سخنی دربارۀ حضور و شهادت فرزندان حضرت زینب(س) در کربلا
عبداللّهبنجعفربنابیطالب كه كنيهاش ابوجعفر است از صحابه بود. پدرش مشهور به ذوالجناحين (صاحب دو بال) از نخستين مهاجران به حبشه و مادرش، اسماء بنت عُمَيس بود. او در حبشه به دنيا آمد و وقتى به مدينه هجرت كرد هفت ساله بود. چون پيامبر(ص) به وى نظر افكند، لبخند زد و دستش را دراز كرد و او با پيامبر(ص) بيعت كرد. پس از شهادت پدرش در جنگ موته، پيامبر خدا(ص) تربيت وى را بر عهده گرفت. او با زينب دختر اميرمؤمنان(ع) ازدواج كرد و در جنگ صفّين، حضور داشت؛ ولى به وى اجازۀ جنگ نداده شد.
وى بلندقامت، خوشسخن و از سخاوتمندانِ بنامِ عرب بود.
او پس از شهادت اميرمؤمنان(ع) همراه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بود و صادقانه از آنان پيروى میكرد. وى از عدم حضورش در كربلا بسيار افسوس میخورد؛ ولى افتخار میكرد كه فرزندانش به همراه حسين(ع) به شهادت رسيدهاند. او در سال 80 هجرى در هشتاد سالگى در مدينه درگذشت(دانشنامه امام حسين(ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج4، ص431).
دو تن از فرزندان او در کربلا به شهادت رسیدند یکی «محمد» که مادر او خَوصا، دختر خَصَفة بن ثقيف است و دیگری «عون» که مادرش جُمانه است (ر.ک به همان، 7/147).
بر این پایه شایسته است در شب چهارم محرم که بنابر رسم دیرین، مصیبت فرزندان حضرت زینب(س) یاد میشود؛ مصائب خود آن بانو، بازگو شود که از شماره بیرون است.
#تاریخ_کربلا #حضرت_زینب(س) #فرزندان #اعتبار_سنجی_روایت
حضرت زینب سلاماللهعلیها
بانویی حدوداً 56 ساله با کوهی از مصیبت و درد که دیده و کشیده و آمده تا به کربلا رسیده است.
آن زمان که دختری خردسال بود جدش رسول خدا(ص) را از دست داد و به سوگ او نشست. خیلی طول نکشید که مادرش را آزردند و آن شب با بغضی حبسکرده در گلو و اشکی که از گوشۀ چشم روان بود و جگری که میسوخت غسلدادن مادر جوانش را نظاره میکرد. سالها بعد فرق شکافتۀ پدر، قلبش را دوتا کرد و بعد شاهد لختههای خونی بود که از گلوی برادرش امام مجتبی(ع) در طشت میریخت و او حالا در کربلاست.
🔸 در این میان، چند صحنه است که آتش به خرمن هستی میزند:
1️⃣ عصر تاسوعا بود. عمربنسعد فرمان حمله را صادر کرد. حسين(ع) جلوى خيمه نشسته شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده سر بر روى زانوانش گذارده بود. خواهرش زينب(س) صداى حركت لشكر را شنيد. به برادر نزديک شد و گفت: برادر جان! صداها را نمیشنوى كه نزديک شدهاند؟
حسین(ع) سرش را بلند کرد و گفت: رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که به من گفت: تو به سوی ما میآیی؛ فَرَفَعَ الحُسَينُ(ع) رَأسَهُ فَقالَ: إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ(ص) فِي المَنامِ فَقالَ لي: إنَّكَ تَروحُ إلَينا.
خواهرش به صورت خود زد و گفت: واویلا؛ فَلَطَمَت اختُهُ وَجهَها و قالَت: يا وَيلَتا.
2️⃣ آن زمان که ذوالجناح با یال غرق به خون به خیام برگشت. با دیدن این صحنه چه گذشت بر خواهران حسین(ع) خدا میداند. هنگامى كه خواهران حسين(ع) و دختران و خانوادهاش، كسى را روى اسب نديدند صدا به ناله و ضجّه بلند كردند؛ فَلَمّا نَظَرَت أخَواتُ الحُسَينِ(ع) و بَناتُهُ و أهلُهُ إلَى الفَرَسِ لَيسَ عَلَيهِ أحَدٌ، رَفَعنَ أصواتَهُنَّ بِالصُّراخِ وَ العَويلِ.
3️⃣ و آن لحظۀ آخر که دید گروهی به دور حسینش جمعاند و ... کاری از او ساخته نیست.
شیخ مفید مینویسد: خواهر امام، زينب(س) به درگاه خيمه آمد و عمربنسعد را ندا داد: واى بر تو، اى عمر! آيا ابا عبد اللّه را میكُشند و تو نگاه میكنى؟! أ يُقتَلُ أبوعَبدِاللّهِ و أنتَ تَنظُرُ إلَيهِ؟!
عُمَر، پاسخش را نداد. زينب(س) بانگ زد: واى بر شما! آيا مسلمانى ميان شما نيست؟! هيچ كس، پاسخى به او نداد. وَيحَكُم، أما فيكُم مُسلِمٌ؟! فَلَم يُجِبْها أحَدٌ بِشَيءٍ.
#یادکرد_مصیبت #حضرت_زینب(س)