
ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب
دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم
به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب . . .
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
❖ ﷽ ❖
【عدم پذیرش نماز】
❤️✨ امام صادق (ع) ؛
كسى كه از روى نفرت به پدر و
مادرش كه به او ستم كردهاند
نگاه كند نمازش در درگاه
الهى پذيرفته نمىشود✨
📚 اصول کافی ج۴، ص۵۰
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