پدیده #پروتستانتیسم با گرایش های #مارکسیستی، جریانی بود که #نهضت_امام را، در مقابل خود میدید! :
.... وقتی این دانشجویان به داخل کشور برگشتند و شروع به فعالیت کردند، تلاش کردند تا[از] نسخه پروتستانتیسم برای اسلام جدیدشان استفاده کنند.
فکرشان هم این بود که نه اسلام را کنار میگذاریم و نه اسلامی را که آخوندها و روحانیون و علما میگویند میپذیریم.
#عمار_انقلاب | ص۴۹۳
@siyahe
1_1044985415.pdf
1.03M
متنِ کامل وصیتنامۀ الهی_سیاسی امام خمینی
▫️رهبر انقلاب اسلامی:
بروید «وصیتنامۀ امام» را بخوانید. امامی که دنیا را «تکان» داد، امامی است که در این «وصیتنامه» منعکس است.
بازنشر به مناسبت سالروز رحلت امام خمینی قدس سره الشریف
@siyahe
آه دکتر... ببخش... شرمنده...
بعد چندسال اولین بار است که یادم رفته کی سالگرد شهادتت میاید...!
ببخش که پیام یک کانال خبری مرا یاد تو انداخت...
شرمنده...
من از این خودی که تو را ز یاد برده میترسم...
من از این خودی که سراغ رفقای دنیا را میگیرد و یادش رفته سراغ تو را بگیرد میترسم...
اما شما چه؟
شما از اینکه گوش ما را نپیچی باکی نداری؟
ما تو را اینگونه نشناختیم...
تویی که در خردسالی لباست را در سوز زمستان به پیرمرد کنار خیابان دادی و خود از سرما لرزیدی مرا رها میکنی؟
آن پیرمرد از تو درخواستی نکرد و تو...
حال من پردهدری کرده و فاش میگویم...
بگذار هرکس نگاهش به این نوشتار افتاد بفهمد...
آری... من از پیرمرد دستفروش کنار خیابان که به کت تو نیازمند بود محتاجترم...
تو خود نیاز مرا میدانی...
مرا دریاب چمران جان!
۳۰ خرداد ۱۴۰۲ / قم المقدسة
هدایت شده از مصنف | ابوالفضل جهانبخشی
#مثل_چمران_بمیرید
ْ
خدایا...!
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت،
اما شکایتم را پس میگیرم.
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد.
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم.
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت.
با تو تنهایی معنا ندارد.
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم؟!
دوستت دارم، خدای خوب من.
شهید مصطفی چمران
ْ
@mosannef
هدایت شده از مصنف | ابوالفضل جهانبخشی
#مثل_چمران_بمیرید
ْ
من سختترین کار زندگیام، درس خواندن است ! از درس متنفرم ! اما چه می شود کرد که
این درس خواندن تکلیف من است ! و قطعاً همه تکلیفهای انسان سخت و طاقتفرساست.
پس من برای مبارزه با نفسم، میجنگم و درس میخوانم و این تلخی و سختی را تحمل میکنم
تا تکلیفم را انجام داده باشم.
شهید مصطفی چمران
ْ
@mosannef
از زیارت نامه اربعین اینطوری برداشت کردم که تازه بعد از برگشتِ از زیارت معلوم میشه کی زائر واقعیِ اربعین هست!
فراز های آخر رو با دقت بیشتر بخونیم!
@siyahe
اونایی که زیارت خوبی انجام میدن شیطان بعد برگشت هجمههای سنگینتری علیهشون انجام میده!
شیطان خیلی حرص میخوره تا هرچه زودتر اونایی که زیارت بهتری داشتن رو زمینگیر کنه و به خاکگناه بکشونه!
@siyahe
#حوض_خون
رمز حرکت، در بیداری و رفع غفلت است.
حضرت آقا در تقریظشان بر کتاب میگویند که کتاب احساس شرمندگی در آدم ایجاد میکند از بی عملی...
احساس شرمندگی از بی عملی یعنی بیداری. بیداری که حرکت و عمل در پس خود دارد...
پس میخوانم بلکه اندکی بیدار شوم...
به امید اندکی حرکت... ان شاءالله...
بسم الله الرحمن الرحیم
@siyahe
کف حیاط کنار حوض پر میشد از پوست، تکهگوشت و لختههای خشک شده خون. حالمان بد میشد، بغض میکردیم، #اما_فرصت_گریه_نداشتیم. بسم الله میگفتم، کیسهای پلاستیکی دست میگرفتم، خم میشدم و تکههای گوشت روی زمین را از روی زمین جمع میکردم و میانداختم توی کیسه...
