eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_50 علی که خوابش برد فاطمه اونم روی تخت خودش گذاشت و از اتاق اومد بیرون
سهیل سرش رو بالا آورد و با دیدن منشی شرکت لبخندی زد و گفت: علیک سلام، صبح شمام بخیر، دیر تشریف آوردید سر کار، معمولا منشی ها باید زودتر بیان، مثل اینکه اینجا همه چی برعکسه -ببخشید مشکلی برام پیش اومد. -از همون مشکالت خواب موندن و اینا دیگه؟ -اذیت نکن دیگه سهیل سهیل سرش رو انداخت پایین و همون طور که مشغول کارش می شد گفت: چند بار بهتون بگم من رو به اسم کوچیک صدا نکنید، دیگران فکرای بدی میکنن خانوم سهرابی منشی شرکت خندید و گفت: یک خانومی باهاتون کار داره آقای نادی بعدم با شیطمنت گفت: بگم بیاد تو؟ -کی هست؟ -نمیدونم اما فرمودند با شما کار دارند. -بفرستش بیاد ببینم کیه منشی هم با غمزه چشمی گفت و بیرون رفت. صدای تقه در که اومد سهیل سرش رو بالا آورد، اما محکم خودکارش رو پرت کرد روی میز و زیر لب گفت: خر مگس معرکه شیدا که جلوی در ایستاده بود با این حرکت سهیل فورا داخل شد و در رو بست و به سمت سهیل حرکت کرد و گفت: صبر کن، هیچی نگو، نیومدم اینجا که ناراحتت کنم. بذار حرفمو بزنم، خوب؟ -بیرون -به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی بازی ای در بیارم که نظیرش رو ندیده باشی -توغلط میکنی -آره من غلط میکنم اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم، ادامه دارد..‌‌.