🌷من زنده ام🌷
#قسمت_سیزدهم
راستش بیشتر کتک خوردیم چون غافلگیر شده بودیم. احمد که فکر می کرد پشت یک کامیون نشسته، متوجه دعوا نشده بود و با سرعت کالسکه را می راند اما یکی از آنها یک سنگ برداشت و سر احمد را نشانه گرفت. یکباره احمد متوجه شد ما دو تا خونین و مالین گوشه ای افتاده ایم و آنها هم به سمت خودش می دوند. چند نفری افتادند به جان احمد و آخر کار کفش و کیف ما را هم به عنوان کالای تزئینی برداشتند و رفتند . من فیلم های گانگستری را دیده بودم. اما آن صحنه از آن فیلم ها دیدنی تر بود. آن روز به چشم دیدم که چطور چند بچه می توانند راهزن شوند. کاروان کوچک ما با تنها وسیله نقلیه مان که کالسکه ی حمید بود مورد دستبرد واقع شد. یکی از آنها کالسکه را از دست احمد کشید و فرار کرد. حمید توی کالسکه بود و ما با همه ی درماندگی می دویدیم تا اورا پس بگیریم. گرچه خیلی از ما دور شده بودند و امیدی نداشتیم که به آنها برسیم اما چیزی نگذشت که حمید را مثل یک بقچه از کالسکه بلند کرده و روی زمین پرت کردند و با کالسکه ای که سبک تر شده بود با سرعت هرچه تمام تر دویدند و دور شدند. آنها کالسکه را میخواستند، حمید به دردشان نمی خورد. از اینکه حمید را رها کردند خوشحال شدیم. او را در بغل گرفتم و با لباسهای پاره و خاکی در حالی که از بینی و دهان علی خون می آمد و لب من هم شکافته بود به سمت خانه ی آبجی فاطمه دویدیم.
فاطمه و عبدالله با دیدن قیافه ی ما چهارتا وحشت زده شدند. عبدالله به سرعت ما را به بیمارستان رساند. سر احمد و لب من چند بخیه خورد و سه تا از دندان های شیری علی هم افتاد. سر و صورتمان را شست و شو دادیم و به خانه برگشتیم. با تلخی تاثیر این خاطره در روحم به استقبال مقطع دیگری از زندگی ام رفتم.
#فصل_دوم
#نوجوانی
بعد از اتمام دبستان ، وارد دوره ی تازه ای از زندگی ام شده بودم. در آستانه ی ورود به دوران ناشناخته ای که باید آرام آرام با کودکی هایم خداحافظی می کردم. مادرها زوردتر از هر کسی تغییرات روحی و جسمی دخترانشان را می بینند و می فهمند و حس می کنند. از اینرو، مادرم برای بزرگ شدن و قد کشیدن من تلاش می کرد تا زودتر مرا با الگوهای زنانه آشنا کند. اصرار داشت روزهای بلند تابستان به کاری و هنری مشغول باشم. به همین جهت من و زری و مادرم به ارایشگاه نغمه خانم رفتیم. او یکی از اتاق های خانه اش را به آرایشگاه تبدیل کرده بود. مادرم ما را به نغمه خانم سپرد و قرار شد آرایشگری را چنان یاد بگیریم که دیگه نیازی به ننه بندانداز نباشد. نغمه خانم می بایست درطول تابستان هفته ای سه روز و هر روز دو ساعت تمام فنون آرایشگری را به من و زری آموزش دهد. جلسه ی اول کارآموزی من و زری با آموزش مقدمات آرایشگری آغاز شد اما برای من و زری که وارد یک دنیای جدید شده بودیم همه ی شکل ها و حرف ها عجیب و جذاب بود. در آرایشگاه نغمه خانم کسی بیکار نبود. شاگردهای نغمه خانم هر کدام به کاری مشغول و مشتری ها نیز هر کدام درگیر بزک کردن خودشان بودند. یکی مو صاف می کرد، آن یکی مو فر می کرد. خلاصه هیچ کس زشت از در خانه ی نغمه خانم بیرون نمی رفت. مثل شعبده بازها که یک دستمال داخل کلاه میانداختد و یک خرگوش بیرون می آوردند، آدم هایی که وارد می شدند با یک رنگ و چهره می آمدند و موقع رفتن به یک شکل دیگر از خانه ی نغمه خانم خارج می شدن، همه قشنگ و راضی بیرون می رفتند. هنوز نیم ساعت به پایان کلاس آرایشگری مانده بود که در آرایشگاه محکم کوبیده شد; طوری که نغمه خانم با ترس و عصبانیت از جا پرید و در حالی که رنگ بر چهره اش نمانده بود گفت: اوه چه خبرده، مگه سر آوردین؟ مگه این خونه صاحب نداره؟ در حالی که زیر لب غرولند می کرد برای باز کردن در به بیرون رفت. در که باز شد فریاد رحیم و رحمان و محمد را شنیدم که با داد و فریاد به نغمه خانم می گفتند: حالا هنر قحطه که هنوز پا نگرفته بیاد فوت و فن بزک کردنو یاد بگیره؟ با شنیدن صدای آنها ، موهای تنم سیخ شد.
