eitaa logo
سیدمصطفی
14 دنبال‌کننده
361 عکس
102 ویدیو
8 فایل
جهت ارتباط: 🆔 @smht63
مشاهده در ایتا
دانلود
1_300400126.mp3
زمان: حجم: 2.89M
🌷﷽🌷 💚 💚 علیه السلام 1️⃣ پیامبر با دست خود در دهان جهادگر موز می گذارد 🍌🍌🍌 یکی از دوستان رسول خدا خوشه ای موز برای ایشان هدیه آورده بود . رسول خدا یکی از آن موزها را پوست کندند و در دهان من گذاشتند . شخصی که شاهد این محبت رسول خدا بود ، با تعجب پرسید 😳: گویا علی را بسیار دوست می دارید! رسول خدا در پاسخ وی فرمودند : 🌺 آیا تو هنوز نفهمیده ای که علی از من است و من از علی هستم ؟!🌺 ◀️اینکه من نزد رسول خدا موقعیت خاصی داشتم و آن حضرت مرا دوست داشت و یار نزدیک و معتمد خود می شمرد ، هرگز به این دلیل نبود که خویشاوند او بودم ؛ ✅بلکه دلیل آن همه لطف و محبت ، فقط و فقط جهاد و تلاش من در راه خدا از یک سو و خیرخواهی و دلسوزی من از سوی دیگر بود. 🔹کتاب علی از زبان علی صفحه 26🔸 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014
هدایت شده از سیدمصطفی
🌷﷽🌷 💚 💚 علیه السلام 3️⃣ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نشو چون همه فرار کردند هنگامی که در جنگ احد ⚔️، مسلمانان از میدان نبرد فرار کردند و از اطراف رسول خدا پراکنده شدند 😳، حالتی به من دست داد که تا آن روز چنین حالتی را تجربه نکرده بودم . چنان برای آن حضرت بی تاب شدم 😞 که گویی خود را فراموش کرده بودم . 💪 با تمام توان ، پیشاپیش پیامبر شمشیر می زدم که لحظه ای برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم ؛ ولی حضرت را ندیدم ! با خود فکر کردم پیامبر کسی نیست که از جنگ فرار کند . در میان کشته ها هم نبود ؛ پس شاید خداوند او را از میان ما برده و در آسمان ها جای داده است ! 🔷در این هنگام غلاف شمشیر خود را شکستم و با خود گفتم : در ادامه راه رسول خدا با این شمشیر آن قدر می جنگم تا به شهادت برسم . با تمام توان به دشمن حمله کردم ، آنها از مقابل من می گریختند و راه باز شد که ناگاه دیدم رسول خدا بر روی زمین افتاده و بر اثر زخم های فراوان از حال رفته اند 🔶خود را به بالای سر آن حضرت رساندم . ایشان چشمانشان را باز کردند و از من پرسیدند : مردم چه کردند ؟ عرض کردم : آنان به دشمن پشت کردند و شما را در میان دشمن رها ساختند و فرار را بر قرار ترجیح دادند . 🔳 در این هنگام ، گروهی از افراد دشمن حمله جدیدی کردند و قصد جان رسول خدا را داشتند . پیامبر به آنها اشاره کردند و به من فرمودند : یا علی حمله آنها را پاسخ بده . من نیز حمله کردم و از چپ و راست شمشیر زدم تا جمع آنها از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند . لحظاتی آرامش در میدان جنگ پدید آمد . 🌹رسول خدا به من فرمودند : یا علی ، آیا صدای فرشتگان را می شنوی که زبان به مدح و ثنای تو گشوده اند ؟ و فرشته ای به نام رضوان ندا سرداده است : لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی! شمشیری همچون ذوالفقار و جوانمردی همانند علی نیست !🌹 🔻با شنیدن این بشارت اشک شوق از چشمانم جاری شد و خداوند را بر این نعمت و لطفی که به من ارزانی کرده بود ، شکر گزاردم . جنگ احد به پایان رسید . جمعی از یاران رسول خدا به شهادت رسیدند ؛ ولی شهادت نصیب من نشد . محرومیت از شهادت ، بر من سخت گران آمد ! رسول خدا با مشاهده ناراحتی و افسوس من فرمودند : یا علی ، مژده باد تو را که روزی شهادت نصیبت خواهد شد !🌸🌸 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 49🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 علیه السلام 🆔 @smht11014
