eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_نهم _آها آها اون تیر برقه؟خب چی؟ _فکر کنم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت محمد جان من برم خواهرم تو حرم منتظره. _برو علی جان. تا اینجا فهمیدم اسمشم محمده. داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسر دیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم. _به سلامت سجاد جان. داشتم گیج میشدم. چرا هرکی یه چی میگه. رفتم جلو _جناب فرمانده... _بله خواهرم.؟ _میتونم بپرسم اسم شما چیه؟! _بله اختیار دارید علوی هستم. _نه منظورم اسم کوچیکتون بود دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هر کس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم همین. _آها بله من محمد مهدی هستم دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هر بار یه کدومو صدا میزنن. _آها خب پس حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم؟ _هرچی مایلید ولی از این به بعد اگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود)بگید و ایشون به من منتقل میکنن☺️ اعصابم خورد شد و با غرض گفتم: _باشه چشم. موقع شام غذاها رو پخش کردم وبعدشم سفره رو جمع کردم سمانه با اینکه مسئول فرهنگی بود و کارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار. خلاصه این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز آخر که چند تا از دخترها به همراه زهرا برای خرید میخواستیم بریم بیرون. _سمانه _جانم؟ _الان حرم نمیخوایم بریم که؟! _نه چی بود؟! _حوصله چادر گذاشتن ندارم آخه خیلی گرمه. سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم. رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا با دوستش که توی یه مغازه انگشتر فروشی بودن ما رو دیدن _دخترا یه دیقه بیاین _بله زهرا جان؟! و با سمانه رفتیم به سمتشون. _دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگتره؟!(تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت).که سمانه گفت به نظر من اون یکی قشنگتره و منم همونو با سر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت: _راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین. یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت جلسه شدم. وارد اتاق شدیم که دیدم آقا سید و زهرا با هم حرف میزنن. در همین حین یکی از پسرها وارد شد. آقا سید دستشو بالا آورد که دست بده دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه. نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_نهم ✍🏻نمی دانم چرا اما معذبم که زهرا خانوم با این ریخت و قیافه ببینتم می ترسم
📙 ◀️ ✍🏻پناه چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟ _همین الان و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد حدس می زدم _چی رو ؟ +اینکه تازه واردی که اینجوری به در و پیکر سالن زل زدی و برای اولین کلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا کلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی _اوهوم ، معارف _اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و کلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا _یعنی نباید می اومدم ؟ +نمی اومدی که با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم ! لبخند می زنم و به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه هم خوب جایی است +نگفتی چند سالته ؟ _از خانوما که این سوالو همانطور که هندزفری اش را جمع می کند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم : اوکی بابا ، کلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده _شما که خودت اینهمه منو نکوهش کردی چرا اومدی سرکلاس عمومیا بشینی؟ +هه !مچ گیری ؟ من کارم گیر یه بنده خدایی بود که اومدم بیخیال کلاستون پر شدا راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از کلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست به شماره ی کنار درها نگاه می کنم و به سمت 205 راه می افتم . +خدا وکیلی من شلغمم ؟ خجالت زده برمی گردم و نگاهش می کنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است _شرمنده حواسم نبود +دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان . _مرسی +اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین کوچه پشتی ، یه کافه ی جمع و جور و باحال که با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی بیا ببینمت اونجا نمی دانم این یک دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما که هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یک تعارف معمولی گذاشت ... _حتما ، ممنون موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیک گوشش می کند چشمکی حواله می دهد و می گوید : +می بینمت و دستش را به نشانه ی خداحافظی کنار پیشانی اش می زند و برعکس حرکت می کند حتی صبر نکرد تا خداحافظی کنیم ! بهرحال خوشحالم که به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی که همیشه به دردم خورده بلاخره وارد کلاس می شوم و روی یکی از صندلی های کنار پنجره می نشینم نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود حتما همه مثل خودم کنجکاو دیدن همکلاسی هایشان هستند و طبیعی است که زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم که تقریبا از همه شان بزرگترم شاید همه ی ده نفری که حضور دارند زیر بیست سال باشند بیشتر صحبت ها حول رتبه و از کجا آمدن و چند واحد برداشتن است بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساکت اند و بی تفاوت با آمدن استاد جو صمیمی کلاس کمی خشک می شود هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا کوتاه می رود سر اصل مطلب ! صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می کند رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ کنان می پرسد : +خودکار اضافه داری؟ متعجب به دفتر و کتاب روی میزش نگاه می کنم ، می گوید: +هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم انگار کمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده . 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
‍💟 #زندگینامه_امام_زمان ♻ #قسمت_نهم هنگامى كه امام زمان حضرت مهدی (عج) ظهور كند و قيام آزادى بخش و
‍💟 📒🖋علل سیاسی - اجتماعی غیبت شکی نیست که رهبری پیشوایان الهی به منظور هدایت مردم به سر منزل کمال مطلوب است و این امر در صورتی میسر است که آنها آمادگی بهره برداری از این هدایت الهی را داشته باشند. اگر چنین زمینه مساعدی در مردم وجود نداشته باشد، حضور پیشوایان آسمانی در بین مردم ثمری نخواهد داشت. متأسفانه فشارها و تضییقاتی که بویژه از زمان امام جواد(ع)به بعد بر امامان وارد شد، و محدودیت های فوق العاده ای که برقرار گردید-بطوری که فعالیت های امام یازدهم و دوازدهم را به حداقل رسانید-نشان داد که زمینه مساعد جهت بهره مندی از هدایت ها و راهبری های امامان در جامعه (در حد نصاب لازم) وجود ندارد. از این رو حکمت الهی اقتضاء کرد که پیشوای دوازدهم، به تفصیلی که خواهیم گفت، غیبت اختیار کند تا موقعی که آمادگی لازم در جامعه بوجود آید. البته همه اسرار غیبت بر ما روشن نیست ولی شاید نکته ای که گفتیم رمز اساسی غیبت باشد. در روایات ما شیعیان، در زمینه علل و اسباب غیبت، روی سه موضوع تکیه شده است : ✅الف- آزمایش مردم چنانکه می دانیم یکی از سنت های ثابت الهی، آزمایش بندگان و انتخاب صالحان و گزینش پاکان است. صحنه زندگی همواره صحنه آزمایش است تا بندگان از این راه در پرتو ایمان و صبر و تسلیم خویش در پیروی از اوامر خداوند، تربیت یافته و به کمال برسند و استعدادهای نهفته آنها شکوفا گردد. در اثر غیبت حضرت مهدی(ع) ، مردم آزمایش می شوند: گروهی که ایمان استواری ندارند، باطنشان ظاهر می شود و دستخوش شک و تردید می شوند و کسانی که ایمان در اعماق قلبشان ریشه دوانده است به سبب انتظار ظهور آن حضرت و ایستادگی در برابر شداید، پخته تر و شایسته تر می گردند و به درجات بلندی از اجر و پاداش الهی نائل می شوند. امام موسی بن جعفر(ع) فرمود: هنگامی که پنجمین فرزندم غائب شد، مواظب دین خود باشید، مبادا کسی شما را از دین خارج کند. او ناگزیر غیبتی خواهد داشت بطوریکه گروهی از مومنان از عقیده خویش برمی گردند. خداوند به وسیله غیبت، بندگان خویش را آزمایش می کند... از سخنان پیشوایان اسلام برمی آید که آزمایش بوسیله غیبت حضرت مهدی، از سخت ترین آزمایش های الهی است. واین سختی از دو جهت است : 1⃣ از جهت اصل غیبت، که چون بسیار طولانی می شود بسیاری از مردم دستخوش شک و تردید می گردند. برخی در اصل تولد و برخی دیگر در دوام عمر آن حضرت شک می کنند و جز افراد آزموده و مخلص و دارای شناخت عمیق، کسی بر ایمان و عقیده به امامت آن حضرت باقی نمی ماند. پیامبر اسلام(ص) ضمن حدیث مفصلی می فرماید: 📜مهدی از دیده شیعیان و پیروانش غائب می شود و جز کسانی که خداوند دلهای آنان را جهت ایمان، شایسته قرار داده، در اعتقاد به امامت او استوار نمی مانند. ادامه دارد........ ❣أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❣ 🆔 @besoye_zohor