eitaa logo
🇮🇷صبح بخیر شب بخیر
14.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
19هزار ویدیو
135 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی برای مخاطبین حلال با ذکر صلوات برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست   @sobhbekheyrshabbekheyr
کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند در این روش که تویی پیش هر که بازآیی گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگانی خویشم چنان هوس نکند به مدتی نفسی یاد دوستی نکنی که یاد تو نتواند که یک نفس نکند ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد که خون خلق بریزی مکن که کس نکند اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند بنال سعدی اگر عشق دوستان داری که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند @sobhbekheyrshabbekheyr
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب به موی تافته پای دلم فروبستی چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب تو را حکایت ما مختصر به گوش آید که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی که دل به کس ندهم کُلُّ مُدِّعٍ کَذّاب @sobhbekheyrshabbekheyr
نشاید که خوبان به صحرا روند همه کس شناسند و هر جا روند حلالست رفتن به صحرا ولیک نه انصاف باشد که بی ما روند نباید دل از دست مردم ربود چو خواهند جایی که تنها روند که بپسندد از باغبانان گل که از بانگ بلبل به سودا روند برآرند فریاد عشق از ختا گر این شوخ چشمان به یغما روند همه سروها را بباید خمید که در پای آن سروبالا روند بسا هوشمندا که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند بسازیم بر آسمان سلمی اگر شاهدان بر ثریا روند نه سعدی در این گل فرورفت و بس که آنان که بر روی دریا روند @sobhbekheyrshabbekheyr
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست هر کو شراب عشق نخورده‌ست و دُردِ دَرد آنست کز حیات جهانش نصیب نیست در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست گر دوست واقفست که بر من چه می‌رود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست بگریست چشم دشمن من بر حدیث من فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست @sobhbekheyrshabbekheyr
گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند بلبلان را در سماع آورده‌اند ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده‌اند جرعه‌ای خوردیم و کار از دست رفت تا چه بی هوشانه در می کرده‌اند ما به یک شربت چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده‌اند آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده‌اند خیمه بیرون بر که فراشان باد فرش دیبا در چمن گسترده‌اند زندگانی چیست مردن پیش دوست کاین گروه زندگان دل مرده‌اند تا جهان بودست جماشان گل از سلحداران خار آزرده‌اند عاشقان را کشته می‌بینند خلق بشنو از سعدی که جان پرورده‌اند
این باد بهار بوستان است؟ یا بوی وصالِ دوستان است؟ دل می‌برد این خط نگارین گویی خط روی دلستان است ای مرغ به دام دل گرفتار بازآی که وقت آشیان است شب‌ها من و شمع می‌گدازیم این است که سوز من نهان است گوشم همه روز از انتظارت بر راه و نظر بر آستان است ور بانگ مؤذنی میاید گویم که دَرای کاروان است با آن همه دشمنی که کردی بازآی که دوستی همان است با قوت بازوان عشقت سرپنجهٔ صبر ناتوان است بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جان است نالیدن دردناک سعدی بر دعوی دوستی بیان است آتش به نی قلم درانداخت وین حِبْر که می‌رود دُخان است @sobhbekheyrshabbekheyr
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم باز ننشست از رای تو سر نمی‌توان تافت وز روی تو در نمی‌توان بست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست سودای لب شکردهانان بس توبهٔ صالحان که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست چشمت به کرشمه خون من ریخت وز قتل خطا چه غم خورد مست سعدی ز کمند خوبرویان تا جان داری نمی‌توان جست ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست؟ @sobhbekheyrshabbekheyr
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست نکند میل دل من به تماشای چمن که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست سعدی این منزل ویران چه کنی؟ جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست @sobhbekheyrshabbekheyr
چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت ز شور عشق تو در کام جان خسته من جواب تلخ تو شیرینتر از شکر می‌گشت خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد وجود مرده از آن آب جانور می‌گشت اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی ز سیم سینه تو کار من چو زر می‌گشت دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد نشان حالت زارم که زارتر می‌گشت ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا فتاد و چون من سودازده به سر می‌گشت ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود که در دماغ فراغ من این قدر می‌گشت @sobhbekheyrshabbekheyr
کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست @sobhbekheyrshabbekheyr
حضرت محمد مصطفی ص ماه فرو ماند از جمال محمد (ص) سرو نباشد به اعتدال محمد (ص) قدر فلك را كمال و منزلتى نیست در نظر قدر با كمال محمد (ص) وعده دیدار هر كسى به قیامت لیله اسرى شب وصال محمد (ص) آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع در ظلال محمد (ص) عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد (ص) و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس‏ بو كه قبولش كند بلال محمد (ص) همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد (ص) شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد (ص) شاید اگر آفتاب و ماه نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد (ص) چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمى‏گیرد از خیال محمد (ص) سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد(ص) بس است و آل محمد(ص) حب نبی @sobhbekheyrshabbekheyr