فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨 تفسیر قطره ای آیه ۱۲۸ سوره مبارکه آل عمران، استاد قرائتی
🌨 توصیه میشه حتما حتما این فیلم یا فایل صوتی #تفسیر قطره ای آیه رو (از نرم افزار #قرآن ی حبل المتین) ببینید یا بشنوید.. خلاصه مطلب: هیچ گناهکاری از لطف خدا و امید به توفیق توبه، مایوس نشود.. امر به معروف و نهی از منکر در جای خود واجب است ، اما هیچ کس حق "قضاوت" فرد گناهکار ندارد ، چه بسا در نهایت او توبه کند و عاقبت بخیر شود و مومن ۸۰ ساله اهل کار خیر در آزمون و فتنه ای رفوزه و عاقبت به شر شود..!
@sobhe_zohuor
هدایت شده از معیار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
📝 گزارش میدانی از آشفته بازار دلار!
❄️🌹❄️
✅ دلالها دارن میگن ۴٢! من بهت میدم ٣٧ و دویست!!
#فاطمیه | #ثامن | #جان_فدا
🆔http://rubika.ir/meyar_pb
🆔http://eitaa.com/meyarpb
مرقد نورانی عبدالغفار خویی 👆
کسی که بخاطر دفاع از حریم حضرت زهرا (س)، لایق دیدار امام زمان (عج) شد.
.
و اما ماجرای بسیار دلنشین ایشون 👇
.
در قبرستان دارالسّلام شیراز قبریست معروف به: قبرِ سرباز امام زمان (عجّ)؛
که با گذشتِ دهها سال ازعمرِش؛هنوز گذر زمان نتوانسته طراوتش را از بین ببرد، در حالی که تمام قبرهای اطراف آن با گذشت زمان فرسوده؛ متروکه وقدیمی شده اند.
آری؛ این قبر متعلق به جوانی است اهل خوی آذربایجان ؛که در زمان رضاخان به خدمتِ سربازی فراخوانده میشود ولی با درست عمل کردن به دستورات خداوند متعال؛ و فرمایشاتِ قرآن و اهلبیت (علیهم السّلام) موردِ لطف و عنایاتِ عجیبِ آقا امام زمان (عج)و مادرشان حضرت فاطمه (س) قرارگرفته و الگوی زیبا و کم نظیری برای همه شیعیان و خصوصا جوانان میگردد.
مردمِ متدیّن و اصیلِ شیراز؛ او را بنام سربازِ گمنام می شناسند و بر سرِ قبرِ او حاضر شده (و حتی برخی از علمای بزرگ قم) ؛ عرضِ حاجت میکنند و ماجرای زندگیِ این سربازِ گمنامِ امام زمان، در بین ایشان معروف است.
.
نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران؛آقای عبدالرّحیم سرافراز شیرازی سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند :
.
در زمان مرحوم حاج شیخ محمّد حسین محلّاتی(جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدّینِ محلّاتی) شخصی با لباس کهنه و یک کوله پشتی وارد مدرسه خانِ شیراز (که جزء مدارِسِ حوزه علمیّه بوده) می شود و از خادمِ این مدرسه علمیّه ؛اطاقی می خواهد.
خادم به او می گوید: باید از مدیرِ اصلیِ مدرسه درخواستِ اتاق بکنی و من کاره ای نیستم.
مدیرِمحترمِ مدرسه هم در برابرِ درخواست آن شخص می گوید:
اینجا مدرسه علمیّه است و تنها به طلبه های علوم دینی ؛اتاق وحجره می دهیم. او هم می گوید: این را میدانم ولی در عین حال؛عاجزانه از شما اتاقی می خواهم که فقط چند روزی در اینجا بمانم و زود زحمت را کم کنم.
مدیرِ مدرسه ناخودآگاه؛ به اراده الهی در برابرِ درخواستِ این شخصِ تازه وارد؛ تسلیم میشود و دستور میدهد که به او اتاقی بدهند؛ تا او استفاده کند و در رفاه باشد.
