eitaa logo
سعدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
810 دنبال‌کننده
684 عکس
688 ویدیو
8 فایل
سعدا؛ مخفف چهار عنصر سیاست، عبادت، درس و اخلاق است که طبق فرمایش رهبر معظم انقلاب #محورهای_خودسازی_طلاب این عصر است. ⚠️ این کانال هیچ ارتباطی با مجموعه حجة الاسلام استاد راجی ( @soada_ir ) ندارد. ادمین: @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌓 🔹آیت الله مجتهدی: 🌱طلبه‌ای داشتیم به نام که شهید شد. خیلی عالی بود. مکاسب خوان بود. 🌲وقتی می‌خواست طلبه شود، فامیل‌هایش گفتند: برو دکتر، مهندس شو. گفت : اگر دکتر، و مهندس کم بیاوریم می‌توانیم از خارج بیاوریم؛ اما و را نمی‌شود از خارج آورد؛ باید درس بخوانیم تا مثل آن‌ها شویم. ☘️خیلی عالی جواب داد. یک نوجوان این‌طور جواب دهد، معلوم می‌شود خیلی بااستعداد است. 📚کتاب اخلاص گنج سعادت؛ 🔅سعدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر https://eitaa.com/joinchat/3704160418Cc1909f8926
🌱 🌗 کتک مبارکی که باعث طلبه شدن آقای قرائتی شد 🔹مرحوم پدرم بسیار اصرار داشت که من محصل‏ حوزه علمیه و روحانى شوم ولى من مخالفت مى ‏کردم، لذا براى ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم. 🔸روزى به مدیر مدرسه گزارش دادم که چند نفر از همکلاسى ‏هایم در مسیر راه مدرسه، دیگران را اذیّت مى ‏کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد. 🔹آنها متوجّه شدند و در تلافى با هم همفکر شدند و در مسیر برگشت کتک مفصّلى به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بى‏ حال روى زمین افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم. پدرم گفت: محسن چى شده؟. گفتم: هیچى، مى‏ خواهم بروم حوزه و طلبه شوم!. 🔸امروز بسیار خوشحال هستم که در این مسیر قدم گذارده ‏ام و خدا را شاکرم که چگونه با حادثه ‏اى مسیر زندگیم را عوض کرد. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله) 🆔@soada313
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 🌺یک قدم تا خدا 👌داستان طلبه شدن جهانگیرخان قشقایی می خواهم بروم سیم تارم را درست كنم ، مرد پینه دوز به یك جمله او را موعظه كرد كه ای جوان ، برو سیم تار دلت را درست كن ، چقدر می خواهی از خدا دور باشی! او گفت : كجا بروم سیم تار دلم را درست كنم ؟ پیرمرد گفت :برو در این مدرسه كه مربوط به طلاب است. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله) 🆔@soada313
🌱 🔆مدیون مادر... 🔸امتحانات سال آخر دورۀ ابتدایی نزدیک بودند و محمدباقر باید راهش را انتخاب می‌کرد. سید محمد، عموزاده‌شان که آن زمان نخست وزیر عراق بود، مدام به گوش محمدباقر می‌خواند که در مدارس دولتی درس بخواند تا بتواند کار دولتی پیشه کند. این عموزاده، با در نظرگرفتن اصل‌ونسب محمدباقر و با استعدادی که در او سراغ داشت، جایگاه خوبی برایش می‌دید؛ جایگاهی اثرگذار در سرنوشت عراق. 🔸اما بی‌بی، با همۀ سختی‌هایی که در زندگی دیده بود، همچنان دوست داشت این پسر هم پیشه کند، هرچند انتخاب را به خودش واگذاشته بود. محمدباقر این حرف‌ها را می‌شنید و سکوت می‌کرد. گاهی سید محمد او را بر ترک اسب می‌نشاند و با هم به مزرعه‌اش در بیرون بغداد می‌رفتند. آن روزها که باهم به مزرعه می‌رفتند، باز در گوشش می‌خواند: «اگر در دولت جایگاه به دست بیاوری، می‌توانی این زندگی سخت را کنار بزنی. برای خانواده‌ات هم خوب است.» 