#پیچیدگی_دنیای_آخرالزمان
اگه تمام عالم رو #کفر پر میکرد، #ایمان داشتن اینقدر سخت نبود ...
اما مشکل دقیقا اینه که آخرالزمان قرار نیست همه عالم رو کفر پر کنه ... طبق روایت در آخرالزمان مسجد هست اما پر است از افراد خدا نترس که مشغول غیبتند، پیش نماز هست اما #عقل خود را از دست داده ، آدم ظاهر الصلاح هست، اما مال یتیم میخوره، قاضی مسلمان هست اما خلاف حکم خدا #حکم میکنه، منبری هست ، امر به تقوا هم میکنه اما خودش عمل نمیکنه، همت همه شکم شده و شهوت ...
برگرفته از👇
📚کافی ج8 ص37
🔰🔰🔰🔰
دنیای آخرالزمان دنیای پیچیده ایه...
اگر این چیزها رو دیدید ، تعجب نکنید! محکم سر ایمانتون بایستید و بدانید که #رحمت_خدا به شما #نزدیک است!
و اِنَّ رَحْمتَ الله قَریب مِنَ المُحْسِنین!
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهارم ✍🏻بعد از چند لحظه دستم را می گیرد و با مهر می گوید : خوش اومدی دخترم ،
📙 #رمان_پناه
#قسمت_پنجم
✍🏻هنوز در را باز نکرده ام که صدای حاج خانوم بلند می شود:
_صبر کن دخترم من عادت ندارم مهمون رو از خونم بیرون کنم !
می ایستم و با ذوقی که پنهان شدنی نیست بر می گردم لبخند می پاشد به صورتم و به همسرش می گوید :
اگه صلاح بدونید این دختر گلم تا یکی دو روز دیگه که شما براش پدری کنید و جای خوب و قابل اطمینانی پیدا کنی پیش خودمون بمونه ،در ضمن حاج آقا من چند کلوم حرفم با شما دارم .
با شنیدن یکی دو روز وا می روم اما به قول عزیز که از این ستون به اون ستون فرجه! قدسی چشمکی می زند .
نمی دانم چرا ، اما حسی به من می گوید که این دختر را بیش از این ها خواهم شناخت .
حاج رضا وقتی چهره ی منتظرم را می بیند که وسط حیاط سردرگم ایستاده ام ،تسبیح را در جیب کت سورمه ای رنگش می چپاند و یاالله گویان بلند می شود : زهرا خانوم به خودت می سپارم اگه خیره که بسم الله ، با اجازه
و می رود همسرش که حالا می دانم زهرا نام دارد به من می گوید :
خب الحمدالله می تونی فعلا اینجا باشی و خیال پدرت رو هم راحت کنی تا فردا پس فردایی که حاجی برات بسپاره و جایی پیدا بشه از ما که ناراحت نشدی ؟ حق بده که غافلگیر شدیم
_اصلا ! چرا ناراحت بشم ؟ شما خیلی خوبین و این را از ته دل می گویم !
خوبی که از خودته.بریم بالا که خستگی راه به تنت مونده ،فقط یه چیزایی هست که فرشته بهت میگه
_می دونی که پناه جون ! در مورد حجاب و اینا واقعا برایم مهم نیست این حرف ها اما همینجوری سریع و سرسری جواب می دهم:قدسی جون بهم گفته که باید یکم حجاب داشته باشم
_قدسی جون کیه ؟
با دست دخترش را نشان می دهم که نیشش تا بناگوش باز شده و از چشم هایش شیطنت می بارد .
خدایا ، باز تو آتیش سوزوندی فرشته
با تعجب نگاهش می کنم ، شانه ای بالا می اندازد و می خندد تازه می فهمم که دستم انداخته بوده ، خنده ام می گیرد !
اما چه چیزی خوبتر از پیدا کردن یک فرشته ی نجات که هنوز از راه نرسیده با من دوست شده !؟
فکر می کنم که تا فردا می میرم از دلهره و بی تابی بی جا ماندن اما خب امشب هم غنیمت است انگار ! دلم بی تاب رفتن به جای دیگری هم هست
و مگر مادر نمی خواست تازه از من هم احساساتی تر بود گوشه ی زبانم را گاز می گیرم و به در و دیوار سر خاک مادرم آخرین بار کی بود که رفتم و اتفاقا سایه ی افسانه هم سنگینی می کرد روی سرم ؟
حالم بهم می خورد از این که همه جا و همیشه حضورش پررنگ است
یکی نبود بگوید "خب زن بابایی باش دیگه چرا انقد بولدی !"
اصلا پدر را هم خام همین اخلاق مزخرفش کرده بود کاش او به جای مامان می مرد اصلا ! اما نه پس پوریا چه می شد ؟!
اتاقی که فرشته به صورت کاملا موقت در اختیارم گذاشته نگاه می کنم .کتابخانه ای پر از کتاب های بهم چفت شده ،تخت خوابی ساده و یک لپ تاپ ، چند قاب عکس از مردانی با لباس جبهه و دو پلاک و ...
در می زند و سرک می کشد تو
آمار گرفتم ، شام قیمه داریم
اگر با پای خودم اینجا نیامده و اصرار به ماندن نکرده بودم ، حالا با این شرایط قطعا شک می کردم !
راستی پناه جان لباس داری یا بهت بدم ؟مرسی تو چمدونم هست .
اگه خیلی خسته ای یکم بخواب برای شام بیدارت می کنم
چطور انقدر خوبند !؟ می پرسم :
_زشت نیست ؟
قبل از اینکه در را ببندد می گوید :
نه والا ،خوب بخوابی منم برم کمک مامان.