بالاخره مهمانِ تازه وارد؛ داخلِ اتاق میشود و درب حجره را به روی خود می بندد و با کسی هم رفت و آمد نمی کند.
از طرفی خادم مدرسه هم طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کرده وخودش هم بعد از سرکشی به اطراف و داخل مدرسه؛ برای استراحت به اتاقش رفته و می خوابیده است.
.
ولی همه روزه صبحِ بسیار زود، که از خواب بر میخواسته؛ مشاهده میکند که در باز است !!!
پیرمردِ خادم شبِ بعد با دقّتِ بیشتر درِ حوزه علمیه را قفل میکند ولی باز هم فردا صبح با درِ باز مواجِه میشود.
این جریان تا سه روز ادامه پیدا میکند و بالاخره متحیّر و سرگردان میگردد (چون بجز خودش و مدیرِ مدرسه، کسی کلید نداشته).
او به ناچار، قضیه را به مدیرِ مدرسه می گوید.
مدیر هم به خادمِ مدرسه میگوید امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور؛ تا خودم قضیه را پیگیری کنم.
اللّه اکبر !!!!
فردا صبح باز هم مدیر می بیند که ،درِ مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است...
و همگی بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخصِ تازه وارد؛ به مدرسه آمده؛ افتاده است به او مظنون می شوند.
خلاصه موضوع را پیگیری میکنند و متوجه می شوند که درست است؛ و کسی که بدونِ داشتنِ کلید، شبها از مدرسه بیرون می رود همان شخصِ تازه وارد است.... مدیرِ مدرسه با خودش می گوید:
حتما در کارِ این مرد ؛ِسِرّی هست ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد.
او روزها نزدِ آن شخص رفته و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را برایش بشوید و تقاضا میکند که با طلاب رفت و آمد کند،
اما او از همه اینها اِبا می کند(قبول نمیکند)و میگوید من نمیخواهم مزاحم کسی بشوم و برای انجامِ کارهایم نیز به کسی نیازی ندارم.
مدتی بر این مِنوال می گذرد تا اینکه یک شب، خودِ این شخص؛ آقای محلاتی و مدیرِ مدرسه را به حجره اش دعوت می کند و به آنها می گوید:
چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم؛ فقط خواهش میکنم مرا در محلّ خوبی دفن کنید.
او قصّه زندگی اش را اینگونه تعریف میکند:
اسم من عبدُالغفّار؛مشهور به مشهدی جونی؛ اهل خوی و سرباز هستم.
من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم، یک روز؛ بخاطرِ کاری پیش فرمانده مان رفتم و تقاضایم را گفتم.
افسرِ فرمانده ما که خودش مسلمان نبود و میدانست من شیعه هستم؛ شروع به جسارت و بی احترامی نمود و مرا تحقیر میکرد.
در آخر هم نه تنها کارم را راه نینداخت بلکه با کمالِ بی شرمی؛ به حضرتِ فاطمه زهراءسلام اللّه علیها؛ جسارت و بی احترامی کرد،.
من هم که تا آن لحظه سکوت کرده بودم؛ ناگهان از خود بی خود شدم و دنیا پیش چشمم تیره و تارشد.
گفتم تا الان هرچه به خودم بی احترامی کردی و تحقیرم کردی؛ تحمل کردم اما حالا که به سروَرِ زنانِ دو عالم و مادرِ سادات؛حضرت زهراء سلام اللّه ع
علیها جسارت کردی دیگر تحمل نمی کنم.. خونم به جوش آمد و با او درگیر شدم و در نهایت با ضربه چاقویی او را کشتم.
لحظه ای به خود آمدم که کار از کار گذشته بود و با جنازه نَحسِ او روبرو شدم.
به طرزِ عجیب و معجزه آسایی از اتاق فرمانده بیرون رفتم و پا به فرار گذاشتم.
وقتی از سربازخانه خارج شدم؛ پیش خانواده ام رفتم و از آنها خداحافظی کردم و هرچه پرسیدند کجا میروی؟چیزی نگفتم و فقط حلالیّت گرفتم و از آنها جدا شدم.
