خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_سی_و_نه
#افغانستان_تا_لندنستان
[از ترس] رنگم سفید شده بود. اصلا نمیدانستم چه کار باید بکنم. اینجا در مغرب از هیچ حمایتی برخوردار نبودم. اگر دستگیر میشدم از دست ژیل هیچ کاری برنمیآمد. اگر بعد از دستگیری میگفتم که من با دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه کار میکنم ژیل [و دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه] تکذیب میکردند. اگر نیروهای امنیتی میفهمیدند در ماشینم چیست [آنقدر] شکنجهام میکردند تا اسم کسانی که برایشان کار میکنم را لو بدهم. و به احتمال قوی بعد از گرفتن اطلاعات هم مرا میکشتند.
باید سریع فکر میکردم. یاد نقشی که داشتم بازی میکردم افتادم: کسی که به کشور برگشته تا بستگانش را ببیند. کمکم داشت غروب میشد، ماشینم خراب بود و خودم خسته بودم. پس فقط میخواستم برسم داخل شهر و خانوادهام را ببینم.
شروع کردم به درآوردن هرچه در ماشین بود و چیدنشان روی زمین. فرشها، دستگاههای الکترونیک، جعبهها. خیلی زود، یکی از مأموران گمرک آمد نزدیکم. لباس رسمی تنش بود و روی لباسش سردوشی داشت. مشخص بود که مسئول ردهبالایی است.
پرسید: «چی کار داری میکنی؟»
جواب دادم: «میخوام کمک کنم. فکر کردم اگه همه چیو بیارم بیرون کار سریعتر انجام میشه. من آخرین نفر صفام. بعد از اینکه از اینجا برم بیرون هم باید یدککش بگیرم تا برم پیش خونوادم.»
گفت: «ماشین چشه؟»
دستم را باز کردم، بعد مثلا از سر ناامیدی با صدای بلند گفتم «پوووف» و ادامه دادم: «از کار افتاده، تعطیل! تو بلژیک خریدمش، فکر میکردم میتونم اینجا بفروشمش یه پولی دربیارم. اما هرچی پول همراهم بود رو هم خرج تعمیرش کردم. حتی نمیدانم اصلا دیگه درست میشه یا نه. شاید مجبور شم بفروشم به اسقاطیا.»
افسر خم شد سمت من و با صدای آرام گفت: «پسر، اگر چیزی همراهته که میخوای مخفیش کنی، فقط کافیه دویست درهم به من بدی تا بذارم بری.»
به چشمهایش نگاه کردم. به صورت غریزی فهمیدم دارد امتحانم میکند. با وجود آن همه مأمور گمرک که وجب به وجب ماشینهای دیگر را میگشتند اصلا احتمال نداشت که این آدم به خاطر یک رشوۀ ناچیز مرا از آنجا رد کند. تصمیم گرفتم به فیلمبازی کردنم ادامه دهم.
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530