eitaa logo
دفتر آیت الله مدرسی smodaresi.ir
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی آیت الله حاج سیدمحمد کاظم مدرسی ارتباط با ما: @ahlozekr 🌐 https://smodaresi.ir/ ❓ پاسخگویی به مسائل شرعی، دینی ☎️ واحد برادران 035 36222930 035 36224731 035 36223631 ☎️ واحد بانوان 035 36273237 035 36273247 📱فضای مجازی @ahlozekr
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ اهمیت 🔰 عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ✅ إِنَّ الْعَبْدَ لَیُرْفَعُ لَهُ مِنْ صَلَاتِهِ نِصْفُهَا أَوْ ثُلُثُهَا أَوْ رُبُعُهَا أَوْ خُمُسُهَا فَمَا یُرْفَعُ لَهُ إِلَّا مَا أَقْبَلَ عَلَیْهِ بِقَلْبِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرْنَا بِالنَّافِلَةِ لِیَتِمَّ لَهُمْ بِهَا مَا نَقَصُوا مِنَ الْفَرِیضَةِ.» ✅ محمدبن‌مسلم از علیه‌السلام نقل کرده‌است: 🔸 به‌راستی‌که بنده، نصف نمازش یا یک‌سوم آن یا یک‌چهارم آن یا یک‌پنجم آن بالا می‌رود (پذیرفته می‌شود). 🔸 پس به‌جز مقداری که در آن حضور قلب داشته‌است، بالا نمی‌رود. 🔸 این‌که ما (اهل‌بیت) امر به (خواندن نمازهای) نافله کرده‌ایم، تنها برای این است که با نافله، مقداری از نمازهای واجبشان که ناقص انجام داده‌اند، کامل شود. 📚 الکافی، ج۳، ص۳۶۳ 🆔 @smodaresi_ir
⚫️ 🔰 منزلى از هنگامى كه شهادت مجتبى عليه السّلام نزديك شد و أثرات زهر در بدن شريفش ظاهر گشته بود، برادرش عليه السّلام كنار بستر او آمد و نشست ؛ و سپس اظهار داشت: چرا چهره ات به رنگ سبز متمايل گشته است؟ امام حسن عليه السّلام گريست و فرمود: برادرم، سخن جدّم درباره من عملى شد، وبعد از آن يكديگر را در بغل گرفته؛ و هر دو گريان شدند. و پس از لحظاتى فرمود: جدّم مرا خبر داد: موقعى كه در شب معراج در يكى از باغ هاى بهشت وارد شدم و بر منازل مؤمنين عبور كردم، دو قصر بسيار مجلّل كنار هم، مرا جلب توجّه كرد كه يكى از زبرجد سبز و ديگرى ياقوت قرمز بود. به جبرئيل گفتم: اين دو قصر مربوط به كيست؟ پاسخ داد: مربوط به حسن و حسين است. گفتم: چرا يك رنگ نيستند؟ پاسخى نداد و ساكت ماند، گفتم: چرا سخن نمى گوئى؟ گفت: از تو خجالت دارم و شرمنده ام. گفتم: تو را به خدا سوگند مى دهم، مرا از علّت آن خبر دهى، كه چرا داراى دو رنگ مى باشند؟ اظهار داشت: آن ساختمانى كه سبز رنگ است مربوط به حسن عليه السّلام خواهد بود، چون كه او را مسموم مى كنند و موقع مرگ، رنگش سبز خواهد شد. و ساختمانى كه قرمز مى باشد مربوط به حسين عليه السّلام است، چون كه او را خواهند كشت و رنگش از خون، قرمز خواهد شد. هنگامى كه امام حسن عليه السّلام اين مطلب را بيان نمود، با برادرش حسين عليه السّلام همديگر را در آغوش گرفته و سخت گريستند؛ و تمامى افراد حاضر در كنار ايشان، شروع به شيون و گريه كردند. 📚 بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۴۵ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 📌 با همراه شوید: https://eitaa.com/m_ahlozzekr
