eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
جانباز شهید منوچهر مدق: دل بکن تا بروم 📌جانباز شهيد منوچهر مدق، فرزند محمد، در روز سي و يكم خرداد ماه سال ۱۳۳۵ در تهران دنيا آمد.در سال ۱۳۵۹ به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. 🔸 با آغاز جنگ تحميلي، پس از طي دوره هاي آموزشي به لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) پيوست.جانباز شهيد منوچهر مدق در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، كربلاي پنج و والفجر هشت شركت داشت. 🔹او در منطقه عملياتي مهران در جنوب غرب كشور روز اول ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۱ با مصدوميت شيمايي روبرو گرديد. ▪️پس از پايان جنگ تحميلي و دفع دشمن متجاوز از ميهن؛ در پادگان دوكوهه و مقرهاي لشگر۲۷ محمد رسول الله(ص) ادامه خدمت داد. ▫️او به تدريج با بروز علائم مصدوميت شيمايي( هفتاد درصدي) ، در تهران بستري و تحت درمان قرار گرفت.چندين بار مورد عمل جراحي ريه قرار گرفت و سرانجام پس از سالها تحمل رنج بيماري در روز سوم آذرماه سال ۱۳۷۹ در بيمارستان ساسان به شهادت رسيد. خاطره ای از زبان همسر شهید ●همسر شهید می گفت برای اینکه منوچهر بماند روز به روز از خدا طلب می کردم یک روز که از خدا می خواستم که منوچهر شهید نشود منوچهر شنید و گفت این چه دعایی است که می کنی از من خواست از او دل بکنم تا برود... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
همسر شهید منوچهر مدق : پدرم مخالف ازدواج ما بود می گفت این مرد زمینی نیست! 📌وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟ 🔸گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همین زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم. 🔹 اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ ▪️تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671