eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅فیلم کامل اتفاقی عجیب حضور امام زمان (عج) در یکی از کوچه های تهران #برای_دوستان_خود_بفرستید #کم_حجم #پیشنهادی بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📙 ◀️ ✍🏻هیچ عکس العملی نشان نمی دهم.قربان صدقه ام می رود و مدام آه می کشد.باید باور کنم که دوستم دارد؟با تمام آزار و اذیتی که در حقش کرده بودم. خسته ام و فکرم هزارجا می رود،تمرکز ندارم و افسانه هنوز کنارم نشسته،چشم هایم گرم خواب شده و کم کم بی هوش می شوم. وسط بیابان بزرگی ایستاده ام،به آسمان و زمین نگاه می کنم.زمان و مکان را گم کرده ام و دنبال چهره ی آشنایی می گردم که نیست.چیزی مثل دلهره به جانم چنگ می اندازد...من ،تنها،اینجا چکار می کنم؟ سرم از شدت گرما می سوزد ولی سایه بانی نیست.کسی نامم را صدا می زند.بر می گردم و عزیز را می بینم،روی خاک های گرم سجاده پهن کرده و با لبخند منتظر من است. چقدر دلم برایش تنگ شده،با دیدنش یکباره تمام اضطرابم می ریزد،بی هیچ هراسی می دوم سمتش...بغلم می کند و حرفی نمی زند. دهانم را انگار دوخته اند که باز نمی شود.عزیز تسبیح سبزی که همیشه همراهش بود را از توی جانماز بر می دارد و دور گردن من می اندازد.می خندد و می خندم... دوباره اسمم را صدا می کنند.به خورشید نگاه می کنم چشمم را باز و بسته می کنم و جلوی نور آفتاب را با دست می گیرم. انگار فضا عوض شده ،هنوز نفهمیده ام کجا هستم و بودم! _کجایی دختر؟زبونم مو درآورد انقدر صدات کردم. لاله است!کمی به دور و اطراف نگاه می کنم و تازه یادم می آید که توی اتاق خودم هستم...پس خواب دیده بودم؟! +کوه نکنده بودی که،حالا چند ساعت تو قطار بودی،مثل خرس افتادی از دیشب تا حالا.لنگ ظهره پاشو دیگه دست می کشم روی گردنم اما تسبیح نیست.هنوز هم عطر گل های محمدی روی جانماز را حس می کنم. +صدای چیه؟ _گوشی من داره اذان میگه،اذان ظهرا! خجالت نکش ولی تا الان خواب تشریف داشتی عزیزم +باورم نمیشه _چرا؟همچین بی سابقه هم نیست +خواب دیدم _خیره +نمی دونم _تعریف کن ببینیم +عزیز بود و من ...وسط یه بیابون بی سر و ته،هیچی نگفت فقط بغلم کرد و تسبیحش رو داد بهم،یعنی انداخت گردنم _ا خب کو؟ +مسخره _شوخی کردم حالا،اینکه حتما خیره، پاشو بیا یه چیزی بخور منم باز گشنم شده برم پاتک بزنم به باقی شیرینی خامه ای ها صدای اذان گوشم را پر کرده و هنوز به تعبیر خوابم فکر می کنم... زیپ کوله ام را باز می کنم و سجاده را بیرون می آورم.تسبیحش را بر می دارم ؛دستبند مهره ای چوبیم را می کنم و تسبیح را دور دستم می پیچم... انگار قصد دارم خوابم را خودم تعبیر کنم!به یاد عزیز و عادتی که داشت مهر تربت را می بوسم.نفس بلندی می کشم ،انگار آرام تر می شوم، متعجبم که چرا! +خوش اومدی پناه جان افسانه است،نمی دانم دیشب فهمید که بیدار بودم یا نه.امان از این غرور لعنتی...روی رو در رو شدن را ندارم. خیلی معمولی زیپ کوله را می بندم و می گویم: مرسی +خواب بودی دیشب.اگه می دونستم میای که... حرفش را نصفه می گذارم و با لحنی که سعی می کنم کنایه دار باشد می گویم: _خوش گذشت؟ +به تو چی مادر؟خوش گذشت؟ تنم می لرزد از دوباره مادر گفتن هایش! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ ویدئو نوحه خوانی سه تا دختر هندی به زبان فارسی مداحی برای عالیههههه👌 ‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان جمعه یعنی انتظار مَهدی صاحب زمان 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸امام صادق (ع)🌸 اگر مهدی (عج)را درک می کردم تمام عمر را به او خدمت می کردم. 📓بحارالانوار جلد ۵۱ ص ۱۴۸ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام رضا(ع)🌸 کسی که گره از کار مؤمنی بگشايد و شادش کند، خداوند هم در روز قيامت کارِ بسته او را می گشايد 🌸کافی ج۲ ص۲۰۰🌸 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