ادامه دارد...
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_چهاردهم
دویدم بیرون ببینم چه خبراست که بادیدن من با عصبانیت گفتند: کی گفته پاتو اینجا بذاری؟ خواستم بگویم با زری آمده ام اما رحیم نگذاشت حرفم تمام شود و با غیظ گفت: صاحب زری کس دیگه ایه ولی زری هم بی خود کرده اومده اینجا. در آن لحظه فکر کردم، عجب جایی آمده اییم . مگر اینجا کجاست که اینقدر زود خبرش پیچیده و برادرهایم را تا این حد عصبانی کرده و پشت در خانه ی نغمه خانم کشانده. در همین فکر بودم که زری محکم به بازوی من کوبید و فهمیدم دیگر وقت رفتن است. با وجود تلاش نغمه خانم چیزی یاد نگرفته; بار و بندیلمان را جمع کردیم و از آرایشگاه بیرون رفتیم. وای ، چه می دیدم! همه ی برادرها بیرون ایستاده بودند. فقط ترکه دستشان نبود. گویی گناه بزرگی مرتکب شده بودم. پا را که داخل خانه گذاشتیم سر و صدا بالا گرفت : بگو ببینم چندتا دختر دوازده ساله و هم سن و سال شما اونجا بود؟ کی به تو گفته بری آرایشگری یاد بگیری؟ مادر بیچاره ام که نمی دانست با بردن من به آرایشگاه چه آشوبی در خانه راه می افتد مات و مبهوت به پسرها نگاه می کرد. بنده ی خدا که فکر می کرد با این کارش می تواند از من یک خانم تمام عیار و هنر مند بسازد با قیافه ی حق به جانب گفت: دختر باید از هر انگشتش یه هنر بباره ، بالاخره باید یه چیزی یاد بگیره که به درد در و همسایه ها هم بخوره! رحمان گفت:
بله ، ولی قبل از اینکه دستش توی صورت تو و خاله توران و همسایه ها بره اول توی صورت خودش می ره...
