eitaa logo
صبح حسینی
476 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم تلخ پر از انکسار می آید  و ذوالجناح دگر بی سوار می آید  به باد رفته گمانم تمام هستی او  به سمت خیمه چه بی اختیار می آید  تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده  که ناله می زند و بی قرار می آید  فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر  صدای ناله ای از مستجار می آید  زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود  غروب با قد خم هم کنار می آید  میان خیمه آتش گرفته غیر از غم  سراغ اهل حرم اضطرار می آید  غروب با خودش انگار غربت آورده  ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید  یکی دوید، گمان می کنم سر آورده  چقدر با عجله، از شکار می آید؟  تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود  از این به بعد چه بر روزگار می آید؟  (حسین ایزدی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار  با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار  وقتی کمان حرمله شلاق دست شد  پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار  جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی  با حال احتضار علیکنّ بالفرار  در ساحل فرات علمدار کربلا  شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار  راه عبور ، معبر غارت گران شده  از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار  دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم  آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار  از من به لاله های حرم عمه جان بگو  حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار  با این که مشکل است و همه بانوان ما...  ...هستند با وقار علیکنّ بالفرار  حتما به دختران حرم گوشزد کنید  تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار  دقت کنید گم نشود هیچ کودکی  امشب در این دیار علیکنّ بالفرار  با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش  تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار  با این که از مصائب این دشت پر بلا  لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار  (مصطفی متولی)   علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 ديگر رسيده قصه به آخر... جدا شدن...  سخت است خواهري ز برادر جدا شدن  با دلهره كنون كه بغل مي كني مرا  يعني فراق، با دل مضطر جدا شدن  پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده  آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن  تو از مدينه ياد ز يحيي كني چرا؟  يعني رسيده است دم سر جدا شدن؟  بگذار تا گلوي تو را بوسه اي زنم  حيف است حنجر تو به خنجر جدا شدن  تو مي روي و غصه ي من مي شود شروع  از دختران فاطمه معجر جدا شدن...  پيش نگاه غمزده ي كودكان تو  يكسر سر شهيد ز پيكر جدا شدن...  از ما زنان بپرس زماني كه تنگ شد  درد آور است النگو و زيور جدا شدن...  (رضا رسول زاده)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا  در اتحاد نیست "تو" از "او" و "من" جدا  این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند  پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا  جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش  این گونه هیچ کس نشد از خویشتن جدا  می برد با خودش همه اهل بیت را  پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا  حال غریب بهتر ازین که نمی شود  این است آخر عاقبت از وطن جدا  از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید  اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا  در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد  یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا  افتاده است گوشه ی گودال سر جدا  افتاده است گوشه ی گودال تن جدا  این کشته هم حسین هم انگار زینب است  این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا  (علی اکبر لطیفیان)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
 اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...!  برو حسین که دست خدا به همراهت  دعای حرز لبم را به گردنت بستم  برو حسین که این بوسه ها به همراهت  تویی که جان مرا می بری به همراهت!  نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!  فدای موی بلندت شوم که دست نسیم  چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!  برو که با خبری من چگونه می آیم  برای یافتنت تا کجا به همراهت  فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار  که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...  دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن  برو که من شده ام چند تا به همراهت  نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!  می آمدم به خدا بی هوا به همراهت  تو دور می شوی اما هنوز این جایی  برای آن که نبردی مرا به همراهت  (حسین رستمی)  علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد غروب روز دهم بود عمه ام افتاد عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد تمام اهل حرم را سوار محمل کرد عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند: عقیله همسفر مشتی از اراذل شد تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده برای تک تک ما مثل شیر حائل شد خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو چگونه دختر حیدر به شام داخل شد هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا* بود ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد میان نافله ها یاد مادرش می کرد همیشه روضه ی او برکت نوافل شد اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد محمد جواد شیرازی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
کسی محبت خود يا که برملا نکند و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند   تمام شهر ز احوال من خبر دارند قرار نیست دلی بشکند صدا نکند   به زنده ماندن شمع و عروج پروانه که آشنای کسی ترک آشنا نکند   فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر چنانکه با دل من کرده است تا نکند   به روی شانه هر کس جنازه ای بردند نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند   قسم به دست امامت که خواهرت آن شب محال بود برای تو جان فدا نکند   تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند   به زیر تابش خورشید بستری دارم چگونه یار به محبوب اقتدا نکند   به پشت گرمی پیراهن تو می میرم کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند   حسين رستمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