‌✨﷽✨ 🌼داستانی زیبا از اثر دعا در حق امام زمان علیه السلام ✍ در اصفهان مردي شيعه به نام عبدالرحمان بود، از او سئوال کردند: علت اينکه امامت امام علي النقي (عليه السلام) را پذيرفتي و دنبال فرد ديگري نرفتي چيست؟ گفت: جرياني از آن حضرت ديدم که قبول امامت آن حضرت را بر من لازم نمود. من مردي فقير اما زباندار وپر جرأت بودم به همين جهت در سالي از سالها اهل اصفهان من را برگزيدند تا با گروهي ديگر براي دادخواهي به دربار متوکل برويم. ما رفتيم تا به بغداد رسيديم هنگامي که در بيرون دربار بودم خبر به ما رسيد که دستور داده شده امام علي النّقي را احضار کنند،بعد حضرتش را آوردند. من به يکي از حاضرين گفتم: اين شخص که او را احضار کردند کيست؟ گفت: او مردي علوي وامام رافضي ها ست سپس گفت: به نظرم مي رسد که متوکل مي خواهد او را بکشد، گفتم: از جاي خود تکان نمی‌خورم تا اين مرد را بنگرم که چگونه شخصي است؟ او گفت: حضرت در حالي که سوار بر اسب بودند تشريف آوردند ومردم در دو طرف او صف کشيدند واو را نظاره مي کردند. چون چشمانم به جمالش افتاد محبت او در دلم جاي گرفت و در دل شروع کردم به دعا کردن براي او که خداوند شرّ متوکل را از حضرتش دور گرداند. حضرت در ميان مردم حرکت می‌کرد و به يال اسب خود مي نگريست نه به راست نگاه مي کرد ونه به چپ، من نيز دعا براي حضرتش را در دلم تکرار مي کردم. چون در برابرم رسيد رو به من کرد وفرمود: استجاب الله دعاک، وطوّل عمرک وکثّر مالک وولدک. يعني: خداي دعاى تو را مستجاب کند. وعمر تو را طولاني ومال وفرزند تو را زياد گرداند. از هيبت و وقار او بدنم لرزيد ودر ميان دوستانم به زمين افتادم. دوستانم از من پرسيدند، چه شد؟ گفتم خير است وجريان را به کسي نگفتم. 🌹پس از آن به اصفهان بازگشتيم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت درهايي از مال وثروت را براي من باز کرد تا جايي که اگر همين امروز درب خانه ام را ببندم قيمت اموالي که در آن دارم معادل هزاران هزار درهم است واين غير از اموالي است که در خارج خانه دارم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت ده فرزند به من عنايت فرمود. ببينيد که چگونه مولاي ما امام علي نقي (عليه السلام) دعاى آن شخص را به خاطر نيکي او جبران وتلافي نمود. و براي او دعا فرمود با اينکه از مؤمنان نبود. آيا گمان مي کنيد که اگر در حق مولاي ما صاحب الزمان ارواحنا فداه دعا کنيد شما را با دعاى خير ياد نمي کند با اينکه شما از مومنان هستید؟ 📚مکیال المکارم جلد ۱صفحه ۳۳۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
💢 قطع با اقوام ✅ مردی به (ص) گفت: اقوام و با من قطع رابطه کرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند، آیا من هم با آنها رابطه کنم؟ رسول الله فرمودند: اگر چنین کنی، خداوند نظر را از همه شما بر مى دارد. آن مرد گفت: پس چه کنم؟ حضرت محمد(ص) فرمودند: ایجاد رابطه کن با کسى که با تو رابطه کرده است، و عطا کن به کسى که تو را ساخته، و عفو کن کسى را که به تو کرده است ؛ در این صورت، خداوند تو در برابر آنها خواهد بود. 📚 محجة البيضاء، ج۳، ص۴۳۰ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
💠 روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» 🌸 مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد: «حیف است!؟ من که متوجه منظورتان نمی‌شوم!» گرچه چشمان او مناظر طبیعت را می‌دید اما به قدری فکرش پریشان بود که آنچه را که باید، دریافت نمی‌کرد. 💠 حکیم با شور و شعف اطراف را می‌نگریست و به گردش خود ادامه می‌داد و درحالی‌که به سوی برکه می‌رفت از مرد جوان دعوت کرد تا او را همراهی کند. 