رحیم با تعجب و عصبانیت گفت : ننه چشم مون روشن، یعنی می خوای جای ننه بندانداز رو بگیره؟ بالاخره بعد از کلی جروبحث به مادرم قبولاندند که مرا برای یادگیری هنری دیگر به جایی دیگر بفرستد. قرار شد از فردای آن روز به خانه ی خانم دروانسیان بروم تا از او خیاطی یاد بگیرم. از فردا باز هم، من و زری هم مسیر بودیم اما با اختلاف دو تا خانه. او به آرایشگاه نغمه خانم می رفت و من کلاس خیاطی خانم دروانسیان می رفتم. کلاس خیاطی هیجان و تازگی کلاس آرایشگری را نداشت و ساعت به ساعت یک مشتری با قیافه و اطوار عجیب و غریب وارد و خارج نمی شد. برعکس مشتری های نغمه خانم که همه جوان و زیبا بودند یا اگه هم زشت بودند زیبا می شدند، مشتری های خانم دروانسیان زنان میانسال و خسته ای بودند که تحملاشان در همان لحظه ی ورود سخت و ملال آور بود. خانم دروانسیان با لهجه ی ارمنی تلاش می کرد شمرده شمرده خیاطی را به زبان فارسی به ما تفهیم کند. من و بقیه کارآموزها دور یک میز می نشستیم و هر کسی از دری سخن می گفت و برش می زد و می دوخت و تن پوشی ابتدایی را ردیف می کرد و همه به به و چه چه می گفتند. این هنر هم دلپسندم نبود. حضور در جمع بی قرارم می کرد. خانم دروانیسان که
متوجه بی قراری و بی حوصلگی من شده بود بعد از کلاس مرا با بچه هایش آشنا کرد. دوتا بچه ی تمیز و اتو کشیده به نام هنریک و هراچیک. هراچیک دختری زیبا با شکل و شمایلی سوای ما بود. با بچه هایی آشنا شدم که اسم هایی متفاوت از اسم هایی که می شناختم داشتند. ابتدا فکر می کردم آنها خارجی هستند. هیچ وجه مشترکی به لحاظ زبانی، دینی و فرهنگی بین ما نبود. اما تفاوت ها همیشه جذابند. تفاوت ها لزوما باعث جدایی نیستند و گاهی باعث رشد می شوند. ما در یک شهر زندگی می کردیم اما سبک زندگی مان متفاوت بود. فاصله ی خانه ما تا خانه ی دروانسیان آنقدر کم بود که من آن مسیر را پیاده می رفتم . هراچیک با وجود فراهم بودن همه ی شرایط، در درس ریاضی تجدید شده بود و این بهانه ی خوبی شد برای دوستی ما و فرار از کلاس ملال آور خیاطی. هنریک هم از همان اول صبح با پدرش از منزل بیرون می رفت. انها در کار نجاری استاد بودند. حالا دیگر هر روز به عشق هراچیک به خانه آنها میرفتم و خانم با سبک و سلیقه ی خاصی از من پذیرایی می کرد. هر روز با کیک ها و شیرینی های قشنگ و خوشمزه و میوه های چیده شده در ظرف های زیبا در ساعات مختلف به سراغ ما می آمد و با نگاهی مهربان و لبخندی شیرین می گفت ((خدای من ! فسفر تمام کردید، به مغزتان فشار نیاورید)) ،لبخندی به لب های من و هراچیک هدیه می کرد.
.
ادامه دارد...
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب من زنده ام
🔹 روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام
638 صفحه| 18000 تومان
🔺🔺توضیحات بیشتر و خرید:
http://yon.ir/0K32k
http://yon.ir/0K32k
6000 تومان تخفیف برای خرید اولی ها از سایت با کوپن welcome97
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📚کتاب علی از زبان علی کتاب #علی_از_زبان_علی سرچشمهای زلال و دارای مصارف گوناگون معرفتی است. 624صف
📚کتاب علی از زبان علی
624صفحه|قیمت : 35000تومان
🌸6000 تومان بن هدیه ویژه خرید اولی ها با کوپن welcome97 جهت خریدن کتاب علی از زبان علی
70درصد تخفیف پستی ویژه همه خریداران عزیز.
.........................................................................................
کتاب علی از زبان علی علیه السلام نوشته محمد محمدیان توسط انتشارات معارف چاپ شده است. کتاب علی از زبان علی علیه السلام کتابی ارزشمند است که زندگی امیرالمومنین را از زبان خود ایشان نقل می کند. همانگونه که در توضیح جلد کتاب نوشته، این کتاب زندگی و زمانه امیرالمومنین از زبان خودش است. زبان کتاب بسیار روان، ساده و جذاب است. کتاب در 10 فصل و 624 صفحه چاپ شده است. فصول کتاب علی از زبان علی علیه السلام عبارتند از دوران مکه، دوران مدینه، دوران خلفا، دوران خلافت امیرالمومنین، دوران جنگ جمل، دوران جنگ صفین، دوران حکمیت، دوران جنگ نهروان، دوران غارت ها و دوران شهادت. خرید و مطالعه این کتاب به همه عزیزان توصیه می شود.
