خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_چهل
#افغانستان_تا_لندنستان
«همین الان گفتم که. پولی برام نمونده. اون وقت تو میخوای فقط برای رد شدنم پول بدم؟ بیخیال، واقعا بی خیال.» تصمیم گرفتم خودم را شدیدا عصبانی نشان دهم. فیلمم را ادامه دادم: «اصلا میدونی چیه؟ چرا ماشینو برنمیداری؟ هرچی توشه هم برای خودت. اینطوری منم راحت میشم و یه دردسر بزرگ از سرم باز میشه.»
سری تکان داد و دور شد. من نقشم را خیلی بهتر از او بازی کرده بودم.
اما ماجرا هنوز تمام نشده بود. آن مأمور که رفت یک گروه آمدند سمتم: دو نفر پلیس، یک نظامی مسلح، و یک کارمند گمرک با لباس رسمی. یک نفر دیگر هم با لباس غیرنظامی همراهشان بود که از بقیه سن کمتری داشت و یک چکش و یک پیچگوشتی در دستش بود. آمد سمتم و گفت: «السلام علیکم.» صورتش خیلی خیلی جدی به نظر میرسید.
جواب دادم :«علیکم السلام.»
رفت و کاپوت ماشین را باز کرد. باز هم به نشانۀ نا امیدی یک «پووف» گفتم! پرسیدم: «واقعا این کارا لازمه ؟» هنوز تظاهر میکردم که از دست ماشین و از تاخیری که ایجاد شده عصبانیام. به همۀ وسایل که از ماشین پیاده کرده و روی زمین چیده بودم اشاره کردم و گفتم: «همه چیو از ماشین آوردم پایین که شما راحت ببینیدشون. دیگه دنبال چی میگردید؟»
سرش را آورد بالا و گفت: «چرا میپرسی؟ چیزی مخفی کردی؟»
گفتم: «چی دارم مخفی کنم؟»
با یک لبخند تصنعی گفت: «نمیدونم. شاید اسلحه.»
«آها! درسته. ول کن این حرفا رو. فکر کردی من کیام؟ جیمز باندم؟»
چشمکی زد و گفت: «جیمز باند که قطعا نیستی، ولی [خدا رو چه دیدی] شاید تروریست بودی!»
لبخند طعنهآمیزی زدم و گفتم: «کاش تروریست بودم. من یکیام که یه ماشینفروش ترتیبشو داده!»
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530