🔸به‌خاطر شرایط زندگی، شاید بهتر بود به‌جای تحصیل کار کند. بزرگ‌تر که شد، می‌توانست انتخاب درست‌تری داشته باشد. اما محمدباقر چند روز به غذا لب نزد و در سکوت به نان خشک و آب بسنده کرد. بی‌بی پسرش را می‌شناخت. او می‌دانست اگر این پسر بخواهد کاری را انجام دهد، پافشاری می‌کند. 🔹روز اول که متوجه رفتار محمدباقر شد، سکوت کرد. روز دوم و سوم هم گذشت. ولی ادامۀ رفتار او تا روز چهارم باعث شد اسماعیل با نگرانی دلیل آن را بپرسد تا در پاسخ بشنود: «می‌توانم از خوردنی و نوشیدنی بگذرم، اما امکان ندارد بتوانم از علم چشم بپوشم. مرا به حال خودم بگذارید.» جواب آخر را همان روز داد: «حوزه تنهاانتخاب من است.» 🔸بعد از آن هم مدرسه را رها کرد و در امتحانات پایان سال حاضر نشد. با حمایت بی‌بی، خانواده را تسلیم کرد و در خانه ماند؛ دروس حوزوی را می‌خواند و گاهی از برادرش کمک می‌گرفت. 📚کتاب نا، صفحه ۴۶ 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله) 🆔@soada313
🌱 🔰رهبر معظم انقلاب: 🔺من از اينكه چه زمانى به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اينكه در آينده زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب كنم، از اوّل براى خود من و براى خانواده‏ام معلوم بود. همه مى‏دانستند كه من بناست و روحانى شوم. اين چيزى بود كه پدرم مى‏خواست و مادرم به شدّت دوست مى‏داشت. خود من هم علاقه‏مند بودم؛ يعنى هيچ بى‏علاقه به اين مسئله نبودم. 🔻اما اينكه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كارى كه پهلوى كرده بود، مخالف بود از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس و دوست نمى‏داشت همان لباسى را كه رضا خان به زور مى‏گويد، بپوشيم... پدرم اين را دوست نمى‏داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه ‏ بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مى‏خواست، هم مادرم مى‏خواست، خود من هم مى‏خواستم. من‏ دوست مى‏داشتم و از كلاس ، عملًا درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم. 🔺معلّمى داشتيم كه خودش طلبه بود و سالهاى پنجم يا ششم دبستان به نظرم هر دو سال معلم كلاس ما بود. او پيشنهاد كرد كه به ما درس « » بدهد. مى‏ديد كه من و يكى، دو نفر از بچه‏ها علاقه‏منديم و استعدادمان هم خوب بود؛ فكر كرد كه به ما درس بدهد، ما هم قبول كرديم. «جامع المقدّمات» اوّلين كتابى است كه طلبه‏ها مى‏خواندند، هنوز هم معمول است و مجموعه‏اى از جزوات، يعنى چند كتاب كوچك است. من چند تا از آن كتابهاى كوچك را در دبستان خواندم؛ بعد هم كه بيرون آمدم، به شدّت و با جدّيت و علاقه دنبال كردم. 🔻من بعد از دبستان به دبيرستان نرفتم؛ يعنى دوره دبيرستان را به طور داوطلبانه و به صورت ، خودم مى‏خواندم. درس معمولى من طلبگى بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگى رفتم يعنى از ‏سالگى به بعد بنابراين از همان وقتها ديگر من به فكر آينده به اين معنا بودم؛ يعنى معلوم بود كه ديگر بناست طلبه شوم. 