از خوی فرار کردم و به سمت مرز ایران و عراق رفتم.
از مرز گذشتم و به کربلا رفتم...
مدتی در شهرِ کربلاء ماندم سپس به نجف اشرف و بعد به کاظمین و سامراء رفتم و مدتها در جوارِ امامان علیهم السّلام بودم.
من بسختی روزگار میگذراندم اما از اینکه در جوارِ حرمهای امامانِ عزیز علیهم السّلام هستم؛ خوشحال و راصی بودم.
تا اینکه باخبر شدم؛ رضاخان سرنگون و پادشاهی در ایران جابجا شده؛ اوضاعِ کشور و مراکزِ نظامی هم نابسامان و آشفته است.
به این فکر افتادم که به ایران برگردم و در وطنِ خودم و در شهرِ مشهد؛ کنار قبر مطهّرِحضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمرم را بگذرانم.
الحمدللّه از مرزِ جنوبی واردِ ایران شدم؛ از مرز گذشتم و مشکلی برایم پیش نیامد.
بسمت مشهد حرکت کردم اما در راه که به شیراز رسیدم به دلم افتاد که چند روزی در جوارِ حضرت شاهچراغ علیه السّلام بمانم.
خلاصه همانطور که میدانید؛در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا هم مشاهده می کنید که مدتی است در اینجا هستم.
فقط بگویم که:از طرف بی بی دوعالم حضرت زهراء(سلام اللّه علیها)لطف و عنایاتِ زیادی به من شده است.
ازجمله اینکه:
آخرهای شب وقتی برای تهجّد و نمازِشب بلند می شدم و می خواستم از مدرسه بیرون بروم ؛
می دیدم قفلِ درِ مدرسه برای من باز می شود!!!
در این مدّت؛ کنارِ کوهِ قبله می رفتم و نماز صبح را پشتِ سرِ حضرت ولیِّ عصر، امام زمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف ) میخواندم.
من برای اهلِ این شهر خیلی متأسّف بودم که چرا از این همه جمعیّت فقط پنج نفر برای نماز ؛پشت سرِ امام زمان علیه السّلام حاضر می شوند؟!!!
در هر صورت من بزودی از دنیا میروم و خواهشمندم زحمتِ کفن و دفنِ مرا بعهده بگیرید!!!
آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی و مدیرِ مدرسه به ایشان می گویند:
نه؛ ان شاءاللّه بلا دور است و شما حالاحالاها زنده می مانید؛ خصوصا که سِنّی هم ندارید.
او در جواب می گوید: نه غیر ممکن است که فرمایشات امام زمان؛حضرت ولی عصر (روحی فداه) صحیح نباشد، چون همین امروز به من فرمودند که :
تو امشب از دنیا می روی.
بالاخره وصیتهایش را میکند ملحفه ای روی خودش می کشد و روی زمین می خوابد و بیش از لحظه ای طول نمی کشد که از دنیا می رود .
چنان آرام ؛مثلِ اینکه سالهاست از دنیارفته !!!
فردای آن روز مرحوم آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی به علمای شیراز جریان را می گوید و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی کجوری و خود مرحومِ محلاّتی اعلام می کنند که باید شهر تعطیل شود و مردم با تجلیل فراوان،جنازه عبدالغفّار را تشییع کنند.
بالاخره او را در قبرستان دارالسلاّم شیراز ، طرف شرقیِ چهار طاق دفن می کنتد و الان قبرِ آن بزرگوار مورد توجه خاصِّ مردمِ شیراز و حتی برخی از علمای بزرگ قم است و حتّی از او حاجت می خواهند و مکرّر علما و مراجع تقلید مثل مرحوم آیه اللّه محلاّتی به زیارت قبر او می رفتند.
این قبر،در قبرستان دارالسلام شیراز معروف به قبرِ سرباز؛قبرِ توپچی و یا مشتی جون است.
آری....
امامِ غایب از نظرِ ما که همه جا هست و اعمال ما را؛ یعنی ریز و درشتِ اعمالمان را و همه اعمالمان را می بیند و می داند؛
از مادرِمان بر ما مهربانتر است و هوایِ ما را دارد.