‌ همه رفتند و من جا ماندم ای دوست ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست چرا رفتی مرا با خود نبردی ببین بعد از تو تنها ماندم ای دوست ببین از داغ تو خیلی شكستم شكستم كه چنین از پا نشستم شكسته دشمنت از بس دلم را چنان گشتم كه نشناسی كه هستم به یادت در نوای آب آبم چنان تو زیر تیغ آفتابم تو راحت خفته ای در خانه ی قبر ولی من از غمت خانه خرابم لباس تو در آغوشم برادر صدایت مانده در گوشم برادر تو ماندی بی كفن بر خاك صحرا چگونه من كفن پوشم برادر ببین در دیده سوی دیدنم نیست توان دادن جان در تنم نیست چنان آبم نموده آتش تو گمانم جسم در پیراهنم نیست من وكابوس شمشیر و تن تو تماشای به غارت رفتن تو تو را سر نیزه ها بردند و مانده برای من فقط پیراهن تو سراسر نیزه می‌بینم به خوابم سر و سرنیزه می‌بینم به خوابم همین كه پلك بر هم می گذارم تو را بر نیزه می‌بینم به خوابم دلم هر روز سوی نیزه می‌رفت كه خونت در گلوی نیزه می‌رفت چه می شد مثل سرهای شهیدان سر من هم به روی نیزه می‌رفت محسن عرب خالقی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن با یک دل شکسته خدا را صدابزن امشب بیا به روضه یک خواهرشهید طعنه به غربت دل آیینه ها بزن با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا با نیت تقرب محض و شفا بزن و بعد در میان عزادارهای عشق خود را شبیه اهل سماوات جا بزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یادخاطرات خودش خواهری گریست یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن تا میزدند طفل یتیم سه ساله را می گفت عمه :بس کن و اصلا مرا بزن در لحظه های آخر خود بی قرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود می ریخت روی دامن غربت ستاره را در دست داشت پیرهن پاره پاره را در ماندن و نماندن خود مانده بود که انداخت از نفس نفس استخاره را چیزی نمانده بود پس از غارت حرم در دست داشت خاطره گوشواره را در زیر آفتاب فقط آه میکشید پنجاه و چند سال ز سینه شراره را بر روی دست های خودش دست میکشید حس کرد لحظه ای غمو درد دوباره را یک سال و نیم هست که همراه آه خود با زجر میکشدنفس نیمه کاره را با یادجیغ دختری از خواب میپرید میگفت : برد عمه کسی گاهواره را مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر ای کاش بود پیش برادر به جای شمر اینجا عروج بال و پرت طول میکشد تسکین سوزش جگرت طول میکشد دورو برت شلوغ شده پس نشستن گرد و غبار دور و برت طول میکشد طوری تو را زدند که حتی گشودن لبها و چشم های ترت طول میکشد با خنجر شکسته در دست قاتلت معلوم بود ذبح سرت طول میکشد اینجا چقدر غارت پیراهن تن عریان همچو محتضرت طول میکشد با خنجری عذاب تو پایان گرفته است اما عذاب همسفرت طول میکشد اینجا چه دردهای زیادی کشیده ای درد نشسته بر کمرت طول میکشد ای وای قاتلی نفست را گرفته است پایش به روی سینه تو جا گرفته است مسعود اصلانی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت فطرس شد غسل تقرب کرد روحش هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا مادر تمام خویش را در دخترش ریخت او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند فرمود: غُضّوا, چشم ها در محضرش ریخت زن بود اما با ابهّت حرف می زد مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته پوشیه های عرش را روی سرش ریخت یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت هجده سر بالای نیزه لشگرش بود تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت با نیزه می کردند بازی نیزه داران آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده صد لشگر تازه نفس دوروبرش ریخت آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
ذکر لبهام یکسره زینب هست علیا مخدّره زینب از امامش محافظت میکرد میمنه تا به میسره زینب می کشم از مصیبتش فریاد چقدَر بین راه می افتاد پای این روضه باید اصلا مرد: «دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد» دوری از یار سهم زینب شد مایه ی اقتدار مذهب شد موی او شد سپید از بس که پدرش در مقابلش سَب شد گوییا اینکه برده اند از یاد که علی کرده کوفه را آباد کوفه با دخترش چه ها کرده خوب مزد امامتش را داد قد زینب زطعنه ها تا شد بعد سقا اسیر غم ها شد آنقدَر در جهان بلا دیده لقبش «کعبةُ الرّزایا» شد زینب و چشم بی حیا ای وای زینب و شاه سرجدا ای وای او سوارِ کجاوه ی عریان دلبرش روی نیزه ها ای وای مهدی علی قاسمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
جمعه ها روضه را به دلخواه خودتون بخونید
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم  از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم  یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای  از انحنای قد کمانش که بگذریم  از گم شدن میان بیابان کربلا  یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم  تازه به زخم های کف پاش می رسیم  از زخم های گوش و دهانش که بگذریم  حتی زنان شام به حالش گریستند  از حال عمه ی نگرانش که بگذریم  خیلی نگاه حرمله آزار می دهد  از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم  با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند  از گوشواره های گرانش که بگذریم  دروازه کودکان بدی داشت لااقل    از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم  در مجلس یزید زبانش گرفته بود  از حرف های سخت و بیانش که بگذریم  حالا به گریه کردن غساله می رسیم  از دستهای زجر و توانش که بگذریم…  (سعید پاشازاده)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت  آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت  بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود  تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت  عمه صدا می زد همه بیرون بیایید  جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت  بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟  مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت  چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...  بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت  موهای من بابا یکی هست و یکی نیست  ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت  هم گوشواره هم النگوی مرا برد  میخواست معجر را برد موی مرا برد  با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟  تو هم که جای سالمی در سر نداری!  این موی آشفته چرا شانه نخورده؟  بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟  مثل خودم خیلی مصیبت ها کشیدی  اما تو مَردی و غم معجر نداری  قرآن نخوان بر روی نیزه، می زنندت  بنشین به زانویم اگر منبر نداری  هربارکه رفتی سفر چیزی خریدی  بابا از آن سوغات ها دیگر نداری؟  (داوود رحیمی)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