⚫️چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟ ‼️فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه و چهارم قسمت آخر ⬅️عن ابی حمزة، عن أبي جعفر (ع) قال جاء رجل من أصحاب الحسن (ع) يقال له سفيان بن ليلي و هو علي راحة له، فدخل علي الحسن (ع) و هومحتب في فناء داره، قال، فقال له السلام عليك يامذل المؤمنين فقال له الحسن (ع) انزل و لاتعجل، فنزل فعقل راحلته في الدار وأقبل يمشي حتي انتهي إليه، قال، فقال له الحسن (ع) ما قلت قال قلت السلام عليك يامذل المؤمنين، قال و ماعلمك بذلك قال عمدت إلي أمر الأمة فخلعته من عنقك وقلدته هذه الطاغية يحكم بغير ماأنزل الله، قال، فقال له الحسن (ع) سأخبرك لم فعلت ذلك، قال سمعت أبي يقول، قال رسول الله (ص) لن تذهب الأيام والليالي حتي يلي أمر الأمة رجل واسع البلعوم رحب الصدر يأكل و لايشبع و هومعاوية، فلذلك فعلت، ماجاء بك قال حبك قال الله قال الله قال، فقال الحسن (ع) و الله لايحبنا عبدأبدا و لو كان أسيرا في الديلم إلانفعه الله بحبنا و إن حبنا ليساقط الذنوب من بني آدم كماتساقط الريح الورق من الشجر. 📝 از ابوحمزه از امام محمد باقر علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: مردی از یاران امام حسن علیه السلام که او را: سفیان بن لیلی می‌گفتند در حالی که بر شتر خود سوار بود نزد آن حضرت آمد، وی در حالی که دامن لباس خود را گرفته بود نزد آستانه ی آن بزرگوار ایستاد و گفت: السلام علیک یا مذل المؤمنین! ⬅️یعنی سلام بر تو! ای ی مؤمنین! امام حسن علیه السلام به وی فرمود: پیاده شو و تعجیل منمای! او پیاده شد و شتر خود را در میان خانه عقال کرد، آنگاه آمد تا نزد امام علیه السلام رسید، 📝 امام به او فرمود: چه گفتی!؟ گفت:گفتم سلام بر تو ای ذلیل کننده ی مؤمنین. ⬅️ امام حسن فرمود: به چه دلیل این سخن را می‌گویی!؟ گفت: تو این امت را از گردن خود خلع نمودی و به این مرد طاغی و سرکش واگذار کردی که برخلاف دستور خدا حکومت می‌نماید. امام حسن فرمود: من تو را از علت اینکه این عمل را انجام دادم آگاه می‌نمایم. 📝من از پدرم علی علیه السلام شنیدم می‌فرمود: پیامبر با عظمت اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: روز و شب‌ها نمی گذرند تا اینکه مردی که دارای گشاد و سینه ای عریض باشد، می‌خورد ولی نمی شود متصدی امر خلافت این امت شود، آن مرد معاویه است. علت صلح من با معاویه همین است. چه باعث شد که نزد ما آمدی؟ گفت: دوستی و حب تو. فرمود: محض رضای خدا؟ گفت: آری. فرمود: به خدا قسم هیچ بنده ای ما را دوست ندارد ولو اینکه در دیلم اسیر باشد مگر این که دوستی ما به نفع وی خواهد بود. دوستی ما آنچنان را از نبی آدم فرو می‌ریزد که باد برگ درختان را فرو می‌ریزد. 📙رجال کشی ص ۱۱۳ 🔘 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#انتظار_در_آخرالزمان ✅ مفضّل بن عمر جعفىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: همانا #صاحب اين امر داراى دو غيبت است يكى از آن دو چندان به درازا مى كشد كه پاره اى از مردم بگويند: مرده است، و بعضى گويند: كشته شده، و عدّهاى از ايشان مى گويند: او رفته است. و از اصحابش جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمی ماند و از جايگاهش هيچ كس از دوست و بيگانه آگاهى نمى يابد مگر همان خدمتگزارى كه به كارهاى او مى رسد. 