این حماسه، نامیرا است
نگاهی به کتاب نامیرا اثر صادق کرمیار
کوفیشناسی حکایت جداگانهای است برای خودش. چه شد که آن هجده هزار نامه دلهای عاشق! روبروی امام قرار گرفت؟ چه شد که نامه نوشتند و دعوت کردند و چرا در معرکه جا زدند!
در این جماعت میمانی ... در شوقِ دعوت امامشان از یک طرف و پیکار و جنگ با همان امام از طرفی دیگر. «تردید» در تمام این کتاب موج میزند. تردید در یاری امام. تردید در شناخت راه درست. تردید در شناخت تکلیف و تشخیص اولویت. آخرش هم کسانی که فکرش را نمیکردی، یار امام میشوند و کسانی هم که از اول سنگِ امام را به سینه میزدند، میشوند قاتل امام!
فتنهشناسی
اصلا نامیرا یک دوره فتنهشناسی است. برای کسانی که میخواهند حق را بشناسند و بدانند چه طور میشود دل آدم بلرزد و پایش بلغزد؛ آنقدر که حتی (عبدالله بن عمیر) با آن همه سابقه جنگ و جهاد با کفار، در دلاش تردید میکند که چرا پسر پیامبر به مقابله با یزید برخاسته است؟ آدمهایی را هم میبینی که چطور با یک محاسبه درست، تکلیف خودشان را در لحظه شناختند و به کاروان امام رسیدند.
نامیرا که نوشته صادق کرمیار است، داستانی است شخصیت محور درباره واقعه عاشورا. داستان درباره دختر و پسر جوانی از اهالی کوفه است که به دلیل رفتارهای متناقض بزرگان کوفه، بین حمایت از امام حسین علیهالسلام و یزید تردید دارند و به دنبال پیدا کردن راه درست در تلاش هستند.
بیان داستان امروزی و روان است. از آن دست کتابهایی که میخواهی یک نفس تمام کنی؛ اما نمیتوانی! چرا که وقتی حرفهای کوفیان را میشنوی و دیالوگهای داستان را میخوانی، ناخودآگاه پرت میشوی به سال 61 هجری و خودت را جای یکی از آن شخصیت ها میگذاری و تصور میکنی که اگر آنجا بودی چه میگفتی، چه میکردی ... .
داستان نامیرا اما تمامی ندارد! این کتاب باید باشد برای ما. برای ما ایرانیان؛ که روزی کوفی نشویم!
برشی از کتاب
عبدالله به تندی سر گرداند و به اموهب نگریست. گفت:
ترس؟! نه! من از او نمیترسم! اما ... اما حضور او مرا از چیزی میترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشورهای است که سینهام را میدرد.
مرد آرام از کنار برکه بلند شد. به سراغ اسبش رفت و به سر و گوش او دست کشید. با مشک، آب به صورت و دهان اسب پاشید. بعد با مهر به عبدالله نگریست و گفت:
اهل کوفهاید، یا شما هم مسافرید؟
ما اهل کوفهایم، اما تو که از راه دوری آمدهای، از کوفه چه میخواهی؟
من همان میخواهم که همه اهل کوفه میخواهند.
و کنار آتش که اکنون رو به خاموشی داشت، نشست و به اسبش نگاه کرد. عبدالله گفت:
پس تو هم خبر حمله مسلم و یارانش را به قصر ابنزیاد شنیدهای!
مرد جا خورد. به تندی از جا پرید:
مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟!
و مستأصل به اسب نگریست. اموهب گفت:
ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند!
مرد ناباور نگاهی به عبدالله و همسرش انداخت و بعد به تندی به سراغ اسب رفت و کوشید آن را از جا بلند کند، اما اسب بیحالتر از آن بود که بتواند برخیزد.
#کتاب و #کتابخوانی
گزیدههایی از #کتاب #صلح_امام_حسن (علیهالسلام) #ترجمه حضرت #آیتالله_خامنهای
تولد در شریف ترین خانواده در شهر مدینه
انتخاب نام حسن توسط #پیامبر (ص)
شبیه ترین فرد از نظر اخلاق به پیامبر (ص)
#بندگی و #عبادت در زندگی
#بخشش تمام دارایی ها در #راه_خدا
#محبت در #معاشرت_با_مردم
فرا رسیدن سالروز ولادت باسعادت دومین اختر تابناک آسمان #امامت و #ولایت، #کریم_اهل_بیت علیهم صلوات الله، #امام_حسن_مجتبی علیه السلام را به ساحت قدسی حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا، شیعیان و محبان اهلبیت علیهم السلام، تبریک و تهنیت می گوئیم.
#ماه_رمضان
#نیمه_رمضان
#رمضان_الکریم
#مقام_معظم_رهبری
گزیدههایی از #کتاب #صلح_امام_حسن (علیهالسلام) #ترجمه حضرت #آیتالله_خامنهای
تولد در شریف ترین خانواده در شهر مدینه
انتخاب نام حسن توسط #پیامبر (ص)
شبیه ترین فرد از نظر اخلاق به پیامبر (ص)
#بندگی و #عبادت در زندگی
#بخشش تمام دارایی ها در #راه_خدا
#محبت در #معاشرت_با_مردم
فرا رسیدن سالروز ولادت باسعادت دومین اختر تابناک آسمان #امامت و #ولایت، #کریم_اهل_بیت علیهم صلوات الله، #امام_حسن_مجتبی علیه السلام را به ساحت قدسی حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا، شیعیان و محبان اهلبیت علیهم السلام، تبریک و تهنیت می گوئیم.
#ماه_رمضان
#نیمه_رمضان
#رمضان_الکریم
#مقام_معظم_رهبری