تمام می شوم امشب در آخر قصه  بخواب بانوی احساس! دختر قصه!  یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت  یکی یکی همه رفتند از در قصه  ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!  میان شعله ی آتش سراسر قصه...  خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب  بدون آب بیاید دل آور قصه  بده امانت شش ماهه را به دست پدر  که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه  **  نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست  نپرس از تن در خون شناور قصه  بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح  نخواب تا برسی سمت دیگر قصه  و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-  پری بماند و دیو ستمگرقصه  **  بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید  بخواب کودک تنها! قلندر قصه!  بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!  که پیر می شوی امشب از آخر قصه:  بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...  بگیر اگرچه که سخت است باور قصه  (حسن اسحاقی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
 گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام  مانند زخم های لب تو شکسته ام  بابا عجب شده است که از نی درآمدی  بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی  دیر آمدی بگو به کجا میهمان شدی؟  درگیر مجلس طبق و خیزران شدی؟  یا که طبق شبیه تو دلبر نداشته  یا نیزه دست از سر تو بر نداشته؟  ابروی زخم خورده رخت ناز کرده است  نیزه چقدر جا به سرت باز کرده است  بابا فدای چشم تو این زخم های من  یک کم بخند زندگی من برای من  اصلاً فدای چشم تو،چشمم کبود نیست  این بوی روی چادر من بوی دود نیست  بر گوش من چه غصه اگر گوشواره نیست  تو فکر کن که پیرهنم پاره پاره نیست  بابا ببخش صورت من گرد وخاکی است  این ردً پنجه نیست که...هر چند حاکی است  دستش چه حرفها که به گوشم سروده است  اما خیال کن تو که زجری نبوده است  هر چند که گرسنه ام اما خیال نیست  بابا همین که امده ای پس ملال نیست  (حسن کردی)   سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
 از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب  داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای  گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد  می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای  من با هوای دیدن تو زنده مانده ام  جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم  ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی  با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم  تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه  دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم  تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی  من چشم از سر تو دمی بر نداشتم  با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد  اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی  یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد  گویا توان دیدن عمّه نداشتی  من کنار عمّه سِتادم به روی پای  مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم  دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت  من هم کبود دست روی سر گذاشتم  با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک  باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است  رخسار توست باغ همیشه بهار من  افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است  ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد  از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر  از جورها که با من و عمـّه شد مپرس  این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته تر  هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد  بر زاری ام ز دیده و دل، زار گریه کرد  هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت  بر حال او دل در و دیوار گریه کرد  ای مه که شمع محفل تاریک من شدی  امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد  گر میزبان نیامده امشب به پیشواز  از من مَرَنج، عمّه مرا راه می برد  گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود  ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت  معذور دار، اگر شده آشفته موی من  دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت  ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی   این کوه را بگو، چون کاه چون کِشَد؟  پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم  دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد  سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی  کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام  دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است  یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام  یکبار سر به گوشه ی ویران بزن، ببین  من خاک پای تو به جبین می کشم بیا  کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان  خود را از درد روی زمین می کشم بیا  گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس  اما ببخش، نیست توانی به پای من  نه شمع در خرابه، نه تو گفتگو کنی  مشکل شده شناختن تو برای من  ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من  دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم  سیلی، گرفته قوّت بینایی ام  من تا شناسمت به رخت دست می کشم  ای گل، زعطر ناب تو آگه شدم، تویی  ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است  انگشت ها که با لب تو بوده آشنا  باور نمی کنند که این لب همان لب است  (علی انسانی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni