eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 دعا و لبیك خدا (داستانی تمثیلی از مثنوی) مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز می‌نمود و داد الله الله داشت. روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه كرد و به او گفت:  ای مرد، این همه كه تو گفتی، الله الله، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد، هی گفتی: «الله،الله،الله» آخر یك مرتبه شد كه تو لبیك بشنوی؟ تو اگر در خانه هر كس رفته بودی و این اندازه ناله كرده بودی، لااقل یك مرتبه جوابت را داده بودند. این مرد دید ظاهراً حرفی است منطقی! و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر الله، الله نمی‌گفت!  در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردی؟ پاسخ داد: من می‌بینم این همه مناجات كه می‌كنم و این همه درد و سوزی كه دارم، یك مرتبه نشد در جواب من لبیك گفته شود.  هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم كه جواب تو را بدهم.  🍂گفت: همان الله تو لبیك ماست  🍂آن ‌نیاز و سوز و دردت پیك ماست  یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی كه ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیك ماست! 👌برای همین مولا علی علیه السلام در دعای کمیل عرض می کند: اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا؛ خدایا! آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود، گناهانی که سبب می شود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز. 📗 ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
▫️ ﷽ ملک الموت، نزد حضرت نوح علیه‌السلام آمد در حالی که او در آفتاب نشسته بود. نوح به فرشته مرگ گفت: برای چه آمده ای؟ ملک الموت پاسخ داد: آمده‌ام جانت را بگیرم. نوح گفت: اجازه می‌دهی از آفتاب به سایه بروم؟ عزرائیل گفت: آری حضرت نوح علیه السلام به سایه رفت و آن‌گاه گفت: ای ملک الموت! این عُمر درازی که در دنیا داشتم، انگار به اندازه همین رفتنم از آفتاب به سایه بود. حال مأموریت خود را انجام بده. آنگاه عزرائیل، جان نوح علیه‌السلام را گرفت. 📚الأمالی للصدوق، صفحه ۶۰۲ ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔆 🔹مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. 🔸مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. 🔹شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی. 🔸مرد گفت: ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. 🔹شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت می‌کنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمی‌توانی زحمات او را جبران کنی. 🔰قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم. 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)
✅حکایت‌های پندآموز ✍روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 💥 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)
✳️منتظران ظهور 👌حکایت بسیار زیبا 🕌 با صدای دعای عرفه که از مسجد محله پخش می‌شد، از خواب بیدار شدم. طبق روال هر سال بوی آشِ مادرم همه‌ی فضای خانه را پُر کرده بود. راستی چرا مادر هر سال این روز آش نذری می‌پزد؟ به سراغش رفتم، صورت مهربانش غرقِ اشک بود و زیارت عاشورا را زیر لب زمزمه می کرد. 🔸 روبه‌رویش نشستم: «مادر چرا هر سال عصرِ روز عرفه آش نذری می‌پزی؟» نگاهم کرد و گفت: «عزیزم، آش نذری نیست، آش پشتِ پاست» 🔺 بیشتر کنجکاو شدم: «ما که مسافر نداریم» چشمانش بارانیِ بارانی شد: «آش پشتِ پای عزیز زهرا، حسین است؛ امروز مسافر کربلا می‌شود» ‼️ حیرت تمام وجودم را گرفته بود، بی‌اختیار گفتم: «شما چرا آش پشت پای مولا را می‌پزی؟»‌ انگار بغضِ سالیانِ دردش شکست. گفت: «آخر حسین، این روزها مادر ندارد» بغض من هم شکست، سر بر زانوی مادر گذاشتم و گریستم... 🤲 خدایا می‌شود در عصر جمعه‌‌ای خیلی نزدیک، مادرم آش پشت پای مهدی فاطمه را هم در سفر کوفه بپزد؟! تاریخ عوض شود و اینبار کوفه برای آمدن امامش آغوش باز کند... 📖 بسیار زیبا ؛ ویژه 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡
🔹 اولین مشتریِ امروز بود. آن هم بعد از سه ساعت نشستن زیر آفتاب. مرد جوان چانه می‌زد و قیمت را پایین می‌آورد و پیرزن دستفروش هم چاره‌ای نداشت. به قیمتی که گفت، راضی شد. به شرطی که سه روسری رنگی بردارد، عوض یکی. 💵 اسکناس های رنگارنگ را که می‌شمرد، به پیرزن گفت: «خودت سه تاشو برام انتخاب کن، میخوام ببرم برای یه خانم جوان.» دستفروش روسری‌های آبی و سفید و کرمی را از بین بقیه روسری‌ها بیرون کشید و مرتب تا کرد. ته دلش از قیمت راضی نبود ولی پول کم، بهتر از هیچی بود. می‌دانست که به خانه که برود باید شکم نوه‌های یتیمش را سیر کند. 🔆 اسکناس ها را از روی ناچاری گرفت و روسری ها را به دست مرد داد. هنوز پول ها را نشمرده بود که شنید: «مادر، یه ده تومنی بده من.» سرش را بالا گرفت و مات نگاه کرد. مرد جوان، روسری ها را به دستش داد و گفت: «من اینارو شصت تومن ازت خریدم، حالا ده تومن به خودت می‌فروشم؛ نذر امام زمان!» 📖 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡
📌 به‌خاطر یه استوری... ▫️ بهش گفتم: چته دختر؟ خیلی سرحالی؟ نکنه قرعه‌کشی‌ای چیزی برنده شدی! ها؟ لبخند زد و با انرژی گفت: امروز خیلی خوشحال شدم انگار تمام دنیا رو بهم داده بودند. گفتم: چرا؟ گفت: بالاخره به‌خاطر یه استوری که در دفاع از امام زمان گذاشتم کلی فحش از رفیقام خوردم و خیلیاشون برا همیشه قیدمو زدن و رفتن. با خودم گفتم اگه مدافعان حرم برا عمه سادات سر دادند، منم به‌عنوان یه دختر، به‌خاطر دفاع از امام زمانمون، فحش خوردم اما ذره‌ای اراده‌ام نلرزید. 📖 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