eitaa logo
کانال ســـرבار בلها
1.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
10هزار ویدیو
80 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نمایید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️ شهیدسعیدبیاضی زاده سلام خدمت شما بزرگواران یک خاطره از فرزندم از سوریه آمده بود ما خیلی خوشحال بودیم چون عزیزمان از سفر آمده سه روز گذشت دوستان و همکلاسیهایش بودند او در این سه روز مرتب با همرزمانش در سوریه در تماس بود یکبار که گفت سعید چه می کنی همه ی فکرت شد گفت من حقیقت خودم اینجا هستم وفکرم فقط سوریه است. به من گفت بابا بیا چند روز برویم من هم که عاشق مسافرت بودم در جواب گفتم از نظر من مشکلی نیست ببین مادرت چه می گوید به مادرش که گفت در جواب، مادرش گفته بود فکر کنم پدرت برنامه اش جورنیست شیخ سعید می گوید پدرم راضی کردنش بامن شما راضی هستی برویم مشهد زنگ زد به حاج آقای اسحاقیان که یک سویت برای ما گرفتند ما با ماشین خودمان با سجاد و سارا حرکت کردیم به طرف شیخ سعید از همان زمان کودکی بسیار به من و مادرش میگذاشت ظهر که ما از می آمدیم چای آماده بود سفره هم آما ده نهار را همراه ما می خوردند بلافاصله پیش دوستانش می رفت از آنجا می رفت پیش چند نفر از رفقایش که از نجف اشرف به مشهد آمده بودند از اذان صبح که بلند می شدند تا آخرشب همش در حرکت بودند انگار خسته نمی شد به مادرش می گفت شما حتی چای نمی خواهد درست کنی فقط به و توجه کن غذا هم برایمان می آورد پیش از اذان ما هر کجای حرم بودیم می آمد نماز کنار هم بودیم یک قرآن از حرم برایش هدیه داده بودند آن قرآن را هدیه به مادرش یک روز هنوز منتظر نماز ظهر بودیم حرف و را پیش کشید گفت ببینید امروز در جنگ است و (ع) به ما می گوید کسی هست از من و اهل بیت من کند آیا کسی هست را برای و فرستاده خدا فدا کند ما باید چه جوابی بدهیم گفت ما همه ی خانواده حاضریم برای آقا امام حسین بدهیم گفت امروز همان روز است ببین مادر این دنیا حالا زود یا دور می گذرد اما در نظر بگیر حضرت فاطمه (س) به شما نگاه نکند شما پسر داشتی جوان داشتی چرا از (س) و سه ساله ام (س) دفاع نکردی یا سرت را بالا بگیری و فاطمه (س) به شما بگوید آفرین برتو و از مرگ و صحبت می کرد برای ما قرآن می خواند و معنی میکرد او خودش به مشهدرفته بود که را امام رضا (ع) امضا کنند و ما را به مشهد برده بود که مادرش را برای رفتن به سوریه راضی کند او اینقدر به ما محبت می کردند خدا می داند ما خجالتمان می شد شهادت حق بود خیلی در این راه تلاش کرد و زحمت کشید خدا روح شهدا را شاد کند و ان شاءالله از دست ما راضی باشند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
💌 روایت سردار شهید نگاهی به طرز تفکر و زندگی مسئولین دهه شصت ، مردان خدایی 🎤همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚کتاب کجایند مسئولین بی ادعا کجایند مردان خوب خدا دریغ از فراموشی راه شهدا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