🔺البته طلبگى و لباس طلبگى، به‏هيچ‏وجه مانع از آن زمان نبود؛ يعنى هم سرمان مى‏گذاشتيم، هم وقتى مى‏خواستيم بازى كنيم، عمامه را در خانه مى‏گذاشتيم، به كوچه مى‏آمديم و با همان مى‏دويديم و بازى مى‏كرديم . كارهايى كه بچه‏ها مى‏كنند وقتى مى‏خواستيم با پدرمان به مسجد برويم، باز عمامه را سرمان مى‏گذاشتيم و را به دوش مى‏انداختيم و با همان وضع و حال و چهره كودكانه به مدرسه مى‏رفتيم و مى‏آمديم. 💠گفت و شنود صميمانه رهبر معظم انقلاب اسلامى با گروهى از جوانان و نوجوانان (14/ 11/ 1376) 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله) 🆔@soada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗 🌀 تأثیر رفتار روحانیت بر مردم 🎥 چگونه حجت‌الاسلام رفیعی به روحانیت و طلبگی علاقمند شد؟ یک طلبه می‌تواند مردم را: ✅ به حوزه علاقمند کند. ⛔️ از حوزه بیزار کند. ✅ به انقلاب علاقمند کند. ⛔️ از انقلاب زده کند.
🌗 🌱 چگونه آیت الله شیخ جواد تبریزی به روحانیت و طلبگی علاقمند شد؟ 🔹کلاس سوم دبیرستان بودم که تعدادی از دانش آموزان برای تقویت ادبیات عرب، به حوزه علمیه طالبیه مراجعه کردند و نزد استاد ادبیات صرف و نحو مى خواندند که من نیز چند روزى این دوستان را همراهى کردم و در دروس ادبیات حوزه شرکت جستم اما آنچه براى من پیش آمد، تقویت درس عربى نبود بلکه عشق و شیفتگى به درس حوزه بود. و همین نیز سرآغاز سرنوشت من گردید و من راه روحانیت را برگزیدم.» 🔅وقتی با خانواده مطرح کردم، به خاطر فضای ضد روحانیت حکومت پهلوی موافق نبودند، اما بالاخره قانع شان کردم و وارد حوزه شدم و شبانه روز مقیم مدرسه طالبیه تبریز شدم. 🌀چون برخلاف خواسته خانوده ام به حوزه آمده بودم، نمى خواستم از مشکلاتم آگاه شوند و در اراده من براى ادامه تحصیل تأثیر بگذارند. گاهى آن قدر مشکلات اقتصادى زیاد مى باشد که با مرحوم محمدتقى جعفرى دو روز غذا نداشتیم. یکوقت کسى مى آمد نماز و قرآن ارجاع مى داد و ما پولى براى تهیه غذا پیدا مى کردیم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313‌ ‌‌
🌗 🌱 چگونه آیت الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی وارد حوزه شد؟ 🔹پدر شیخ محمدحسین، از تجار به نام کاظمین بود و «معین التجار» لقب گرفته بود. «معین التجار» همین یک پسر را داشت و دوست داشت که مثل خودش تجارت پیشه کند؛ اما محمد حسین دل در گرو حوزه داشت. از او اصرار و از پدر انکار. 🔸یک روز در حرم امام موسی کاظم (ع) پدر و پسر در نماز جماعت بودند. بعد از نماز، پدر که سرگرم صحبت با یکی از تجار بود، محمدحسین با نگاه به گنبد امام کاظم (ع) حرفهای مگویش را گفت. ⚡️«اى باب الحوائج، اى موسى بن جعفر! تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایى و در پیش حضرت حق آبرودارى، تو را چه مى شد اگر از خدا مى خواستى دل پدرم را به من نزدیکتر مى کرد تا با تصمیم من - که چیزى جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضى می شد». 🌀دعایش در لحظه مستجاب شد و پدر رو به فرزندش گفت: محمدحسین! اگر هنوز هم دل در گرو حوزه داری، برو نجف، من ناراحت نمی شوم. ☄و اینگونه زندگی طلبگی محمدحسین آغاز شد و بعدها به مقام والای علمی و معنوی دست یافت. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌
🌗 🔺تلقین مادرانه ▫️استاد محمد محمدی اشتهاردی: 🔹در سال 1334 دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی بودم. یک روز معلم کاغذهایی را بین دانش آموزان تقسیم کرد و از آنها خواست شغل مورد علاقه خود را بنویسند. 🔸هر کس چیزی نوشت و من نوشتم آخوند. با این که نه در خانواده و فامیل و آشنایان ما طلبه و آخوندی بود و نه حتی می دانستم طلبه یعنی چه؟ معلم در آخر کلاس خیلی تشویقم کرد و گفت آخوندی شغل پیامبران است و لباسش لباس پیامبر (ص). 🌱بعدها در مورد علت این انتخاب خیلی فکر کردم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که : ⚡️در چهار پنج سالگی، وقتی که در حیاط خانه می خوابیدیم، مادرم برای خواباندن من سخنانی می گفت تا خوابم بگیرد. از جمله آن سخنان این بود که با نام بردن از برخی آخوندهای معروف، زاهد و معتبر میان مردم می گفت «لالا لالا... فلانی به بهشت می رود چون آدم خوبی است و خدا دوستش دارد». 🌀مادرم با این تلقین، علاقه به روحانیت را در روح و روان من برقرارکرد. فکر می کنم همین تلقین و علاقه مادرباعث شد که در یازده سالگی، در دبستان، درپاسخ پرسش معلم نوشتم: علاقه به آخوندی دارم. از آن پس، به طور طبیعی همه اسباب کار فراهم شد و به این شغل مقدس نایل شدم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌
🌗 🌀شیخ مرتضى طالقانى در نوجوان در یک جذبه الهی قرار گرفت و چوپانی را رها کرده، عازم حوزه علمیه تهران شد. 🔹ایشان در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است. ⚡️«من بُرهه‏ اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‏ کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. 💠آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسان‏ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟ 🔸بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم». 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌
🌗 🌀 اثر پذیری از کتاب معراج السعاده 🔺 چگونه آیت الله العظمی کاظمی به روحانیت و طلبگی علاقمند شد؟ 💠آیت الله کاظمی در 18 سالگی توسط یک روحانی که از عتبات عالیات بازمی گشت،‌ تشویق به تحصیل علوم دینی شد و پس از خواندن کتاب معراج السعاده، بیداری معنوی در درون خود احساس کرد و بدون اطلاع خانواده به قصد تحصیل در کرمانشاه، از روستا به سمت هرسین خارج شد. 🌦پدر بزرگش سواران مسلح را به دنبالش فرستاد و او را کت بسته بازگرداندند و در اتاق مخصوص اشرار زندانی کردند. 🔹ایشان پس از آزادی دوباره به سمت کرمانشاه فرار کرد و در آنجا ضمن تراشیدن زلف‌های حنایی و کندن شال و ستره‌های محلی و پوشیدن یک قبای طلبگی، قیافه طلبگی و سر وضع خود را کاملاً تغییر داده، برای تهیه خرج سفر و مسافرت به عتبات عالیات همراه کاروان‌ها, در محل علافخانه کرمانشاه به کارگری پرداخت. 💢وی ضمن توقف چند هفته ای در کرمانشاه، اقدام به فرا گرفتن دروس امثله و صرف میر کرد و با تأمین هزینه سفر، به همراه کاروان زیارتی عازم کربلا شد. خود آن مرحوم نقل می‌کند آنقدر اشتیاق به تحصیل داشتم که به دنبال قافله پیاده راه افتاده و در عین حال به مطالعه کتاب جامع‌المقدمات و حفظ کردن درس‌های خود سرگرم بودم و گاهی که چند کیلومتر از قافله عقب می‌افتادم مرا صدا می‌زدند, دوان دوان خود را به قافله می‌رساندم و باز هم به خواندن کتاب و حفظ درس‌ها ادامه می‌دادم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌‌ ‌
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌗 🔺طلبه شدن کسی که می خواست جراح مغز شود! 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌‌ ‌
🔺 🔹حجه الاسلام شیخ تا چهل سالگی شغل نفت فروشی داشته و هر شب خمس اموال خود را می داد. یک شب گذرشان به مسجد جامع تهران افتاد و دقایقی به سخنان سیدعلی مفسر گوش فرا داد و همان چند دقیقه جرقه طلبگی را در دل ایشان روشن کرد. 🌱وی یک سال و نیم در مشهد به آموزش دروس حوزوی پرداخت؛ اما دوباره به تهران بازگشت و در کنار تحصیل با شغل نفت فروشی امرار معاش می کرد. 🌀این کار ادامه داشت تا زمانی که دیدند که لوازمشان را جمع می کند، از ایشان پرسیدند که چه اتفاقی افتاده ؟ 💢فرمود: «تا حال درس خواندن برای من مستحب بود؛ ولی الان که عمامه ها را از سر علما برمی دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول کار فرهنگی شوم». ⚡️ بدین ترتیب رسما به مسلک طلبگی درآمد و در از صبح تا ظهر در بالاخانه مسجد جامع تهران به آموزش طلبه ها و هدایت مردم مشغول می شد. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313
🔺 ▫️آیت الله حسن ممدوحی: 🔹پدرم تاجر بازار بود، با علما مأنوس بود. درسهای حوزه را تا مکاسب خوانده بود و مطالعات و مکتوبات زیادی داشت. با این همه دیدگاهی درباره حوزه و طلبگی نداشتم تا اینکه در یک تابستانی آیت الله خوشوقت به کرمانشاه آمدند و با دیدن منش و سلوک خاص ایشان که مبتنی بر سکوت و تفکر بود، به طلبگی علاقه مند شدم. 🔸اما همه خانواده مخالف طلبگی من بودند. هر چه اصرار کردم و علمای شهر را واسطه قرار دادم، پدرم راضی نشدند. می گفتند من با سالها هم نشینی با علما از زیر و بم زندگی طلبگی مطلعم و نمی توانم راضی شوم که کسی به تو پول دهد. ⚡️ برای کسب رضایت پدرم، چهل روز ایستاده زیارت عاشورا خواندم، اما سودی نبخشید. سرانجام به قصد فرار از خانه و رفتن به قم استخاره کردم. 🍁 یکی از علمای بزرگ به نام آشیخ عبدالجواد قرآن را که باز کرد گفت عجب، آیه این است:«لا تطع من أغفلنا قلبه؛ اطاعت نکن کسی را که نسبت به این موضوع غفلت دارد»، قرآن صریح به من گفت اطاعت نکن. ☄ دو سه روز بعدش من فرار کردم، یک پول مختصری جمع کرده بودم، آمدم قم، پدرم وقتی که فهمیده بود شب رفته مسجد، خیلی به این شیخ پرخاش کرده بود که برای من وظیفه شرعی معین کرده است. 💢وقتی رفتم قم، ریز اطلاعات اساتید، حجره و درس هایم را برای پدرم نوشتم، اما جواب نامه هایم نمی داد. خلاصه بعد از نه ماه تلاش شبانه روزی و اتمام دروس ادبیاتی جامع المیدمات، سیوطی، مغنی و مطول معمم شدم و تیرماه به کرمانشاه برگستم. 🔅 اما پدرم کماکان ناراضی بود و می گفت اگر میخواهی راضی شوم در همین جا مشغول طلبگی شو. ♻️دوباره پاییز شد و فرار را برقرار ترجیح دادم و در قم به مباحث فقهی و اصولی مشغول شدم. تابستان که به خانه رفتم پدرم از آنجایی که مسلط بر شرح لمعه بود، از من امتحان گرفت و دید که درسها را خوب خوانده ام، به طلبگی ام راضی شد، حتی یکبار آمد و دو سه روزی در حجره ما ماند. یک بار دیگر بعد از ده سال به قم آمد و خانه ای برایم خرید و متأهل شدم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313‌ ‌‌