📚 الغيبة( للنعماني)، ص: 171 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عصر غیبت و #تمرین نقطه زنی حجت الاسلام ماندگاری بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ مهدوی حتما ببینید 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔮 بیعتی برای همیشه 🔹 بیعت با امام زمان در درجه اول شناخت حضرت است‌. من باید بدونم که دستم را توی دست چه کسی میگذارم. اصلا خود امام زمان عهد است. 🔸 مسئولی که دغدغه مهدویت نداشته باشد جایگاه او صندلی های مسئولیت در جمهوری اسلامی نیست. جایگاه او در سطل آشغال است. 🔹 اون روزی که اگر دیدید مردم از تجارتشان زدند و از لهو و لعبشان زدند و آمدند سراغ شما، بدانید که فهمیدند شما مهم‌ترین هستید. 🔸 خود امام زمان بیعت است. شما می‌خواهید با خدا بیعت کنید با امام زمان (عج) بیعت می‌کنید. 🔺 « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيثاقَ اللهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ » تو میثاق الهی هستی که او گرفت و تأکیدش کرد. مهر به آن زد. محکمش کرد. 💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖🍃 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📙 ◀️ ✍🏻یاد قول و قرارهایی می افتم که به خودم داده بودم.اینکه برگردم اما درد اضافه ی زندگی پدرم نباشم.چیزی نمی گویم اما او حرف می زند: _جات خیلی خالی بود،از درس و دانشگاهت راضی هستی؟خوابگاه خوبه؟بخدا چندبار تماس گرفتم اما انگار حواست نبود جوابم رو ندادی. چیزی برای گفتن ندارم وقتی با دست خودم تماس هایش را ریجکت می کردم!لباس هایم را از چمدان بیرون می ریزم بذارشون توی سبد تا بشورم.لاغرتر شدی انگار آب و هوای تهران بهت نساخته.خورد و خوراکت خوب نبوده حتماکلافه نشده ام،برعکس... خوشحالم که برای کسی مهم هستم.می دانم که چه وقت هایی احساسش واقعیست.من در تمام این سال ها چه خوبی در حقش کرده بودم؟چرا توقع داشتم فقط او مهربان و ازخود گذشته باشد؟خودش می آید و همانطور که باحوصله لباس های مچاله شده ام را جمع می کند می گوید:ناهار برات قرمه سبزی گذاشتم.پوریااز صبح ده بار می خواسته بیاد بیدارت کنه نذاشتم،گفتم یکم استراحت کنی.تا بری یه دوش بگیری و بیای سفره رو انداختم دست خالی اش را به زانو می زند و با یاعلی گفتن بلند می شود.چهره اش را درهم می کشد.می پرسم:پات بهتر نشده؟ لبخند می زند انگار از اینکه سکوتم را شکسته ام ذوق کرده،یا شاید هم از توجهی که به دردش کردم! _خوب میشه +دکتر نرفتی؟ _میگه عمل +خب عمل کن _نمیشه که +چرا؟می ترسی ؟ _نه عزیزم.ولی آخه بابات و داداشت رو به کی بسپارم اگه قرار باشه ده روز یه گوشه بخوابم؟ از حرف های جدیدی که از زهرا خانوم یاد گرفته ام استفاده می کنم: +خدای اونام بزرگه می فهمم که کمی تعجب کرده.کمی من و من می کند و می پرسد: _راستی،می خوای برگردی باز؟ چه سوال سختی!و چه جواب هایی که برایش آماده نکرده ام... +نمیشه همینجا پیش خودمون درس بخونی؟بخدا من اندازه ی پوریا دوستت دارم.وقتی رفتی تحمل اومدن تو این اتاق رو نداشتم.خونه باید دختر داشته باشه هم بابات به بودنت نیاز داره هم داداشت و هم ... سری تکان می دهد.بلند می شوم و لباس ها را از دستش می گیرم. _باید فکر کنم،الان نمی دونم +خیره ان شاالله حالا چرا اینا رو گرفتی از من؟ _خودم می ریزم تو ماشین.میشه ناهار زودتر بخوریم؟دلم رفت با این عطر و بو می خندد و بغلم می کند.زهرا خانم می گفت"مگه زن بابای خوب با مادر آدم فرق می کنه؟