توضیحات بیشتر و خرید :👇👇👇
http://yon.ir/JRMHx
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب من زنده ام 🔹 روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام 638 صفحه|
شهید #محسن_حججی در حال کتابخوانی و بحث وتبادل نظر با اعضاء گروهش در خصوص کتاب #من_زنده ام
👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کابوس در بیداری
🔺 روایتی از حج خونین سال 66
💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان
توضیحات بیشتر و خرید👇
http://yon.ir/x1AR5
🎁 6000 تومان بن هدیه با کوپن welcome97
🎁 70 درصد تخفیف پستی
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کابوس در بیداری 🔺 روایتی از حج خونین سال 66 💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان توضیحات بیشتر و
#معرفی_کتاب_کابوس_در_بیداری👆👆👆
"روایتی از حج خونین سال 66"
🔰 این کتاب به دو بخش تقسیم میشود:
🔺 بخش اول آن به کشف ریشهها و زمینههای واقعه حج خونین پرداخته است. از تاثیر انقلاب اسلامی بر حوادث منطقه گرفته تا فضایی که برگزاری مراسم «برائت از مشرکین» در حج ایجاد کرد و پیامدهای آن و مسائلی که بعد از حادثه به وجود آمد، مانند تاثیر این واقعه خونین بر جنگ تحمیلی و زدن کشتیها در خلیج فارس که متعاقب آن ناوهای نیروی دریایی آمریکا به خلیج فارس میآیند و در ماههای پایانی جنگ هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار میدهند.
🔸 در این کتاب به نقش شخصی به نام «اولریش بگنر» که یک یهودی آلمانی است و فرمانده میدانی نیروهای آلسعود در آن روز بوده است، پرداخته شده است. وی بنیانگذار و فرمانده نیروهای ضد شورش عربستان و از دو سال پیش از آن در عربستان مستقر بوده است. وی سالها سابقه فعالیت در پلیس ضد شورش آلمان غربی را داشت، در اسرائیل دوره دیده بود و در آمریکا نیروی «دلتا» را که در واقعه طبس به ایران حمله میکند راهاندازی کرد و در آن واقعه نیز فرد موثری بود.
🔺 در بخش دوم کتاب به تاریخ شفاهی باقی مانده از حادثه پرداخته شده است . از مصاحبههای شاهدان عینی گرفته تا گزارشهای رسانهها درباره آن حادثه، مصاحبههای متعددی هم با مسئولین مربوطه گرفته شده که در کتاب آمده است.
#ویژگی_های_کتاب👇
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
نوبت چاپ:اول / زمستان 1396
تعداد صفحات: 768 صفحه
قیمت پشت جلد: 40000تومان
🎁 6000 تومان بن هدیه با کوپن welcome97
🎁 70 درصد تخفیف ارسال پستی
خرید کتاب کابوس در بیداری👇👇
http://yon.ir/x1AR5
http://yon.ir/x1AR5
👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗کتاب الف لام خمینی
🔺زندگی نامه امام روح الله موسوی خمینی(ره)
1157 صفحه| 60000 تومان
🔰توضیحات بیشتر و خرید👇
http://yon.ir/eDcTz
🎁6000 تومان تخفیف با کوپن welcome97
🎁70 درصد تخفیف پستی
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب یادت باشد
🖇 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید
قیمت: 14000تومان
توضیحات بیشتر و خرید👇
http://yon.ir/WHWlp
🌸 6000تومان بن هدیه برای خرید اولی ها
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب یادت باشد 🖇 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید قیمت: 14000تومان توضیحات
#کتاب_یادت_باشد_...👆👆
شهید حمید سیاهکالی مرادی را میتوان شهید پاییزی مدافعان حرم معرفی کرد چرا که در پاییز سال 1389 عازم سفر کربلا شد؛ در پاییز سال 91 عقد؛ در پاییز سال 92 ازدواج کرد و سرانجام در چهارم آذرماه سال 1394 در سن 26 سالگی در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای قزوین قرار دارد.
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب یادت باشد 🖇 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید قیمت: 14000تومان توضیحات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید...
اشک های همسر #شهید_سیاهکالی
در بیان خاطرات آقاحمید...