🌸 به کنار برکه رسیدند، برکه آرام بود. گویی آن را با درختان چنار و برگ‌های سبز و درخشانش قاب کرده بودند. صدای چهچههٔ پرندگان از لابه لای شاخه های درختان در آن محیط آرام و ساکت، موسیقی دلنوازی می‌نواخت. حکیم در حالی که زمین مجاور خود را با نوازش پاک می‌کرد از جوان دعوت کرد که بنشیند. 💠 سپس رو به جوان کرد و گفت : «خواهش می‌کنم یک سنگ کوچک بردار و آن را در برکه بینداز.» مرد جوان سنگریزه ای برداشت و با تمام قوا آن را درون آب پرتاب کرد. حکیم گفت: «بگو چه می‌بینی؟» 🌸 مرد جوان گفت : «من آب موج‌دار را می‌بینم.» حکیم پرسید: «این امواج از کجا آمده‌اند؟» جوان گفت: «از سنگریزه ای که من در برکه انداختم.» حکیم گفت: «پس خواهش می‌کنم دستت را در آب فرو کن و حلقه های موج را متوقف کن.» 💠 مرد جوان دستش را نزدیک حلقه ای برد و در آب فرو کرد. این کار او باعث شد حلقه های جدید و بزرگ‌تری به وجود آید. گیج شده بود. چرا اوضاع بدتر شد؟ از طرفی متوجه منظور حکیم نمی‌شد. 🌸 حکیم پرسید: «آیا توانستی حلقه های موج را متوقف کنی؟» جوان گفت: «نه! با این کارم فقط حلقه های بیشتر و بزرگ تری تولید کردم.» حکیم پرسید : «اگر از ابتدا سنگریزه را متوقف می‌کردی چه!؟». 💠 حکیم گفت: «از این پس در زندگی‌ات مواظب سنگریزه‌های بسیار کوچک اشتباهاتت باش که قبل از افتادن آن‌ها در دریای وجودت مانع آن‌ها شوی. هیچ وقت سعی نکن زمان و انرژی‌ات را برای بازگرداندن گذشته و جبران اشتباهاتت هدر دهی.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
🌹 على علیه السلام: 💠 اِنَّ لاَِهْلِ التَّقْوى عَلاماتٍ يُعْرَفونَ بِها: صِدْقُ الْحَديثِ وَ اَداءُ الاَْمانَةِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ وَ قِلَّةُ الْفَخْرِ وَ الْبُخْلِ وَ صِلَةُ الاَْرْحامِ وَ رَحْمَةُ الضُّعَفاءِ وَ قِلَّةُ الْمُواتاةِ لِلنِّساءِ وَ بَذْلُ الْمَعْروفِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ سِعَةُ الْحِلْمِ وَ اتِّباعُ الْعِلْمِ فيما يُقَرِّبُ اِلَى اللّه ِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ. وَ طُوبى شَجَرَةٌ فِى الْجَنَّةِ، اَصْلُها فى دارِ رَسُولِ اللّه صلي الله عليه و آله...؛ ♦️ ، نشانه هايى دارند كه با آنها شناخته مى شوند: ✅ راستگويى ✅ امانتدارى، ✅ وفاى به عهد، ✅ كم فخرفروشى، ✅ كم بخل ورزيدن، ✅ صله رحِم، ✅ رحم به ضعيفان، ✅ كم موافقت كردن با زنان، ✅ به همه نيكى كردن، ✅ خوش اخلاقى، ✅ بردبارى بسيار ✅ و پيروى از علم نزديك كننده به خداوند. ♦️ و آنان طوبى، و سرانجام نيك دارند. طوبى درختى است در بهشت كه ريشه آن در خانه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است ... . 📚 خصال، ص 483، ح 56. ‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
🔰 داستان مردی که از خدا طلب کرد... ✅ هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه وآله على علیه السلام را در روزِ  به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولى و ولى او هستم، على، مولى و ولى او است، چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهرى خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله آمده، عرض کرد: 🔹 تو به ما دستور دادى شهادت به یگانگى خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم، ما هم شهادت دادیم، آن گاه، دستور به جهاد، حج، روزه، نماز و زکات دادى، ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما به اینها راضى نشدى تا این که این جوان (اشاره به على علیه السلام است) را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتى: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. ‼️ آیا این سخنى است از ناحیه خودت، یا از سوى خدا؟! 