اونم کسی که از بچگی زحمتت رو کشیده" شاید بتوانم جایی در دلم برایش باز کنم. دوست دارم شبیه خانواده حاج رضا باشم،بخشنده و با محبت.آرامش نصیبم می شد حتما.. سر سفره لاله از مراسم دیشب می پرسد.افسانه خیلی محتاط می گوید: +والا فعلا هیچی معلوم نیست _چرا؟ +بهزاد بهونه میاره لاله با آرنج به پهلویم ضربه می زند و از پشت عینک چشم هایش را لوچ می کند. و بعد می گوید: _خب شاید از دختره خوشش نمیاد زندایی!پوریا اون زیتون رو بده +آخه جلسه اول گفته بود خوبه _اگه قسمت هم باشن حتما جور میشه +هرچی خدا بخواد و من به این فکر می کنم که چقدر بهزاد مهم شده! دو روز از آمدنم گذشته و دلم مثل پارچه ی نخ کش شده هنوز بند خانه ی حاج رضاست.امروز عقدکنان فرشته است، یعنی شهاب هرجایی بوده حتما برگشته و برای جشن حضور دارد. کاش می دانستم از نبودن من خوشحال شده یا ناراحت؟شاید هم به قول لاله حتی متوجه نبودنم نشود!همه چیز را از سیر تا پیاز برای لاله گفته ام. از خوبی های فرشته گرفته تا اخم شهاب و کنجکاوی های عمه اش کاش دیرتر به مشهد آمده بودم.کاش حداقل امروز را تهران مانده بودم اما نه! حتما بودنم دردسر بود برای زهرا خانوم سوگند ،دوستم بعد از مدت ها پیام داده "سلام چطوری بی معرفت؟رفتی تهرون حاجی حاجی مکه؟بابا ما باید از در و همسایتون بفهمیم برگشتی؟پاشو بعدازظهر بیا بریم پارک.تعریف کن ببینیم چه خبرا" بهتر از توی خانه نشستن است! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خدایا درانتهای شب قلبهای مهربان دوستانم ✨را به تومیسپارم 🌺باشد که با یادت به آرامش رسیده وفارغ از هررنجی طلوع صبحی زیبا را به نظاره بنشینند 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می نویسم ز تو که دار و ندارم شده ای بی قرارت شدم و صبر و قرارم شده ای من که بی تاب توأم ای همه ی تاب و تبم تو همه دلخوشی لیل و نهارم شده ای 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌹 آیت الله بهجت(ره): "ڪینه ها را از دل بیرون ڪنید همدیگر را حلال ڪنید و یڪدیگر را ببخشید تا خداوند هم شما را ببخشد" 🌹بیایید امروز هر ڪسی را ڪہ بہ ما بدے ڪرده، ببخشیم. الهے العفو. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آخرالزمان؛ #تشابه_مردان به زنان و بالعکس بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
... «هجرت» در یک معنای کلّی یعنی تغییر وضعیّت برای رسیدن به هدف.. انسانهای موفّق و هدفدار بیش از آنکه در پی یافتن راه باشند، (با تکیه و توکّل به حقّ) در پی ساختن راه اند. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴راه رسیدن به امام زمان ارواحنا فداه در بیان آیت الله ضیاءآبادی بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مجاهدین بی ادعا 👤استاد #رائفی_پور 🔺تقدیم به شهدای مدافع حرم افغانستانی ( #فاطمیون ) بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تف بر این حقوق بشر 🎥یمن در خاک و خون #أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
4_5810131754010280696.mp3
5.91M
حکایتی عجیب از معراج رسول خدا... وعده الهی به انتقام از ظالمین در حق حضرت محسن سلام الله علیه... در سخن آوای شنیدنی "بحقّ محسن" بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