🌷﷽🌷 💚 💚 علیه السلام 4️⃣ رمز زور بازوری علی علیه السلام 📌 همراه با رسول خدا به سوی خیبر پیش رفتیم . مردان جنگجوی یهود و پهلوانانی از قریش و غیر قریش ، با لشکریان سواره و پیاده و با سازوبرگ کامل همچون کوه در برابر ما ایستاده بودند و در پناه دژهای محکم و نیروهای فراوانشان ، جسورانه و شجاعانه می جنگیدند و ما را به نبرد فرا می خواندند و مبارز می طلبیدند. 🎯 برخی هم در جنگ بر یکدیگر سبقت می جستند . هرکدام از دوستان و همراهان من که به نبرد آنها رفت ، نتیجه ای نگرفت ، تا اینکه به تدریج چشم ها همچون کاسه ی خون شد و هرکس به فکر خویش افتاد . همراهان به یکدیگر می نگریستند و همگی می گفتند : ای ابوالحسن ، برخیز! ⏪ 🔺رسول خدا مرا خواستند و مأموریت فتح قلعه خیبر را به من واگذار کردند . من هر جنگجویی را که از قلعه خارج شد و به نبردم آمد ، کشتم و هر قهرمانی را که عرض اندام کرد ، زمین گیر کردم . چونان شیری بر آنها یورش بردم تا همگی به قلعه گریختند و در پشت دژهای مستحکم پناه گرفتند . درِ قلعه خیبر را با دست خود از جا کندم و به تنهایی وارد قلعه شدم . هرکس عرض اندام کرد ، کشته شد و بقیه به اسارت در آمدند و من قلعه را فتح کردم.در آن حال ، جز خدا کسی یاور من نبود . 🔰🔰 به خدا سوگند ، آن نیرو و توانی که با آن درِ قلعه خیبر را از جا کندم و به اندازه ی چهل ذراع به پشت سر خود انداختم ، نیروی بدنی در اثر خوردن غذا نبود . آن نیرو از قدرت ملکوتی و تأییدات الهی بود و از جانی نشأت می گرفت که با نور خدا روشن شده بود و البته هر آنچه از تأییدات ملکوتی و جان نورانی ام دارم ، از رسول خداست و من پرتوی از نور او به شما می آیم . ⬅️ به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من متحد شوند ، من هرگز از مقابل آنها نمی گریزم ؛ بلکه با تمام وجود با آنها می جنگم و امانشان نخواهم داد . آری ، هرکس که از مرگ نهراسد ، دلش در توفان حوادث ، آرام و پابرجاست🧡 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 53🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014
🌷﷽🌷 💚 💚 علیه السلام 5️⃣ مقاوم نباش که اگر مقاوم باشی خدا تو را به دهان شیر می فرستد🦁 ❇️ هنگامی که رسول خدا تصمیم گرفتند مکه را فتح کنند ، دوست داشتند به عنوان آخرین بار اتمام حجت کنند تا جای عذر و بهانه برای مشرکان باقی نماند و همان گونه که در آغاز ، آنها را به سوی خدا دعوت کرده بودند ، باز هم به آنها فرصت دهند تا بیندیشند و انتخاب کنند . ✴️ این چنین بود که نامه ای به تمام قبایل عرب و مشرکان نوشتند ✉️ و آنان را از عذاب خدا بیم دادند و از عواقب کارهایشان برحذر داشتند . در آن نامه وعده عفو و گذشت به آنها دادند و به آمرزش خدا امیدوارشان کردند و در آخر نامه ، سوره برائت را برای آنان نوشتند تا بر آنها قرائت شود. 🔮 رسول خدا بعد از نوشتن نامه ، از اصحاب خود خواستند که یک نفر داوطلب رساندن نامه به مکه شود [تا در موسم حج که همه قبایل عرب و مشرکان حضور دارند برای آنان بخواند] ؛ اما کسی از اصحاب پیشقدم نشد و نوعی سنگینی و هراس در چهره آنان موج می زد ◀️ رسول خدا که چنین دیدند یکی از آنان (ابوبکر) را فراخواندند و نامه را به او دادند تا عازم مکه شود ؛ اما جبرئیل بر رسول خدا نازل شد و پیام خداوند را ابلاغ کرد که ای محمد ، این مأموریت را باید خود تو به انجام رسانی یا کسی که از تو باشد . ✳️ در پی این فرمان ، رسول خدا مأموریت را به من محول کردند تا نامه و پیامشان را به اهل مکه برسانم . من به مکه آمدم . شما آنان را خوب می شناسید . اگر می توانستند ، حاضر بودند مرا قطعه قطعه کنند و هر عضو مرا بر سر یک کوه بگذارند ؛ حتی اگر به قیمت از دست دادن جان و مال و خاندانشان تمام شود ! 💠 در چنین وضعیتی ، نامه رسول خدا را به آنان رساندم و برایشان خواندم . آنها با تهدید و تندی به من جواب دادند و زن و مرد ، همگی اظهار بغض و دشمنی و کینه توزی کردند ؛ اما من چنان که می دانید ،✅ پایداری کردم و از خود مقاومت نشان دادم . ❎ 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 56🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014
4_5839344326261343919.mp3
زمان: حجم: 3.6M
