eitaa logo
مکتب خونه‌ حاج فِصال
9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
422 ویدیو
17 فایل
کانال اصلی @mohammadi2i کانال پشتیبان @roheezdevaji
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای محمدی امشب به یاد شما ، تیمتون ، و همه اعضا کانالتون امیدوارم توی این شب های عزیز و ارزشمند همه عقابا از جمله خودم یه جوجه پنبه ای سالم و دلخواه نصیبشون بشه به قول مامانم :« کنار هم پیر بشن ، از دست هم سیر نشن ... » التماس دعا
سلام آقای محمدی این شبها که خیلی ها از خدا همسر میخان یاد مجردی خودم افتادم .. فکر میکردم کمال و اوج خوشبختی من تو متاهلی هست و حس نیاز به همسری که دوستم داشته باشه و تکیه گاهم باشه و حمایتم کنه و در عالم دختر بودنم چه دعاها و چله ها و..که نکردم 😔😔 از قضا و همچنین از حماقت خودم طوری گرفتار شدم که همش میگم کاااااش فرصت مجردی بمن داده میشد از سمت خدا طوری که آبروم لطمه نبینه و.. دیگه واقعا نمی‌دونم چی بگم نمی‌دونم حتی حرفم خواسته ام درسته یانه😔 شب قدر هست بمنم دعا کنید خدا دستم رو بگیره
اینم زاویه دید منه موقع دعا خوندن چیه خب استفاده از نعمت‌های خوب خدام نوعی عبادته
ما مثل سال پیش دوباره خوراکی بردیم🫢 ایندفعه من هم باقلوا و هم کاپ کیک پختم و شیرکاکائو ک تو مسجد دادن😶 البته دعا هم خوندیم و کلییی با رفیقام چای و اب و ..پخش کردیم و کمک کردیم
آقای محمدی بالاخره شب قدری یه چیز دیدم که جفت نباشه و در گنج خود نمی پوستم ! اونم شتر روی این فرشه هست😂 گور !
داستان مقداد خوندم راستش بخواهید اشکم دراومد امشب واسه عاقبت بخیر شدنش دعا می کنم 🤲 سوم راهنمایی بودم تو مدرسه با یک دختری دوست شدم که خیلی راحت با پسرا ارتباط می گرفت با چندنفر هم دوست بود؛ برعکس اون من خیییلی خجالتی بودم بخاطر همین، این ارتباط واسم هیجان زیادی داشت، چون داشتم یاد می گرفتم خجالتی نباشم از طرفی هم می دونستم که دوستم داره به گناه میوفته بعد از مدتی پدرومادرم از روی تغییر رفتارم متوجه قضیه شدن و پدرم با منطق ازم خواست ارتباطم با اون دختر قطع کنم. بهش گفتم می خوام کمکش کنم نماز بخونه. گفت حواست باشه خودت راهتو گم نکنی. مدتی گذشت بخاطر من یکی درمیان نماز می خوند می دونستم درست نمیشه ولی دلم نمی خواست دوستی مون تموم بشه. این بار پدرم فرصت دوهفته ای بهم داد تا تمومش کنم و گفت اگر این کارو نکنی من واست تمومش می کنم؛ در اون دوهفته از بابام قایم می شدم که چیزی نپرسه شایدم یادش بره؛ ولی پیگیر بود. سر دوهفته صدام کرد گفت چی شد؟؟ گفتم نمیشه و شروع کردم به بهانه تراشی... صبرش تموم شد. یه تیکه چوب تو خونه داشتیم که هروقت گیره پرده از تو ریلش درمیومد با اون چوبه درستش می کردیم. رفت چوب رو آورد یکی دوتا زد به پام؛ دردش زیاد بود طوری که جاش ورم کرد. اون موقع فکر کردم که دیگه بابامو دوست ندارم، راحت تر بگم ازش متنفر شدم. وسط سال بود که مدرسه ام هم عوض کرد گفت نمی تونم بشینم نگاه کنم که دخترم خودش بیچاره کنه و ما رو شرمنده خدا و پیغمبر؛ گفت این کارو کردم که یادت نره دوست و همنشین چقدر مهمه چند سال که گذشت فهمیدم چه کار بزرگی کرد، پدری رو در حقم تموم کرد؛ فقط هم همون یکبار منو زد. خیلی دوست داشتم دستش ببوسم و ازش تشکر کنم و بگم چقد بهش افتخار می کنم ولی خجالت می کشیدم و متاسفانه برای همیشه حسرت بوسیدن دستاش رو دلم موند. روحش شاد💔 داستان مقداد باعث شدم امشب واسه مقداد یجور، واسه پدرو مادرم یجور دیگه دعا کنم و خداروشکر کنم🙇‍♀️
