✍ قرقرههای #شکم و #روده ای
درمان:
🍃 زیره سبز، زیره سیاه و بادیان رومی (أنیسون)، تخم شوید، بادیان سبز (خوردانه، إجقو) به نسبت مساوی مخلوط شود و از این مخلوط یک قاشق مربّا خوری به همراه ناهار و شام خورده شود
🍃 یک قاشق چایخوری سیاهدانه بعد از هر غذا بخورید.
🍃گُلپَر به همراه غذا
همسرانه 🌟 مادرانه 👇👇
🆔 @Sk60psychology
🌺🍃🍂🌿🌾
🍃🍂🌿🌾
🍂🌿🌾
🌿🌾
🌾
#همسرانه
#داستان_شب
#لانه_دیو
🔹 قسمت چهارم
... بعدها فهمیدم که همسرم نیز در مقابل من به تدریج دچار درماندگی شده بود . نمی دانست با من چگونه رفتار کند.
اولا نگران انجام هر رفتاری در مقابل من بود؛ زیرا احتمال می داد که ممکن است این رفتار، مرا عصبانی کرده و از کوره به در ببرد .
ثانیا به هنگام عصبانیت، تلاش های خود برای برقراری ارتباط با من را هم بی حاصل می یافت . یعنی دیگر نمی دانست در مقابل من چگونه رفتار کند . همین احساس درماندگی او را نسبت به ادامه ی زندگی نا امید کرده بود . همین درماندگی ، احساس منفی دیگری را درون من رقم می زد و آن احساس بی تفاوتی و یا شاید نفرتی که در وجود همسرم نسبت به خودم حس می کردم . همین احساس، مشکلی شده بود مزید بر مشکلات دیگر. و من تمامی این تحولات را تنها و تنها ناشی از سوء رفتار دیگران می دیدم و خودم را فقط و فقط به عنوان یک قربانی می شناختم .
🆔 @sk60psychology
این وضع ادامه داشت تا جایی که یک روز با خبر غیر مترقبه همسرم مواجه شدم که به من اطلاع داد که دیگر نمی تواند به زندگی با من ادامه بدهد؛ و این خبر حلقه ی توطئه و دسیسه را کامل کرد .
با شنیدن این خبر شوکه شدم، هاج و واج به دیگران نگاه می کردم و بالأخره به اتاق خودم خزیدم و پر از تنفر و بدبختی ، به گریه افتادم . تلاش های مادرم برای آرام کردن خودم را نپذیرفتم و به سر او داد زدم و گفتم که می خواهم تنها باشم .
این گونه بود که تراژدی زندگی مشترکم به نقطه ی اوج خودش رسید .
🆔 @sk60psychology
گاه به خودکشی فکر می کردم ؛ گاه نفرین می کردم و تیره بختی را برای تمامی اعضای خانواده شوهرم از خدا می خواستم .
آرزو می کردم که خواهر شوهرم به بدترین و سیاه ترین زندگی ها دچار شود و مادر شوهرم خود شاهدِ این شوربختی دخترش باشد؛ ببیند و بسوزد و کاری از دستش برنیاید .
گاه آرزوی مرگ تمامی اعضای خانواده ی شوهرم را می کردم . در آن حال وجودم یکپارچه تبدیل به کینه، نفرت، درماندگی و انتقام شده بود .
در کنج اتاق خودم، همه چیز برایم به انتها رسیده بود؛ در اوج ناباوری، تیره روزی، کینه و نفرت...
دو روزی به همین منوال گذشت. به تدریج حالت روحی من از آن اوج فرود آمد .
اندک اندک آماده می شدم تا به مسائل به گونه دیگری بنگرم ....
ادامه دارد ...
همسرانه 🌟 مادرانه 👇👇
🆔 @sk60psychology
🌾
🌿🌾
🍂🌿🌾
🍃🍂🌿🌾
🌺🍃🍂🌿🌾