🔹 پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: قسم به خدائى که معبودى جز او نیست، این از ناحیه خدا است. 🔹 نعمان روى بر گرداند، در حالى که مى گفت: اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ؛ خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران! 🔹 اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا بود که آیه سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع * لِّلْکفِرِینَ لَیْس لَهُ دَافِعٌ نازل گشت. 📚 تفسیر نمونه، ج۲۵، تفسیر سوره المعارج ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
(علیه السلام) در میان درندگان 🔰 در زمان متوکل عباسی زنی به دروغ ادعا کرد که من زینب دختر علی بن ابی طالب هستم، - با این حیله از مردم پول می‌گرفت - او را نزد متوکل آوردند. متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی با اینکه از زمان زینب دختر علی سال ها می‌گذرد؟ گفت: پیغمبر دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که در هر چهل سال جوانی برایم برگردد. من تا حال خود را به مردم نشان نمی دادم ولی احتیاج وادارم کرد که خود را به مردم معرفی کنم. متوکل گروهی از اولاد علی علیه السلام و بنی عباس و طایفه قریش را احضار کرد و جریان را به آنان گفت. چند نفرشان گفتند: روایتی نقل شده که زینب دختر علی علیه السلام در سال فلان از دنیا رفته است. متوکل به او گفت: در مقابل این روایت، تو چه می‌گویی؟ گفت: این روایت دروغی است که از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم کسی از مرگ و زندگی من خبر نداشت. متوکل به حاضرین گفت: غیر از این روایت، دلیلی ندارید تا این زن مغلوب گردد؟ گفتند: دلیل دیگری نداریم، ولی خوب است حضرت امام هادی علیه السلام را احضار کنی، شاید او دلیل دیگری داشته باشد. سرانجام متوکل حضرت را احضار کرد و قضیه آن زن را برایش مطرح نمود. امام فرمود: حضرت زینب در فلان تاریخ چشم از جهان فروبسته است. متوکل گفت: حاضرین نیز این روایت را نقل کردند، او نپذیرفت و من سوگند خورده‌ام جلوی ادعای ایشان را نگیرم مگر با دلیل محکم. حضرت فرمود: کار مهمی نیست من دلیلی می‌آورم که او را مجاب کند و دیگران نیز قبول داشته باشند. متوکل گفت: آن دلیل کدام است؟ حضرت فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست می‌گوید او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشد درندگان به او آسیب نمی رسانند. متوکل به آن زن گفت: شما چه می‌گویی؟ گفت: او می‌خواهد من کشته شوم، در اینجا از فرزندان فاطمه زیاد هستند، هر کدام را می‌خواهد جلو درندگان بیاندازد. در این وقت رنگ همگان پرید. بعضی از دشمنان امام گفتند: چرا خودش پیش درندگان نمی رود؟ متوکل به این پیشنهاد تمایل کرد. چون می‌خواست بدون آنکه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بین ببرد! به حضرت گفت: چرا خودتان نمی روید؟ امام فرمود: اگر شما مایل باشید من می‌روم. متوکل گفت: بفرمایید. در آنجا شش عدد شیر بود امام در جلو شیرها قرار گرفت. شیرها اطراف امام را گرفتند، دستهایشان را بر زمین گذاشته سر بر روی دست خویش نهادند. امام دست بر سر آنها کشید و اشاره کرد که کنار بروند و فاصله بگیرند، شیرها به جانبی که امام اشاره کرده بود رفتند و در مقابل امام ایستادند. وزیر متوکل به او گفت: این کار بر ضرر تو است پیش از آنکه مردم از قضیه با خبر شوند او را بیرون بیاور! متوکل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست که نظر بدی درباره شما نداشتیم، مقصودمان این بود سخن شما ثابت شود. امام که خواست حرکت کند شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباس های ایشان می‌مالیدند. هنگامی که حضرت پای به اولین پله گذاشت اشاره کرد برگردید! همه برگشتند و امام بیرون آمد. متوکل به آن زن گفت: اکنون نوبت تو است که به محل درندگان بروی، ناله و فریاد زن بلند شد، شروع به التماس کرده، اعتراف به دروغگویی خود نمود. سپس گفت: من دختر فلان هستم از فقر و تهی دستی به این ادعا افتادم. متوکل به حرف او گوش نکرد دستور داد او را جلو درندگان بیندازند ولی مادر متوکل درخواست کرد از تقصیرات آن زن بگذرد، متوکل نیز او را بخشید. 📚 بحارالانوار، ج۵۰، ص۱۵۰ 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/m_ahlozzekr
⭕️ داستانی از زندگی علیه السلام 🔰 صفوان جمال گويد: بر امام كاظم عليه السلام وارد شدم، حضرت فرمود: اى صفوان! همه كارهاى تو خوب است جز يك كار. عرض كردم: فدايت شوم چه كارى؟ حضرت فرمود: اينكه شترهايت را به اين مرد (هارون الرشيد) كرايه مى دهى. عرض كردم: به خدا سوگند براى كار بيهوده و سفر حرامى كرايه نداده ام بلكه براى سفر حج كرايه داده ام، علاوه خودم در اين سفر شركت ندارم بلكه غلامان خود را مى فرستم تا سر پرستى كنند. حضرت فرمود: اى صفوان ! تو شترهاى خود را كرايه داده اى؟ عرض كردم: بله فرمود: آيا مى خواهى هارون و دستگاه او باقى بماند تا اينكه كرايه تو را بدهد؟ عرض كردم: بله امام عليه السلام فرمود: هر كسى كه بخواهد آنها باقى بمانند از آنهاست و هر كس كه از آنها باشد در آتش جهنم است. صفوان گويد: رفتم و همه شترهايم را فروختم، خبر فروش شترها به هارون رسيد، مرا خواست و گفت: اى صفوان! به من خبر رسيده است كه شترهايت را فروختى. گفتم: بله گفت: چرا فروختى؟ گفتم: پير و از كار افتاده شدم و غلامان هم درست به كارها رسيدگى نمى كنند. هارون: نه اين طور نيست، من مى دانم چه كسى تو را به فروش شترها راهنمايى كرد. موسى بن جعفر تو را به فروش آنها فرا خواند. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ هارون گفت: اين حرفها را رها كن، اگر سوابق همكاری‌هايى گذشته ات نبود تو را مى كشتم. 📚 اصول كافى، باب الثناء قبل الدعا. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 📌 با همراه شوید https://eitaa.com/m_ahlozzekr 💐🍃🌿🌸🍃🌼💐🍃🌿🌸