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 #عنایت امام زمان(عج) به #جوانی که یاد ایشان میکرد
#یااباصالح_المهدی
حتما ببینید👌
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ وقتی بزرگترین کنسرت موسیقی سوئد به علت تعرضات جنسی گسترده به زنان تعطیل میشود
⁉️چرا چشم و دل سیر نیستن؟
#جنون_جنسی
#شهر_فرنگ
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه #قسمت_پنجم ✍🏻هنوز در را باز نکرده ام که صدای حاج خانوم بلند می شود: _صبر کن دخترم من ع
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_ششم
✍باورم نمی شود که بعد از اینهمه سال دوباره برگشته ام به خانه ای که همه ی دوران کودکیم درونش گذشته.آن هم با آدم هایی که برایم یک روزی عزیزترین ها بودند ولی حالا خیلی دور بودیم از هم
آن وقت ها که ما بودیم ،اینجا فقط یک طبقه بود اما حالا شده بود دو طبقه و نیم فرشته دستی تکان می دهد و در را می بندد چقدر خسته ام ،کلی توی راه بوده ام کمـرم درد گرفته .
مانتو و شالم رو در می آورم و می گذارم روی صندلی ، با آن همه بی خوابی که از دیشب کشیده ام الان تقریبا گیجم.
کیفم را زیر سرم می گذارم و روی فرشی که کجکی وسط اتاق پهن است دراز می کشم ، با اینکه خانه عوض شده و با این مهندسی اش غریبی می کنم اما انگار از همه طرفش هنوز هم صدای مامان به گوشم می رسد.
اشک از کنار چشمم راه می گیرد و می رود سمت موهایم ، غلغلکم می آید با دست اشک هایم را پاک می کنم و چشم هایم را می بندم .
دلم می خواهد به آینده فکر کنم اما از شدت خستگی زودتر از چیزی که فکر می کنم بیهوش می شوم .
با صدایی شبیه به تق تق چشمانم را به سختی باز می کنم ، انگار پلکم بهم چسبیده متعجب به اطرافم خیره می شوم . همه جا تاریک تر شده
گیج شده ام و نمی دانم که چه وقت روز است ، استخوان درد گرفته ام با سستی می نشینم .
فرشته نشسته و کنجکاو نگاهم می کند
_چه عجب
_ببخشید خیلی خسته بودم
چقدرم خوابت سنگینه چرا رو زمین خوابیدی ؟
_گفتم شاید خوشت نیاد رو تختت بخوابم ،چون خودم اینجوریم
_حساسی پس
_اوهوم،ولی به قول مامان که می گفت اگر خسته باشی روی ریگ بیابون هم خوابت می بره
_واقعا هم همینه
به سینی ای که روی میز گذاشته اشاره می کند و می گوید :
_بفرمایید شام
_مگه شما خوردین ؟!
_ساعت 12 شبه ، مامان نذاشت بیدارت کنم
_مرسی
با ذوق سینی را بر می دارم ، با دیدن برنج زعفرانی و خورشت قیمه و سبزی و دوغ، تازه می فهمم چقدر گرسنه ام شده !
_با اینکه رژیم دارم ولی نمیشه از این غذا گذشت ،خودت درست کردی ؟
_نه مامانم پخته نوش جان ...
_به به دستپخت مامانا یه چیز دیگست
قاشق اول را که توی دهانم می گذارم می پرسد :
_مامانت فوت شده ؟
با چشم های گرد شده از تعجب نگاهش می کنم .
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#پسر8سالهام_بادختران_جوان_چه_کار_میکند؟😨
۲۳ ام مهرماه زنی ۳۲ ساله با حالتی نگران به یکی از مراکز پلیس مراجعه کرد و میگفت که پسر ۸ ساله اش هر روز بعد از مدرسه با دختران جوانی زیبا به خانه می آید و پس از وارد شدن به خانه با آن دختران به اتاق خوابش میرود و دختران شروع به فریاد زدن میکنند و پسرم بعد از نیم ساعت تنها از اتاق خواب بیرون می آید در حالی که اثری از آن دختران نیس...
با شنیدن اظهارات این زن جوان با رضایت پدر و مادر این پسر ۸ ساله دوربینی در اتاق خواب او نصب شد تا واقعیت ثبت شود.روز اول پسر با دختری جوان و زیبا وارد اتاق خوابش شد و همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه در ساعت ۲:۱۵ دقیقه اتفاقی فوق العاده عجیب رخ داد....
برای خواندن ادامه داستان وارد لینک زیر شوید👇👇 😳😱😱😱📛📛
http://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
#پسرجواندرخانهفساد🚫
پسر جوانی با #وسوسه یکی از دوستاش به محلی رفتند که #زنانی_خودفروشی میکردند
در انجا پیرمرد #ژولیده ای بود که حیاط را تمیز میکرد پیرمرد از جوان پرسید : چند سالت است؟
گفت : ۲۰ سال
پرسید برای #اولین باراست اینجا می آیی جوان گفت بله
پیر مرد اه پردردی از ته دل کشید و گفت میدانم برای چه به اینجا آمده ای به من مربوط نیست ولی آن #تابلو را بخوان تابلو را خواند و به #داخل رفت
دستانش میلرزید #وارد_اتاق که شد دید زن های #برهنه...🙈
#ادامهدرلینکزیر👇👻
http://eitaa.com/joinchat/3616014349Ca490647ac0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺧﺪﺍﯼ مهربانیها❤
ﺑﯿﺶ ﺍﺯﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ
ﻫﺪﯾﻪﺍی ﮐﻪ ﻫﺮ شب✨
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ
ﺑـﻪ ما میدﻫﯽ
از ﺗﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭیم
ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ناﻣﺶ
آرامش است😇
#شبتون_مهدوی🌙
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