مطمئن باشیم که هر قدمی برایش برداریم؛ هزاران برابر جبران خواهدکرد و هرجا با دلمان صدایش کنیم به فریادمان خواهد رسید.
کاش عبدالغفّارش بِشَویم...
کاش تا دم آخر و با همه وجود و در همه حال دلسپرده و سرسپرده اش باشیم..
آنگونه که مالکِ اشتر، میثمِ تمّار ،ابوذر و مقداد، برای امام زمان خودشان بودند...
آنگونه که همت ها و صیادها و باکری ها و سلیمانی ها برای ولی و نائب امام زمان (عج) خود بودند.. کاش..😔
@sobhe_zohuor
یوم الله حماسه #نهم_دی، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد.🇮🇷
به کوری چشم دشمنان و بدخواهان، هستیم بر آن عهد که بستیم..🇮🇷
@sobhe_zohuor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جمله آیاتی که انسان به لزوم و وجوب خوندن #تفسیر پی میبره همین آیه است! شما صرفا متن و ترجمه این آیه و آیه بعد رو بخونید ببینید چقدر ازش می فهمید، بعد تفسیر اون رو هم بخونید تا ببینید چه دریچه های معرفتی به روتون باز میشه.. به همین خاطر هست که بزرگان دین و در حال حاضر در راس همه، رهبر حکیم انقلاب همواره علاوه بر لزوم مداومت دائمی بر قرائت قرآن و ترجمه آن، تاکید داشتند و دارند بر تفسیر تفسیر تفسیر!
@sobhe_zohuor
زن زندگی آزادی..⚠️
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی..🥀🇮🇷
@sobhe_zohuor
هدایت شده از خبرگزاری بسیج
🔸دوری از نامحرم
🔹چند سالی بود که با محمدحسن (رسول) هم سرویس بودم...طی این مدت از اخلاقش لذت میبردم...
🔹با اینکه مجرد بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت، بارها توجه کردم که خیلی تلاش میکرد مسائل شرعی رو تو نگاه به نامحرم رعایت کنه!
🔹رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم اِبا داشت.
🔹ازش پرسیدم تو رسول چی دیدی که فکر میکنی شد عامل شهادتش؟
🔹گفت: به جرات میتونم بگم دوری از نامحرمش... بین رفقا دائما میگیم این صفت رسول باعث شد شهادت رو از خدا بگیره...
✍️همکار شهید
#خبرگزاری_بسیج
@Basijnewsir
هدایت شده از کانال خبری رجانیوز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیه تامل برانگیز رهبر انقلاب به شهید حسین همدانی؛ خیلی مراقب باشید در سوریه کمتر شهید بدهیم از آن طرف هم کمتر تلفات بگیریم!
رضا سلمانی، جانباز مدافع حرم:
🔹در یک جمعی نشسته بودیم حاج حسین همدانی تعریف میکرد که؛ در اوایل جنگ سوریه، به همراه حاج قاسم به محضر رهبر انقلاب رفتیم تا گزارش بدهیم. گزارش مفصلی بیان شد و حضرت آقا هم دستورات و توصیههایی دادند. ما بلند شدیم تا از اتاق کار حضرت آقا خارج شویم که از پشت سر صدا کردند؛ حاج حسین آقا! خیلی مراقب باشید تا در سوریه کمتر شهید بدهیم و از آن ور هم کمتر تلفات بگیریم.
🔹حاج حسین گفت؛ من مات و مبهوت ماندم، گفتم اینکه کمتر شهید بدهیم را متوجه شدم ولی کمتر تلفات بگیریم را نتوانستم خوب درک کنم/ حضرت آقا یک لبخندی زد و فرمودند؛ آنها انسان هستند، راهشان را کج و اشتباه رفتند، تا میتوانیم باید راهشان را درست کنیم نباید جانشان را بگیریم.
🔹یک همچنین آقایی با چنین تفکری، سربازش میشود حاج قاسم.
✅ @Rajanews