خوانش این عاشقانه زیبا در کتاب
#یادت_باشد
👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱ زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی 256صفحه|قیمت :9500
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱
زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
256صفحه|قیمت :9500 تومان
🌸6000 تومان بن هدیه ویژه خرید اولی ها با کوپن welcome97 جهت خریدن کتاب سلام بر ابراهیم ۱
توضیحات بیشتر و خرید :👇👇👇
http://yon.ir/k4mlj
.....................................................................................
پهلوانی شجاع ، مداحی دلسوخته ،
چه معلمی فداکار،کشتی گیری قهرمان،رفیقی دلسوز ، فرماندهی پر تلاش، استاد تهذیب نفس و انسانی عاشق خدا و ...
همه این صفات را که جمع کنید ، نام زیبای ابراهیم هادی نمایان می شود. سال 55 در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد تهران به فینال 74 کیلو رسید. ابراهیم در اوج آمادگی بود. اما آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حرفش برنده شود. جایزه نقدی بود.فهمیده بود حریفش به این مبلغ احتیاج دارد. عملیات مطلع الفجر بود. ابراهیم شجاعانه به سمت دشمن اذان صبح گفت.قلب های آنان را به لرزه درآورد.هجده نفر خودشان را تسلیم کردند. آنها به سپاه اسلام پیوستند.همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند.
او بنده خالص خدا بود .عارف بزرگ میرزا اسماعیل دولابی از ابراهیم خواسته بودکه نصیحتش کند.
یکی از شهدا به او پیغام داده بود که : شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا (س)در برزخ هستند.برای همیشه آرزو می کرد گمنام باشد.خدا هم دعایش را مستجاب نمود.
او سالهاست در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
@sn_shop
#محصولات_فرهنگی_صحیفه_نور
خبرنگارانی که عشق را معنی کردند
روز خبرنگار را به همه خبرنگاران عزیز تبریک عرض می نمائیم.
👥 @sn_shop
چشم حرفها دارد. پیام محبت و خشم، خیانت و عفت، حسرتِ نداشتن، درخواست عدالت، گلایه از ظلم و ...
خیلیها هم توجه نکنند، خدا حواسش به چشمها و گوشش به حرف آنهاست.
لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ
چشمها او را نمیبینند، ولی او همهی چشمها را میبیند. (آیه ۱۰۳ سوره انعام)
👥 @sn_shop
📚 #کتاب_هنر_اهل_بیت_علیهم_السلام
سیری در باورهای رزمندگان دفاع مقدس
کتاب موردعلاقه شهید #محسن_حججی
نویسنده : سید حسن منتظرین
432صفحه|قیمت:25000تومان
برگزیده کتاب سال دفاع مقدس
توضیحات بیشتر و خرید:👇👇👇
http://yon.ir/xRyRa
🌸6000 تومان بن هدیه ویژه خرید اولی ها با کوپن welcome97 جهت خریدن کتاب #هنر_اهل_بیت_علیهم_السلام
70درصد تخفیف پستی ویژه همه خریداران عزیز.