🌷﷽🌷 💚 💚علیه السلام 2️⃣1️⃣ شیفتگان قدرت کنار 🚫 🔶 عبدالله به عباس که می دانست مشکل طلحه و زبیر چیست و آن دو علاقه مند به داشتن مقامی هستند ، به من گفت : بهتر است بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه واگذار کنی ، تا آن دو از جوسازی علیه تو دست بردارند! خندیدم و به وی گفتم : 🗨 🔸 چه می گویی⁉️در شهرهای کوفه و بصره نیروهای فراوان و اموال گسترده ای وجود دارد. اگر طلحه و زبیر به زمامداری آن دو شهر برسند ، افراد سفیه و نادان را به سوی خود جلب می کنند و اشخاص ضعیف و ناتوان را آزار می دهند و با توانگران و قدرتمندان سازش خواهند کرد. 🔺 اگر قرار بود کسی را به سبب رساندن نفع یا داشتن ضرر ، به کار حکومت بگمارم ، معاویه را بر شام می گماشتم و اگر نبود آنچه از این دو تن مشاهده کردم و نیز حرص و ولعشان برای رسیدن به ریاست و قدرت ، شاید درباره آنها تصمیم دیگری می گرفتم و مسئولیتی برایشان در نظر می گرفتم ❇️ 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 182 🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014
🌷﷽🌷 💚 💚علیه السلام 3️⃣1️⃣مسئولان با خیال راحت بخوابند 😴 و فکر بیت المال را نکنند😌😌 📍روزی خلیفه دوم از مردم پرسید : نظر شما درباره اموال اضافی که بعد از تقسیم بیت المال پیش ما می ماند چیست ؟ کسانی به او گفته بودند : ای امیرمؤمنان ، مسئولیت خلافت موجب شده است که فرصت رسیدگی به امور خانواده و معیشت و تجارت خود را نداشته باشی ؛ از این روی هرآنچه از بیت المال باقی می ماند ، برای تو باشد. او نظر مرا پرسید ، گفتم : دیگران به تو پاسخ دادند . اما اصرار کرد که من نظرم را صریح بگویم . گفتم : چرا در چیزی که یقین داری ، تردید راه می دهی ؟ ☢️ عمر از سخن من ناراحت شد و گفت : باید ادعای خود را اثبات کنی . ✔️ گفتم : آری به خدا سوگند ، از عهده ی آنچه گفتم بر می آیم . آیا به یاد داری که رسول خدا تو را به مأموریتی فرستادند و در آن مأموریت بین تو و عباس بن عبدالمطلب اختلافی رخ داد و تو از من خواستی که نزد رسول خدا برویم تا از رفتار عباس شکایت کنی ! 🗣 ✅ با هم خدمت رسول خدا رفتیم ؛ ولی احساس کردیم که ایشان ناخشنود است ؛ برای همین از بازگو کردن مطلب خودداری کردیم و بازگشتیم . فردای آن روز دوباره به حضور رسول خدا رسیدیم و حضرت را خوش حال و گشاده روی یافتیم . و تو مناسب دیدی که مطلبت را با آن حضرت در میان بگذاری و گذاشتی و پاسخ خود را شنیدی . ♻️ سپس از پیامبر دلیل ناراحتی روز گذشته شان را پرسیدیم و گفتیم : دیروز که خدمت شما آمدیم ، ناراحت و آزرده خاطر بودید؛ اما امروز خوش حال و گشاده روی هستید . آیا اتفاقی افتاده بود ؟ 🔻رسول خدا فرمودند : دیروز که نزد من آمدید ، از اموالی که به عنوان صدقه نزد من گرد آمده بود💰💰 ، دو دینار باقی مانده بود و به دست اهلش نرسیده بود . ناراحتی من از ناحیه ی آن دو دینار بود . اما امروز من آن 2️⃣ دو دینار را به مصرف درست رسانده ام و دیگر نگران نیستم . 🔰عمر با شنیدن این سخنان گفت : راست گفتی ، به خدا سوگند در دنیا و آخرت ممنون و سپاسگزار تو خواهم بود 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 109🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014
4_5839344326261343923.mp3
زمان: حجم: 3.11M
🌷﷽🌷 💚 💚علیه السلام 4⃣1⃣ ویژه خواری ممنوع ⛔️ 🔺طلحه و زبیر هنگام بیعت جمله ای گفتند که از آن بوی سهم خواهی به مشام می رسید . گفتند : بیعت ما مشروط به این است که در حکومت شریک تو باشیم ! و من با صراحت پاسخ دادم : 👇 ❗️ نه ، هرگز ! شما با من در سهم بردن از بیت المال همسان اید . در سهم بیت المال ، هیچ فرقی بین شما و برده حبشی وجود ندارد و نه من امتیاز خاصی در بیت المال دارم و نه فرزندانم . اما اگر اصرار دارید که حتما از عنوان مشارکت استفاده کنید ، مانعی ندارد ؛ شما شریک من هستید که در هنگام ضعف و درماندگی به یاری ام بشتابید و نه در هنگام قدرت و استقامت. 👌 🔸 طلحه و زبیر با من بیعت کردند؛ ولی من نشانه های خیانت و شکستن بیعت را در چهره ها و چشم هایشان مشاهده می کردم 〰️ 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 160🔶 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸 🆔 @smht11014