🌱 ▫️علامه محمدباقر محمودی: 💢نوزده‌ساله بودم که شوق تحصیل در حوزه وجودم را فرا گرفت. در محضر یکی از علمای زادگاهم؛ علامرودشت، مقداری ادبیات خواندنم و کتاب‌های کمی که بود مطالعه کردم؛ اما سیراب نشدم. به همین خاطر عزم نجف کردم؛ اما پولی در بساط نداشتم. پنج تومان قرض کردم. ⚡️از روستا تا بوشهر را در چند روز پیاده رفتم. دریایی از بوشهر به خارک و از خارک به آبادان رفتم. وقتی از اروندرود قاچاقی می‌خواستم به نجف بروم پولی در بساط نداشتم، عبایی روستایی داشتم و آن را به بلدچی دادم تا مرا به کربلا رساند. 🔹در نجف خویشاوندی داشتم، به خانه‌شان رفتم. او گفت جای خالی در مدارس وجود ندارد. برگرد به ایران و هر وقت خواستی بیایی پول برای هزینه شش ماهت همراهت باشد. من گفتم: شما فقط به من نان دهید، شب‌ها می‌روم مسجد کوفه می‌خوابم. آنها خندیدند و گفتند فاصله نجف تا کوفه با ماشین یک ساعت و ربع است. 🔸خدا به دل همسر او انداخت از من دفاع کند، گفت: «تو حجره خودت را اکنون نیازی به آن نداری، به او بده». ▪️مرد گفت: لباس روحانیت ندارد. ▫️پیرزنی که آن جا بود، گفت: عبایش با من و دیگری گفت: عمامه‌اش با من. خلاصه همین‌طور ادامه پیدا کرد تا کار من راه افتاد». ☄رفتیم پیش نماینده آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی شهریه و متولی مدرسه، شهریه و اسکان را فراهم کردیم. با عبا و قبا و عمامه‌ای که برایم تدارک دیدند، ظاهر اهل علم را پیدا کردم؛؛اما نه کتابی داشتم و نه دفتری و از فرط بی‌پولی روی پاکت‌های میوه درس‌ها را یادداشت می‌کردم و دم برنمی‌آوردم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313
🌱 🔺منبر آتشین! 🔹"حاج آقا مجتبی حاج آخوند" دلیل روی آوردن به تحصیل علوم حوزوی راچنینن بیان می کند: 🔹«مرحوم آشیخ مهدی خراسانی پدر آقای واعظ زاده، بعد از شهریور 1320 آمد برود به کربلا، شش ماه در مسجد حاج شهباز خان که مرحوم پدرم آیه الله شیخ حسن حاج آخوند در آنجا نماز می خواند، منبر رفت. 🌀یک شب گفت فردا شب، یک چیزی برای شما می خوانم، آن وقت بچه بودم... آمدیم دیدیم درباره علم صحبت کرد، روایات وآیات را خواند، من همان جا تصمیم گرفتم که طلبه بشوم، مرحوم پدرم گفت می آیی بروی قم درس بخوانی، گفتم بلی حاضرم». 🔸حاج آقا مجتبی بنا به پیشنهاد پدرش، قصد داشت برای تحصیل علوم دینی راهی قم بشود که با تأسیس حوزه علوم دینی در کرمانشاه در اوایل دهه ی 1320، تحصیلات حوزوی خود را دراین شهر آغاز کرد. 📚کتاب شیدای روح الله، صفحه 81 و 82. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313