اقلی محمدی امشب دلم به حال ی جوجه پنبه ای سوخت تو شاه عبدالعظیم دنبال ی نفر بود بیاد بره از قشر میوه پوست کنی که خوشش اومده بود خواستگاری کنه چون مادرش همراهش نبود 😕 به پدر مادر من هم گفت متاسفانه قدمی براش برنداشتن اگه به من میگفت مطمئنا میرفتم جلو ولی خو نگفت 😏
باور نمیشه حتی تو تست های کنکور هم رد و نشونه از شما و کانال تون پیدا میشه ، الحق که هر کاری میکنیم و هرجا رو می‌نگریم یاد فرقه محمدیون می‌افتیم 😅😅 این جاست که شاعر میگه : هر کجا می نگرم باز هم اوست... (دقیقا داره شما و کانال تون رو میگه 👌 )
آقای محمدی! 😫😩 آخه به کدامین گناه؟ خانواده‌ام بعد نماز صبح رفتند سفر و من رو با این جوجه پنبه‌ای ها تنها گذاشتند. بیدار شدم دیدم جناب جوجه خان پنبه‌ای آبی‌رنگ طبق معمول خواسته آب بخوره اما خودش رو خیس کرده و از سرما غش کرده کف ظرف😐 زنگ زدم به مامانم که چه غلطی کنم حالا؟🥺 سشوار باد گرم گرفتم روی جناب پنبه‌ای خان🙄 همچین حال می‌کرد. چشماش باز و بسته می‌کرد و آروم لم داده بود کف دستم.😬 خداروشکر جون گرفت وگرنه مگر ولم میکردن؟ برچسب قاتل جوجه پنبه‌ای می‌خورد توی پیشونیم.😶 براشون ناهار خیار گذاشتم و زیر پاشون رو تمیز کردم ولی به دو ساعت نکشیده خراب کاری کردند😶‍🌫 الآن هم اومدم دیدم داره جوجه صورتی رو هل میده و نمیذاره غذا بخوره.😶 پررو تا دو ساعت پیش غش کرده بودی کف ظرف و همین دوستت بالا سرت وایستاده بود تکون نمی‌خورد حالا بهش زور میگی؟😤😒 ظرف آب رو عوض کردم تا کم عمق باشه و آب کمتر بگیره که هی خودش رو خیس نکنه و مجبور نشم به غش کردن آقا برسم.🤗 والا انگار من نوکرش هستم🥴 خدا به دادم برسه، سه روز باهاشون تنها هستم.😵‍💫 جیگرم رو خون می‌کنند تا مامانم بیاد😩😢🥵 خیر سرم مثلا امروز تولدم هست ولی کوزت وار در خدمت جوجه پنبه‌ای های مامان هستم😮‍💨 صدای جیک جیکشون هم دیوونم کرده🐤🐣🐥
فکر کردیم آبمیوه به تعداد نیست خیلی تمیز و بهداشتی ریختیم تو لیوان بعد بقیه آبمیوه ها پیدا شد
آقای محمدی یک روز پدرم یه اقاپسری رو توی مسیرشون سوار کرده بودن بعد این اقا سیس امنیتی برداشتن و تو ماشین مدارکشونو نشون پدرم دادنو گفتن من امنیتی ام😕😕 امنیتی نزنه به کمرت,چجور امنیتی ای هستی که به یه غریبه مدارکتو نشون میدی😐😐 حالا این هیچی,اقای امنیتی مدارکشونو تو ماشین جا گذاشتن😂💔 و پدرم همون لحظه که متوجه شدن بردن دم خونه اقا پسرو بهش دادن,به پدر گفتم کاش میذاشتین یکم بگذره و به هول و ولا بیفته ببینم باز سیس میاد واسه ما یا نه این در حالیه که پدر من نظامی ان و سی سال خدمت کردن و با اینکه در قسمت حفاظت نبودن بازم ملاحظه میکردن مثلا ما رفته بودیم مرکز اهدای خون که پدر خون بدن,اقا پرسیدن شغلتون چیه؟ منم گفتم الان میگن نظامی منم یکم افتخار میکنم,همچین فاز غرور گرفتم یهو پدر گفتن بیکارم😐😂😂 خلاصه که داداشا حالا رفتین یه ازمون و مصاحبه دادین فکرنکنین خبریه و فاز برندارین🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