"پاتوق کتاب آسمان"
[...] همانطور که ارسطو بیستوسه قرن پیش بیان داشته: ضعف در داستانگویی، موجب سقوط و انحطاط اجتماعی
#یادداشت
امروز صبح در صفحهٔ مجازی نشر هرمس به معرفی کتابی با عنوان «داستان» نوشتهٔ رابرت مککی برخوردم؛ دو بریدهٔ کوتاه از آن گذاشته بودند که تا خواندمشان برقی در چشمم درخشید. یک بریده این بود: «این توصیهٔ ارسطو را آویزهٔ گوش میکنیم که داستان را «از وسط» شروع کنید.» تا این را خواندم، سخن هایدگر برایم تداعی شد که انسان همیشه «در میانه» است. ما امروز از همیشه بیشتر میخواهیم در میانه نباشیم. جلوهای از این را میشود در هر گوشه و کناری دید. در اعتقاداتمان میخواهیم اصلالاصولی را بیابیم که نتوان در آن شک کرد، آنگاه شروع کنیم روی آن اصلالاصول باورها و گزارههای یقینیمان را بچینیم. گویی در میانه بودن، مستلزم بیپایه و بنیاد بودن است اما ما میخواهیم بنیاد و سرچشمهٔ آغاز را در دست بگیریم. ما نمیتوانیم باور و اعتقاد را داستانی بفهمیم. در میانه بودن -بهجز بیبنیادبودن- مستلزم ناتمامبودن و همیشه در انتظار بودن نیز هست، اما ما امروز بیشتر از هر وقتی میخواهیم پایان و تمامیّت پیدا کنیم، بیشتر از هر وقتی میخواهیم تکلیف همه چیز -و از جمله خودمان را- روشن کنیم. زندگیهای ما زندگیهای منطقی شده و از داستان فاصله گرفته، و نگاه منطقی هر چند به نوعی خودش بیبنیاد است، در پی یافتن بنیادی برای چیزهاست. انگار ما به سویی میرویم که از بیبنیادی و ناتمامی و درمیانگی تهی میشویم و به سوی تعینیافتن و تبدیل شدن به فعلیت محض رهسپاریم. این راهیست که ما میپیماییم و از همینجاست که هر قدر جلوتر میرویم کمتر خود را احساس میکنیم و کمرنگتر و محوتر میشویم. هوش مصنوعی که جایگزین انسان میشود و انسان را محو میکند، جلوهای و خبری از راهیست که ما داریم آن را میپیماییم. اما داستان! از دوستی شنیدم ذات انسان، داستانی است، ذات انسان دراماتیک است. این سخن این توضیح را لازم دارد که انسان چیزی نیست که صفت داستانی نیز به آن افزوده میشود بلکه داستان تمام هویت انسان است و انسان با داستان است که انسان میشود. اما همچنان باید از نسبت انسان و داستان بپرسیم تا بفهمیم در چه وضعیتی هستیم و به کدام سو میرویم و چه نیازی به داستان داریم.
از این مقدمهٔ نابهنگام که سمت اصلی سخنمان را آشکار کرد، اندکی فاصله میگیریم. کتاب «داستان» در حقیقت در دنیای فیلم نوشته شده و مسئلهاش فیلمنامهنویسی است، اما با نقلی که از ارسطو کرده بود، امیدی در دلم زنده کرد که نگاهی فلسفی نیز به داستان و جای و جایگاه آن داشته و نخواسته تنها روشها و فرمولهایی برای جذاب و گیراتر نوشتن داستان به دست دهد. وقتی کتاب را تورقی کردم، دیدم دستاویزها یا لااقل بهانههایی در آن -ولو اندک- پیدا میشود که به من -یا بهتر بگویم ما- در شناخت وضعیت و جستن آنچه در پیاش هستیم، یاری میرساند. خیال میکنم باید بیشتر به داستان بپردازیم و با نگاهی فلسفی در آن بکاویم. اکنون مهمتر از داستاننوشتن و داستانخواندن، فهمیدن داستان و جای و جایگاه داستان است؛ چراکه اکنون نیز داستان در زندگی ما متداول و فراوان است و هر روز سریالها و فیلمهایی ساخته میشوند و ما هم میبینیم، اما گویی دیگر داستانی اصیل نداریم یا اگر داستان اصیلی هم داریم، نسبتی اصیل با آن برقرار نمیکنیم و داستانها برایمان بیشتر تفنن و سرگرمی هستند و در یک کلام آنها را مصرف میکنیم نه آنکه در آنها و با آنها زندگی کنیم.
پسایادداشت: راستش را بگویم امیدم چندان به این کتاب نیست. امیدم به همین سمتی است که عزم آن را کردهایم و دردی که ما را راه میبرد و در آن نشانهها را میجوید.
@skybook