🌱 🔺معنای اذان! ▫️حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا ناصرالدين کمره ای: 🔹جد بنده در دهکده فرنق از دهات کمره (خمین امروز) کشاورز بود. یک روز جدم به پدرم که نوجوانی 13 ساله بوده، می گوید برو فلان زمین را شخم بزن. می گوید: «چشم» و گاوها را بر می دارد و می رود. سر ظهر که با گاوها و وسایل در حال شخم زمین بود، مؤذن اذان می گوید. هر چه گوش می کند نمی فهمد معنایش چیست؟ «حی على الفلاح»؛ «حی علی خیر العمل». 🔸 این موضوع محرکی برای دانستن معنای آن می شود و می گوید «من باید بروم درس بخوانم تا معنای اینها را بفهمم» و در ادامه حوادثی دیگری پیش می آید. پدرش هم می گوید: «من از اول می دانستم که تو به درد کشاورزی نمی خوری. برو پیش فلان ملای مکتبی؛ قرآن یاد بگیر من هم می آیم سفارش می کنم». 💢کم کم در درس خواندن ایشان، یک جوشش و حرکت و جنبش و فعالیت بسیار عظیمی به وجود می آید؛ مدتی را در ده درس می خواند. سواد آن ملای ده تمام می شود. بعد ده بالاتر تا آنکه به خوانسار می رود و سیر علمی خود را آغاز می کند. 📚کتاب در احوال و اندیشه های آیت الله علامه میرزا خلیل کمره ای، صفحه 57-58. میرزا خلیل کمره ای 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313
🌗 🌱 چگونه آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی وارد حوزه شد؟ 🔹پدر شیخ محمدحسین، از تجار به نام کاظمین بود و «معین التجار» لقب گرفته بود. «معین التجار» همین یک پسر را داشت و دوست داشت که مثل خودش تجارت پیشه کند؛ اما محمد حسین دل در گرو حوزه داشت. از او اصرار و از پدر انکار. 🔸یک روز در حرم امام موسی کاظم (ع) پدر و پسر در نماز جماعت بودند. بعد از نماز، پدر که سرگرم صحبت با یکی از تجار بود، محمدحسین با نگاه به گنبد امام کاظم (ع) حرفهای مگویش را گفت. ⚡️«اى باب الحوائج، اى موسى بن جعفر! تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایى و در پیش حضرت حق آبرودارى، تو را چه مى شد اگر از خدا مى خواستى دل پدرم را به من نزدیکتر مى کرد تا با تصمیم من - که چیزى جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضى می شد». 🌀دعایش در لحظه مستجاب شد و پدر رو به فرزندش گفت: محمدحسین! اگر هنوز هم دل در گرو حوزه داری، برو نجف، من ناراحت نمی شوم. ☄و اینگونه زندگی طلبگی محمدحسین آغاز شد و بعدها به مقام والای علمی و معنوی دست یافت. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌
🌱 🔺معلمی که طلبه شد! 🔹آیت الله حیدری پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی وارد شغل معلمی شد. این شغل در روزگار فقر ایلام روزی کمتر کسی می شد، اما یک رؤیا مسیر زندگی او را تغییر داد. 🔸او در عالم رؤیا مشاهده می کند که ائمه معصومین (ع) در معیت جمعی از مردم و دانش آموزان بر او وارد می شوند و از بقچه ای که همراه داشتند، قبایی را خارج کرده، بر تن او می پوشانند و عصایی به دستش می دهند و به او امر می کنند که جمله «ولایت علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل فی حصنی امن من عذابی» را به مردم یاد دهند. 💢عبدالرحمن بعد از بیداری از خواب قصد می کند جمله ای را که در خواب شنیده بنویسد. با ذغال روی دیوار می نویسد. این رؤیا او را به ترک معلمی و ورود به حوزه علمیه کربلا می کشاند. 🔻 آیت الله عبدالرحمن حیدری ایلامی 📚 گلشن ابرار، ج2، ص907 🔅سعدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313