روایت اول:
با ستاد تماس گرفته بود برای اهدای طلا.
آدرس را شهرک امام حسین(ع) خیابون ایثار اعلام کرده بود.
تا حالا تو این محله نیومده بودم.
با زحمت آدرس را پیدا کردم. تماس گرفتم. خیلی زود با پسرش از خونه بیرون اومدن.
خودم را معرفی کردم. بعداز سلام و احوالپرسی بسته ای را طرف من گرفت و گفت ناقابله.
جعبه طلا را گرفتم.
درش را باز کردم. خدای من ۶ تا حلقه النگو و یکی گردنبند!
خیلی باید گرون باشه!
بعد چند ثانیه مکث گفتم: مطمئنید می خواید همش را هدیه کنید؟!!!
جوابش منو از سوالم پشیمون کرد.
همه طلاهام همین بود، اینم فدای لبخند بچه های لبنان.
واقعا «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجند.»
✍ بازنویسی ز.مهدوی نژاد
#اهدای_طلا
#ایران_همدل
#جهاد_بانوان_بافقی
#ستاد_مردمی_شهید_القدس
جهت شرکت در پویش اهدای طلا به جبهه مقاومت با شماره زیر تماس بگیرید:
۰۹۱۳۲۵۹۲۱۸۴- ۰۹۱۳۹۵۲۳۹۵۵
✅ صبح بافق رسانه مردم دارالشجاعه بافق
ایتا
🌍https://eitaa.com/sobhebafgh
🔰پل ارتباطی با صبح بافق؛
@sobhebafghir
روایت دوم:
تو خیمه مقاومت بودم.
با صدای عمو! عمو! به خودم اومدم.
سرم را بالا آوردم.
یه نوجوان ۱۳ یا ۱۴ ساله بود.
سلام کرد.
جواب گرمی بهش دادم.
گفت: عمو این برای شیعیان لبنان.
پرسیدم: این رو کی داده؟!
با سر خانمی که عقب تر ایستاده بود رو نشون داد و گفت مامانم.
ازش خواستم مامانش را صدا کنه.
به طرف مامانش رفت و با هم به سمت خیمه اومدند.
ازش پرسیدم: خانم شما می خواید این انگشتر را هدیه کنید؟!
جواب داد: بله. من افغانستانی هستم. ولی تو ایران بدنیا اومدم. مادرم همیشه از خاطرات جنگ افغانستان می گفت، از آوارگی، از سختی ها، از نداری ها.
هر وقت یاد اون دوران می افتاد اشک تو چشماش حلقه می زد.
این انگشتر هم یادگار مادرم بود. خیلی برام عزیزه.
ولی خواستم اون را هدیه کنم به شیعیان ستمدیده و غمدیده لبنان تا اونا مثل مادر من رنج نکشن...
هنوز داشت صحبت می کرد و من کلمات در ذهنم نظام می گرفتند:
«مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد»
✍ بازنویسی خانم مهدوی نژاد
#اهدای_طلا
#ایران_همدل
#جهاد_بانوان_بافقی
#ستاد_مردمی_شهید_القدس
جهت شرکت در پویش اهدای طلا به جبهه مقاومت با شماره زیر تماس بگیرید:
۰۹۱۳۲۵۹۲۱۸۴ - ۰۹۱۳۹۵۲۳۹۵۵
✅ صبح بافق رسانه مردم دارالشجاعه بافق
ایتا
🌍https://eitaa.com/sobhebafgh
🔰پل ارتباطی با صبح بافق؛
@sobhebafghir
روایت پنجم:
آدرس اعلامی این بار مبارکه بود.
راهی شدیم به اتفاق یکی از دوستان.
صاحب خونه جلو در منتظر ما بود.
دوستم برای تحویل گرفتن طلا پیاده شد.
شاید ۳۰ ثانیه بیشتر طول نکشید.
وقتی دوباره برگشت، چشماش پر از اشک شده بود.
پرسیدم چی شده؟!!!
جواب داد: طلا را که می خواست تحویلم بده، سرش را پایین انداخته بود و با خجالت گفت:
«ناقابله. چیزی بیشتر نداشتم. شرمنده!»
و خیلی زود برگشت تو خونه.
چقدر بعضیا بزرگن. همه طلاش رو بخشیده، باز هم خودش رو شرمنده و بدهکار می دونه!!!
مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجند.
✍️ بازنویسی ز.مهدوی نژاد
#اهدای_طلا
#ایران_همدل
#جهاد_بانوان_بافقی
#ستاد_مردمی_شهید_القدس
جهت شرکت در پویش اهدای طلا به جبهه مقاومت با شماره زیر تماس بگیرید:
۰۹۱۳۲۵۹۲۱۸۴ - ۰۹۱۳۹۵۲۳۹۵۵
✅ صبح بافق رسانه مردم دارالشجاعه بافق
ایتا
🌍https://eitaa.com/sobhebafgh
🔰پل ارتباطی با صبح بافق؛
@sobhebafghir
روایت هشتم:
از دوستان صمیمی ام بود.
یه روز در حالی که پسر یک سالش بغلش بود، از تو کیفش انگشتری رو درآورد و کف دستم گذاشت.
- اینم هدیه من به بچه های لبنان! خیلی کمه! کاش بیشتر داشتم و می تونستم بیشتر کمک کنم! ولی همین و دارم فقط.
+ این انگشتر را که خیلی دوست داشتی؟!!!
لبخندی رو لبش نشست. انگار خاطره ای را مرور می کرد.
- آره. آخه داستان غریبی داره.
وقتی اشتیاق مرا برای شنیدن دید، ادامه داد:
- شوهرم با مدت ها پس انداز شهریه طلبگی اش این انگشتر را برام خریده بود ولی اونو بهم نمی داد. می گفت می خوام این انگشتر رو توی یه موقعیت معنوی خاص بهت هدیه کنم.
گذشت تا اینکه شهدا دعوتمون کردن به سرزمین عشق، کربلای ایران، شلمچه.
اونجا بود که آقام این انگشتر را دستم کرد.
+ چه حس خوبی!
- آره! بعد از اون این انگشتر برام بار معنوی داشت. حس می کردم شهدا همراهم هستند. حالا که دارم اونو هدیه می کنم حس می کنم من همراه شهدا هستم.
و این انگشتر من هم داره می ره که عاقبت به خیر بشه.
«مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد...»
✍️ ز.مهدوی نژاد
#اهدای_طلا
#ایران_همدل
#جهاد_بانوان_بافقی
#ستاد_مردمی_شهید_القدس
جهت شرکت در پویش اهدای طلا به جبهه مقاومت با شماره زیر تماس بگیرید:
۰۹۱۳۲۵۹۲۱۸۴ - ۰۹۱۳۹۵۲۳۹۵۵
✅ صبح بافق رسانه مردم دارالشجاعه بافق
ایتا
🌍https://eitaa.com/sobhebafgh
🔰پل ارتباطی با صبح بافق؛
@sobhebafghir