eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.3هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سجاده صبر سهیل با غیض سرش رو باال آورد و گفت: خیلی هم خوب میدونی اون نامه ها رو کی فرستاده؟ فاطمه با تعجب گفت: اما ... ولی سکوت کرد، سهیل گفت: اما چی؟ ... بگو ... نمیدونی؟ ... و صداش رو باالتر برد و گفت: نمیدونی؟ فاطمه با صدای آرومی گفت: اون موقع نمیدونستم سهیل با خشم لبش رو گاز گرفت و بعد از چند لحظه گفت: حاال که میدونی ... منم میدونم ... -اما... -هیچی نگو فاطمه ... هیچی نگو ... فاطمه با چشمهای اشکبار لبخندی زد و گفت: هزار تا دلیل و مدرک مستند از خیانتت شنیدم، حتی تاییدش رو از زبون خودت گرفتم، باز هم بهت اعتماد کردم ... و تو ... به خاطر دو تا نامه ... به خاطر چیزی که برات ثابت نشده ... تو ... تو حتی بهم اجازه حرف زدن هم ندادی ... سرش رو انداخت پایین و آروم تکونشون داد، استکان چایی رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت. سهیل هم چیزی نگفت، خودش گیج تر از اون بود که بتونه تحلیل کنه، فشار عصبی ای که این مدت بهش وارد شده بود قدرت تفکر رو ازش گرفته بود ... فقط میخواست هر چه زودتر از اینجا بره ... شاید اوضاع عوض میشد ... شاید میتونست باور کنه فاطمه بهش دروغ نگفته .... محکم مشتی به دیوار خونه زد، از شدت مشت سهیل گچهای دیوار فرو ریختند، اما سهیل هیچ دردی احساس نکرد، دلش میخواست هر چه زودتر همه چی درست بشه... دندون هاش رو محکم روی هم فشار داد و مشغول جا به جایی وسایل شد... فاطمه که از مشت سهیل ترسیده بود، نگاهی به شوهرش انداخت و وقتی صورت سرخ شده و دست مشت شدش رو دید فهمید اوضاع واقعا خراب تر از چیزیه که فکرش رو میکرد، با دستش اشکهاش رو پاک کرد و بدون هیچ حرفی مشغول جابه جایی وسایل شد. خداحافظی غم انگیز، سفر پنهانی تو دل شب، حتی سهیل بهش اجازه نداده بود از مادرش خداحافظی کنه و حاال این جاده تاریک و بی رنگی که اونها رو به مقصد نامعلومی وصل میکرد ... دلش خیلی گرفته بود، گریه های سها رو که به یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که ازش جدا شده اما دلش بی نهایت برای سها تنگ شده ... ضبط ماشین رو روشن کرد، تا شاید چیزی اون سکوت وحشتناک رو توی اون شب سیاه بشکن