👥 @sn_shop
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_پانزدهم
من استادانه مفاهیم ریاضی را بدون هیچ گونه فشار، بدون صرف هیچ گونه انرژی اضافی از روزنه ای وارد مغز هراچیک می کردم که برایش قابل درک باشد. هدفم و شغلم از شاگردی به معلمی تغییر پیدا کرده بود و این برای من بهترین فرصت بود. در ضمن هر روز باید با تکه پارچه هایی که مادرم می داد نمونه ی کار به خانه می بردم. خانم دروانسیان برای جبران تلاشی که درآموزش به هراچیک داشتم درس هر روزه ی خیاطی را سریع برایم توضیح میداد و از اینکه مغزم را تحت فشار قراد داده مرتب عذرخواهی میکرد و برای جلوگیری از این فشار مضاعف، خودش الگو ها را میکشید و روی پارچه اجرا می کرد و می دوخت و مادرم نیز مرا تشویق می کرد که چقدر در این زمینه استعداد داشته ام. از نظر مادر من که فقط دوخت شورت های عیالواری ننه دوز را بلد بودم حالا در فاصله ی کوتاهی ماشاءالله پیشرفت خوبی کرده بودم. بیچاره مادرم نمی دانست که اینها کار دست خانم دروانسیان است. روزهای اول به توصیه ی مادرم هرچه تعارف می کردند نمی پذیرفتم. حتی نباید در آنجا آب می خوردم. بازبان خشک می رفتم و با زبان خشک برمیگشتم. از این دست ملاحظات بسیار بود اما فنجان قهوه ی خانم که با آدابی خاص ساعت ده برای ما می آورد برایم وسوسه انگیز بود. او برای هراچیک با تصاویری که بر دیواره ی فنجان نقش می بست فال قهوه می گرفت وقصه های قشنگی از آینده می گفت و اتفاقات پیش رو را افسانه می کرد. گویی خودمان را در خواب می بینیم اما خواب نبودیم. برای من خیلی هیجان انگیز و دلنشین بود. حالا دیگر همه ی روز را به انتظار فنجان قهوه و برای شنیدن قصه های شور انگیزی که با نقش تصاویر روزهای آینده ساخته می شد، قدم به کلاس خیاطی می گذاشتم. مثل شاگرد درس خوان ها، در خانه ی هراچیک را میزدم و منتظر ساعت ده می شدم. از تکران این فال های قهوه من هم حرف ها و تصویرهایی را شناخته بودم. مثلا می دانستم تصویر پرنده، پیام آور خبرهای خوش است و تاج نشانه ی ترفیع و مقام است و آبشار نماد شادی و ثروت و موفقیت است و جاده، مسافرت راه دور را نشان می دهد و چکش بیانگر مصیبت و کار سخت و دشوار است و ماهی، سمبل رزق و روزی است و خوشه ی خرما یعنی اینکه نوزادی در راه است و کفش نشانه ی سفری ناخواسته به راهی دور است. بعضی پیش بینی ها تصادفا درست از آب در می آمد اما بعضی دیگر با انتظار ما به فراموشی سپرده می شدند. خانم دروانسیان در لابه لای پذیرایی چند دقیفه ای نکته هایی در باره دین و انجیل و حضرت عیسی برایمان نقل می کرد و سوالاتی مطرح می کرد. او میدانست من در آنجا چیزی نمی خورم و میخواست دلیلش را از خودم بپرسد. سوالات او عطش مرا برای دانستن بیشتر می کرد.
سوالاتی که در روزهای اول هیچ پاسخی برای آنها نداشتم. چرا وقتی به مسجد می رویم چادر می پوشیم و بیرون مسجد بی حجاب می شویم؟ چرا مسلمان ها آنها را نجس می دانند اما بعضی از آنها خودشان مشروب می خورند؟ آیا حضرت مسیح به صلیب کشیده شده است؟ آیا خبر آمدن پیامبر اسلام در انجیل آمده است؟ آیا حضرت مسیح با اما م عصر ما می آید؟ و صدها پرسش دیگر...
او همه وجود مرا به یک علامت سوال بی پاسخ تبدیل کرده بود. در مقابل همه ی سوالات به او می گفتم: من فقط ریاضی میدانم آن هم فقط ریاضی کلاس پنجم ابتدایی را. این سوالات را باید از عالم دین پرسید.سوالات او مرا تشنه ی دانایی کرده بود . برای یافتن جواب ها و سیراب کردن روح تشنه ام هر روز به مسجد می رفتم و طرح سوال می کردم و پاسخ را با خودم به کلاس خیاطی می بردم. اما تعداد کتاب هایی که بتوانند پاسخگوی سوالاتم باشند و آدم هایی که حوصله ی پرسش های یک الف بچه را داشته باشند اندک بود. البته سوالات من چندان هم پیچیده و مبهم نبودند . در کنار خانم دروانسیان خانم حاصلی بود. من از سوالات خانم دروانسیان به جواب های خانم حاصلی پناه می بردم. او معلم قرآن مسجد سر کوچمان( مهدی موعود) بود. در واقع خانم حاصلی که زنی متدین، مومن و با اخلاق بود، با خانم دروانسیان مباحثه می کردند و من و هراچیک شاهد این مباحثه شده بودیم...
ادامه دارد...
👥 @sn_shop