کیسه را میدادم آقای کلانی تا ببرد دفنشان کند.
شب های اول خواب نداشتم؛
تکههای گوشت و رختهای خونی و پاره میآمد جلوی چشمم.
با خودم میگفتم تکهٔ بدن کدام شهید است؟
سوراخهای روی لباسها هم اشکمان را در میآورد...
#حوض_خون، ص۲۶
پ.ن:
با خود گفتم به راستی آیا ما درنیافتهایم که در جنگی از این سختتر هستیم؟
مگر نه آنکه هر روز عدهای از جوانان و دور و بریهای ما را هجمه شیطان اکبر و جنودش با خود برد؟
و مگر نه آنکه وجود آنها را تکه پاره کرد؟ پس چرا ما احساس نمیکنیم که #فرصت_نداریم؟ چه شد که اینقدر غافل شدیم؟
اصلاً نکند این غفلت و بیعملی حاکی از آن است که خود ما نیز گلوله باران #روزمرگیها شدهایم و بیخبریم؟
آیا کسی هست که تکهتکههای زخمی وجود ما را سر هم کند؟
تا کی بأیستیم که این زخمها جوانه بزند؟!
نه... اصلاً شاید نباید ایستاد...
باید رفت...
باید این ریشههای زخمی را تکان داد و و به لب دریا برد...
باید هم ریشهها را شستشو داد که نخشکد...
هم آن را به آب رسانید که جان دوباره بگیرد...
جوانه بزند...
چه بسا ما نیز به فلاح برسیم...!
خدا را چه دیدی!
@siyahe
بیرون و داخل رختشوی خانه پر بود از لباس و پتو و ملافه. همین که رفتم داخل، بوی تند وایتکس دماغم را سوزاند. چهلپنجاه تا خانم صلوات میفرستادند، دعا میکردند و میشستند. کسی حواسش به من نبود. من هم نشستم پای تشت و ملافهای باز کردم. خون روی آن خشک و سیاه شده بود. خواستم با وایتکس خیسش کنم. وایتکس را برداشتم و ریختم رویش. گاز شدید آن رفت توی حلق و دماغم. چشمهایم سوخت و اشکم سرازیر شد. نفسم بالا نمی آمد. شیلنگ آب را گرفتم روی صورتم و رفتم بیرون رختشویی. داشتم خفه میشدم. تا مدتها به زورِ دوا و دارو نفس میکشیدم و موقع شستن گوشهٔ مقنعهام را شبیه ماسک جلوی دهنم میبستم.
خواهرم همیشه توی خانه رخت میشست، ولی من از آن بهبعد میرفتم رختشوی خانه. چند تا از خانمهای همسایه باهام میآمدند.
حال و هوای رختشویی را دوست داشتم؛ پر از شور و احساس بودیم. با هم شوخی میکردیم و با دیدن صحنههای دردناک میزدیم زیر گریه. توی آن وضع همدیگر را دلداری میدادیم. خیلی وقتها برایشان نوحه میخواندم. از بچگی توی جلسات خانگی مداحی میکردم. توی رختشویی هم من میخواندم و خانمها همخوانی میکردند و شور میگرفتند برای شستن...
#حوض_خون، ص۲۷
• پ.ن:
این زنان غیور چون با تمام وجود دشمنی دشمن را لمس کردهاند، اینگونه خستگیناپذیر مبارز گشتهاند...
پس بگو که چرا ما امروز در لحظه لحظهی عمر خود زمینگیر شدیم...!
آری... آنگاه که چشمان خود را بر دشمنیِ روشن شیطان بستیم...؛
چشم باز کنیم و ببینینم که این زنان مجاهد چگونه به ندای روحِ خدا... خمینی کبیر گوش جان سپردند و هوشیار شدند...
و بگرییم که ما در نفخهی خدایِ روحِ خدا پنبه در گوش کردیم...
و إلّا نباید پس از بانگِ «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» اینچنین در خواب میماندیم!
@siyahe
«كلما تحرر الانسان من شيء اصبح اقوى»
هربار که انسان از چیزی رها و کَنده شد قوی تر می شود
پ.ن:
اولین بار است که قم را به قصد منزل ترک کردهام اما مقصود الشتر، یعنی وطن و زادگاهم نیست...
و نمیدانم تا کی اهل یک شهر جدیدم!
الان فقط میدانم هم الشتر مرا رها کرده
و هم من از او دل کندهام...
ولی یه چیزی...
خدایا...
صدا میاد دیگه... درسته؟
ببخشیدا....
