گَرچه دُردانه به هاون کوفتَند
نورِ چَشم و دل شُد و بیند بلَند
گندمی را زیر خاک انداختند
پَس زِ خاکَش خوشهها بَر ساختند
بارِ دیگر کوفتَندَش زآسیا
قیمَتَش اَفزود و نان شُد جانفَزا
باز نان را زیرِ دندان کوفتَند
گشت عقل و جان و فَهمِ هوشمَند
باز آن جان چونک مَحوِ عشق گَشت
"یُعجِبُ الزُّرّاعَ" آمد بَعدِ کَشت
🔹قسمتی از دفتر اول #مثنوی
🔸داستان: آمدن مهمان پیش یوسف(ع) و تقاضا کردن یوسف(ع) ازو تحفه و ارمغان
@skybook