🔰 ⭕️ داستانی از زندگی علیه السلام صفوان جمال گويد: بر امام كاظم عليه السلام وارد شدم، حضرت فرمود: اى صفوان! همه كارهاى تو خوب است جز يك كار. عرض كردم: فدايت شوم چه كارى؟ حضرت فرمود: اينكه شترهايت را به اين مرد (هارون الرشيد) كرايه مى دهى. عرض كردم: به خدا سوگند براى كار بيهوده و سفر حرامى كرايه نداده ام بلكه براى سفر حج كرايه داده ام، علاوه خودم در اين سفر شركت ندارم بلكه غلامان خود را مى فرستم تا سر پرستى كنند. حضرت فرمود: اى صفوان ! تو شترهاى خود را كرايه داده اى؟ عرض كردم: بله فرمود: آيا مى خواهى هارون و دستگاه او باقى بماند تا اينكه كرايه تو را بدهد؟ عرض كردم: بله امام عليه السلام فرمود: هر كسى كه بخواهد آنها باقى بمانند از آنهاست و هر كس كه از آنها باشد در آتش جهنم است. صفوان گويد: رفتم و همه شترهايم را فروختم، خبر فروش شترها به هارون رسيد، مرا خواست و گفت: اى صفوان! به من خبر رسيده است كه شترهايت را فروختى. گفتم: بله گفت: چرا فروختى؟ گفتم: پير و از كار افتاده شدم و غلامان هم درست به كارها رسيدگى نمى كنند. هارون: نه اين طور نيست، من مى دانم چه كسى تو را به فروش شترها راهنمايى كرد. موسى بن جعفر تو را به فروش آنها فرا خواند. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ هارون گفت: اين حرفها را رها كن، اگر سوابق همكاری‌هايى گذشته ات نبود تو را مى كشتم. 📚 اصول كافى، باب الثناء قبل الدعا. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
و اعتدال مزاج 🔸، استاد عرفان حضرت امام خمينی رحمه الله بودند درباره پدر بزرگوارشان می فرمايند: 🔺«موضوعی كه مرحوم والد به آن عنايت ويژه ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بيداری شب و سحرخيزی بود. 🔹می‌فرمودند «اگر برای نافله شب بيدار شديد و ديديد برای نافله خواندن آمادگی روحی نداريد، بيدار بمانيد. بنشينيد حتی چای بخوريد. انسان بر اثر همين بيداری، آمادگی برای عبادت را پيدا می كند». 🍃همچنين فرمود: «بيداری سحر هم برای مزاج مادی مفيد است و هم برای مزاج معنوی.» 🔹بارها در منبرهايشان مي فرمود: «برای دنيايتان هم كه شده، سحرها بيدار شويد. چون بيداری سحر، وسعت رزق، زيبايی چهره و خوش اخلاقی می شود. 📚عارف كامل، ۱۳۸۰، ص۴۸ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir
🔹 گردن بند 💠 روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل (س) راهنمایی کرد. 🔸 پیرمرد به سمت خانه حضرت زهرا(س) رفت و از ایشان کمک خواست. حضرت زهرا(س) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزی نداریم. اما _بندی را که دختر حمزه بن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به پیرمرد فقیر داد. مرد فقیر، گردن بند را گرفت و به مسجد آمد. 🔹 پیامبر(ص) هنوز در میان اصحاب نشسته بود که پیرمرد عرض کرد: ای پیامبرخدا(ص)، فاطمه(س) این گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نیازمندی خودم برسانم. پیامبر(ص) گریست. عمّار یاسر با اجازه پیامبر(ص) گردن بند را از پیرمرد خرید. 🔸 عمار پس از خرید گردن بند، گردن بند را به غلام خود داد و گفت: این را به رسول خدا(ص) تقدیم کن، خودت را هم به او بخشیدم. پیامبر(ص) نیز غلام و گردن بند را به حضرت فاطمه بخشید. غلام نزد فاطمه(س) آمد و آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد کردم. غلام خندید. 🔹 حضرت فاطمه(س) راز این خنده‌ را پرسید. غلام پاسخ داد: ای دختر پیامبر(ص) برکت این گردن بند مرا به شادی آورد، چون گرسنه‌ای را سیر کرد، برهنه‌ای را پوشاند، فقیری را غنی نمود، پیاده‌ای را سوار نمود، بنده‌ای را آزاد کرد و عاقبت هم به سوی صاحب خود بازگشت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰ما را در کانال رسمی در دنبال کنید. 🆔 @smodaresi_ir 🌐 https://smodaresi.ir