آقای محمدی یک روز پدرم یه اقاپسری رو توی مسیرشون سوار کرده بودن بعد این اقا سیس امنیتی برداشتن و تو ماشین مدارکشونو نشون پدرم دادنو گفتن من امنیتی ام😕😕
امنیتی نزنه به کمرت,چجور امنیتی ای هستی که به یه غریبه مدارکتو نشون میدی😐😐
حالا این هیچی,اقای امنیتی مدارکشونو تو ماشین جا گذاشتن😂💔
و پدرم همون لحظه که متوجه شدن بردن دم خونه اقا پسرو بهش دادن,به پدر گفتم کاش میذاشتین یکم بگذره و به هول و ولا بیفته ببینم باز سیس میاد واسه ما یا نه
این در حالیه که پدر من نظامی ان و سی سال خدمت کردن و با اینکه در قسمت حفاظت نبودن بازم ملاحظه میکردن
مثلا ما رفته بودیم مرکز اهدای خون که پدر خون بدن,اقا پرسیدن شغلتون چیه؟
منم گفتم الان میگن نظامی منم یکم افتخار میکنم,همچین فاز غرور گرفتم یهو پدر گفتن بیکارم😐😂😂
خلاصه که داداشا حالا رفتین یه ازمون و مصاحبه دادین فکرنکنین خبریه و فاز برندارین🤦🏻♀🤦🏻♀
#سیس_امنیتی
#خاطرات_مخاطب
#نه_به_فاز