صحیفه ای که نام 313 تن از یاوران مهدی موعود (عج) با مشخّصات کامل آنها در آن مکتوب است. هر یک از یاران امام عصر (عج) شغلی دارند.. افرادی در متن جامعه، ولی شایسته و خودساخته... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📙 ◀️ ✍🏻قرار می گذاریم و آماده می شوم.بعد از چند وقت،حسابی دلم برای بگو و بخند تنگ شده.روی نیمکت چوبی نشسته و طبق معمول با هندزفری آهنگ گوش می دهد و آدامس می جود. شال قرمز و مانتوی جلوی باز سفید با تی شرت و ساپورت مشکی...چشم های پر از آرایشش را با احتیاط و از پشت می گیرم. _خب آخه خنگ خانوم،جز تو من با کی قرار داشتم الان مگه؟؟پناهی مثلا می خندم و دست هایم را بر می دارم.بلند می شود و جیغ می کشد...اما همین که چشمش به صورتم می افتد دهانش باز می ماند و یک قدم عقب می رود.تیپم را با کنجکاوی نگاه می کند و مثل همیشه با لحن کشدار پر نازش می پرسد: +خودتی پناه؟؟؟چرا این شکلی شدی دختر؟ _بیخیال،وای چقدر دلم تنگ شده بود سوگند و خودم بغلش می کنم...بعد از چند لحظه خودش را کمی عقب می کشد و می پرسد: +جان من دوربین مخفیه؟ شانه بالا می اندازم و می گویم: _یجوری وا رفتی انگار تیپ داهاتی زدم! فرهنگ نداری استقبال کنی؟ +مسخره بازیه؟ _چی؟ +بابا تو این مدلی نبودی که دست می زنم به لبه ی روسری ام و می گویم: _فقط چون اینو کشیدم جلو؟ خودش را پرت می کند روی صندلی و عینک آفتابیش را از روی موهای بلوندش بر می دارد. +بیا بشین ببینم،چرا چرت میگی؟شوک شدم جان تو _لوسی دیگه،جای احوالپرسیه +باورم نمیشه،رفتی تهران امل شدی برگشتی؟ چشمم را گرد می کنم و می پرسم: _چی میگی؟امل کجا بود؟ +تو کی روسری قواره دار می نداختی سرت؟لاک و مانیکورت کو الان؟مانتوی تا زیر زانو از کجا پیدا کردی؟!!وای باورم نمیشه...انقدر ساده آخه؟ تسبیح دور مچم را که می بیند از خنده ریسه می رود. _خر مهره م که انداختی نکنه تهران مد بود؟ چشمکی می زند و آهسته می پرسد: +ببینم نماز جمعه های دانشگاه تهرانم می رفتی؟ سوگند،دوست دوران دبیرستانم تا کنون هست و هیچ وقت از شوخی های هم رنجیده نشدیم.اما حالا طوری از حرف های پر طعنه اش ناراحت شده ام که بغض عجیبی ته گلویم را اذیت می کند +داره بهم بر می خوره سوگند! _چته پناه؟لال که نشدی خب یه چیزی بگو،جواب بده تا بفهمم چه خبره روی دیوار سیمانی کوتاه می نشینم و می گویم: +من واقعا فرقی نکردم سوگند.تو داری بزرگ می کنی همه چی رو _مزخرف میگیا!مثل اینکه یادت رفته مدام آویزون من بودی که از سالن آرایش ستاره برات وقت بگیرم که یا مو رنگ کنی یا مانیکور کنی یا فلان و بهمان حالا همین تویی که به عشق آزادی پاشدی رفتی تهران ،اومدی روبه روی من نشستی با این شکل و شمایلی که دوران دبیرستانم نداشتی!بعد میگی فرقی نکردی؟سوژه کردی ما رو ها جان تو دیدمت یه لحظه فکر کردم از حرم مستقیم دربست گرفتی خودتو رسوندی اینجا فقط یه چادر گل گلی کم داری ! نفس عمیقی می کشم تا بغضم را قورت بدهم اما جایی نزدیک قلبم بدجور درد می کند.لب هایم به لرزه افتاده شاید به یکباره مقابلش احساس ضعف کرده ام!آستین مانتوام را پایین می کشم تا تسبیح بیشتر از این معلوم نشود. +خوب شد حالا با یلدا و بچه ها جمع نبودیم!وگرنه به مخت رسما شک می کردن.پاشو بریم سرویس بهداشتی اینجا آینه داره منم که می دونی لوازم آرایشم همیشه هست،یه صفایی بده رنگت عین میت فراری ها شده.بعدم تعریف کن ببینم چه مرگت شده بلند می شود و عینکش را با وسواس می زند.خوب نگاهش می کنم شبیه چند ماه پیش خودم!شاید حتی مهم ترین الگوی من... یاد فرشته می افتم،حرف های زهرا خانوم،اخم شهاب...کتاب هایی که خوانده بودم،تعریف های لاله از تیپ جدیدم.ذوق بابا امروز وقتی که از خانه بیرون می زدم. _میگم یه دردیت هست نگو چرا!مجسمه شدی منو نگاه می کنی که چی؟ دسته ی کیفم را فشار می دهم.چه تصمیمی بگیرم که بغضم سر وا نکند؟بلند می شوم ... 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