آخدا...
عجالتاً دوربین مخفیه؟
یا شوخی شوخی داره جدی میشه؟
جداً نکنه از منه روسیاه خوشت اومده؟!
چراااا؟!
آخه من اصلا کاری ندارم که در واقع والدین من محل زندگیشون عوض شده و من مثل این چندساله گاه گاهی مهمون چند روزه شون میشم ایام تعطیلات...
بسلامتی بعد چندسال پاس کردن ترم های درس بندگی شما، (اونم با نمره نسبتاً داااااغون) دیگه دستم اومده شما چه طور استادی هستید قربونت بشم :)
خودمم ندونم
از چمران که شاگرد زرنگ این درس شما با نمره ۲۱ بوده شنیده بودم که شما وقتی میخوای یکی تنها با خودت بپره یع طوری تنهای تنهاش میکنی که نگو...
یا یه کاری میکنی از هرچی زیاد خوشش بیاد، دل بکنه...
خلاصه خداجون
اگه دوربین مخفی نیست زودتر بگو عزیزم که داریم میریم تو نقش و جدی میگیریم... خخ :)
یا اینکه خداجون
اگرم دوربین مخفیه میشه اجازه بدی ما تا آخرش تو نقش فرو بریم بعد...؟! میشه؟!
اره دیگه... خودم دارم درخواست میکنم
خدایا... خدا رو چه دیدی شاید تهش دیدی ماهم بلدشدیم خوب برات بازی کنیم؟!
یعنی شاید یهدفعکی از باب «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم» شد و ماهم مجیدسوزکی چیزی ازمون دراومد؟!
خدایا شب جمعه است
فرصت خوبیه
قبوله خداجون؟
بریم برا گِریم و فیلمبرداری؟
اما انصافا این رویِ سیاه رو با چی گریم کنم؟
.
.
آاااا.... قربون امام رضا بشم...
فابكِ للحسین...
حله... دمت گرم خدایا...
یدونهای به امام حسین❤️
@siyahe
پاییز بود و هوا سرد.
از شدت سرما به خودم میلرزیدم؛
اما همین که پتوها میافتادند توی حوض، از آب متنفر میشدم.
حوض پر از خونابه میشد.
بغض داشتم، ولی گریه نمیکردم.
غرق کار میشدم...
چند بار پتوها را میشستیم تا تمیز شوند.
#حوض_خون، ص۳۸
پ.ن:
کاش ما هم اندازهی این زنان مرد بودیم،
و آنگاه که مالامال دردیم، غرق کار میشدیم...
@siyahe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خون امت حزب الله به جوش آمد
جوانان حوزوی قم قیام کردند!
هم اکنون میدان جانبازان به سمت حرم
کاش امشب هم اجتماعی صورت بگیرد!
کاش از این بغض های گلو
پناه ببریم به دختر موسی ابن جعفر....
#قم
هدایت شده از بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقت میشود که قلم سیاسی نزدهام...
اما گاه آنقدر یک مسئولی که زمامدار تصمیمات بزرگ برای مردم دو شهرستان است، وقیح و خلاف جریان انقلاب حرکت میکند که جگر انسان تا مرز بیتابی از مقاومت در برابر دندانهای خشمگین از این ظلم پیش میرود...
خدایا خودت مردم را بیدار کن و زمام شان را از دست نااهلان رها ساز!
#سلسلهودلفان
امان...
امان از روحی که خمینی در ما دمید.
ما را زنده کرد...
لیک بارها ما خود را میراندهایم....
دومرتبه او با روحی که در ظرف حکومت اسلامی دمیده، از طرفی میوزد و زندهمان میکند...
گاه با تشییع شهیدی از فرزندان روح الله و گاه با اعتکافی که به برکت انقلاب روح الله شاخ و برگ کرده...
اما تا کی این جسم های خمود قرار است روح ما را از ما بگیرد؟
شانههایمان دارد رد میاندازد از بار آنچه که امام بر دوشمان نهاده... نزدیک است که پینه ببندد...
خدا کند که فقط زخم نشود...
چرک نکند و به عفونت نرسد...
بلکه شاید آخر با نسیمی از جنس روح الله برای همیشه زنده شدیم و زنده ماندیم و زنده تر شدیم...
فتوکل علی الله...
پس ای نفس بیچاره...
نسیمی در پیش است...
نسیمی که بوی عطر خدا میدهد...
نسیمی الهی به نام رجب...
أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا...
هیچگاه از آن روی بر مگردانید...!
حال که هفت روز مانده تا این نسیم الهی،
«شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام!»
@siyahe