eitaa logo
صبح حسینی
464 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی محبت خود يا که برملا نکند و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند   تمام شهر ز احوال من خبر دارند قرار نیست دلی بشکند صدا نکند   به زنده ماندن شمع و عروج پروانه که آشنای کسی ترک آشنا نکند   فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر چنانکه با دل من کرده است تا نکند   به روی شانه هر کس جنازه ای بردند نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند   قسم به دست امامت که خواهرت آن شب محال بود برای تو جان فدا نکند   تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند   به زیر تابش خورشید بستری دارم چگونه یار به محبوب اقتدا نکند   به پشت گرمی پیراهن تو می میرم کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند   حسين رستمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
‌ همه رفتند و من جا ماندم ای دوست ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست چرا رفتی مرا با خود نبردی ببین بعد از تو تنها ماندم ای دوست ببین از داغ تو خیلی شكستم شكستم كه چنین از پا نشستم شكسته دشمنت از بس دلم را چنان گشتم كه نشناسی كه هستم به یادت در نوای آب آبم چنان تو زیر تیغ آفتابم تو راحت خفته ای در خانه ی قبر ولی من از غمت خانه خرابم لباس تو در آغوشم برادر صدایت مانده در گوشم برادر تو ماندی بی كفن بر خاك صحرا چگونه من كفن پوشم برادر ببین در دیده سوی دیدنم نیست توان دادن جان در تنم نیست چنان آبم نموده آتش تو گمانم جسم در پیراهنم نیست من وكابوس شمشیر و تن تو تماشای به غارت رفتن تو تو را سر نیزه ها بردند و مانده برای من فقط پیراهن تو سراسر نیزه می‌بینم به خوابم سر و سرنیزه می‌بینم به خوابم همین كه پلك بر هم می گذارم تو را بر نیزه می‌بینم به خوابم دلم هر روز سوی نیزه می‌رفت كه خونت در گلوی نیزه می‌رفت چه می شد مثل سرهای شهیدان سر من هم به روی نیزه می‌رفت محسن عرب خالقی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن با یک دل شکسته خدا را صدابزن امشب بیا به روضه یک خواهرشهید طعنه به غربت دل آیینه ها بزن با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا با نیت تقرب محض و شفا بزن و بعد در میان عزادارهای عشق خود را شبیه اهل سماوات جا بزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یادخاطرات خودش خواهری گریست یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن تا میزدند طفل یتیم سه ساله را می گفت عمه :بس کن و اصلا مرا بزن در لحظه های آخر خود بی قرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود می ریخت روی دامن غربت ستاره را در دست داشت پیرهن پاره پاره را در ماندن و نماندن خود مانده بود که انداخت از نفس نفس استخاره را چیزی نمانده بود پس از غارت حرم در دست داشت خاطره گوشواره را در زیر آفتاب فقط آه میکشید پنجاه و چند سال ز سینه شراره را بر روی دست های خودش دست میکشید حس کرد لحظه ای غمو درد دوباره را یک سال و نیم هست که همراه آه خود با زجر میکشدنفس نیمه کاره را با یادجیغ دختری از خواب میپرید میگفت : برد عمه کسی گاهواره را مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر ای کاش بود پیش برادر به جای شمر اینجا عروج بال و پرت طول میکشد تسکین سوزش جگرت طول میکشد دورو برت شلوغ شده پس نشستن گرد و غبار دور و برت طول میکشد طوری تو را زدند که حتی گشودن لبها و چشم های ترت طول میکشد با خنجر شکسته در دست قاتلت معلوم بود ذبح سرت طول میکشد اینجا چقدر غارت پیراهن تن عریان همچو محتضرت طول میکشد با خنجری عذاب تو پایان گرفته است اما عذاب همسفرت طول میکشد اینجا چه دردهای زیادی کشیده ای درد نشسته بر کمرت طول میکشد ای وای قاتلی نفست را گرفته است پایش به روی سینه تو جا گرفته است مسعود اصلانی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت فطرس شد غسل تقرب کرد روحش هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا مادر تمام خویش را در دخترش ریخت او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند فرمود: غُضّوا, چشم ها در محضرش ریخت زن بود اما با ابهّت حرف می زد مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته پوشیه های عرش را روی سرش ریخت یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت هجده سر بالای نیزه لشگرش بود تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت با نیزه می کردند بازی نیزه داران آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده صد لشگر تازه نفس دوروبرش ریخت آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
ذکر لبهام یکسره زینب هست علیا مخدّره زینب از امامش محافظت میکرد میمنه تا به میسره زینب می کشم از مصیبتش فریاد چقدَر بین راه می افتاد پای این روضه باید اصلا مرد: «دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد» دوری از یار سهم زینب شد مایه ی اقتدار مذهب شد موی او شد سپید از بس که پدرش در مقابلش سَب شد گوییا اینکه برده اند از یاد که علی کرده کوفه را آباد کوفه با دخترش چه ها کرده خوب مزد امامتش را داد قد زینب زطعنه ها تا شد بعد سقا اسیر غم ها شد آنقدَر در جهان بلا دیده لقبش «کعبةُ الرّزایا» شد زینب و چشم بی حیا ای وای زینب و شاه سرجدا ای وای او سوارِ کجاوه ی عریان دلبرش روی نیزه ها ای وای مهدی علی قاسمی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
جمعه ها روضه را به دلخواه خودتون بخونید
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم  از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم  یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای  از انحنای قد کمانش که بگذریم  از گم شدن میان بیابان کربلا  یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم  تازه به زخم های کف پاش می رسیم  از زخم های گوش و دهانش که بگذریم  حتی زنان شام به حالش گریستند  از حال عمه ی نگرانش که بگذریم  خیلی نگاه حرمله آزار می دهد  از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم  با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند  از گوشواره های گرانش که بگذریم  دروازه کودکان بدی داشت لااقل    از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم  در مجلس یزید زبانش گرفته بود  از حرف های سخت و بیانش که بگذریم  حالا به گریه کردن غساله می رسیم  از دستهای زجر و توانش که بگذریم…  (سعید پاشازاده)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت  آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت  بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود  تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت  عمه صدا می زد همه بیرون بیایید  جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت  بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟  مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت  چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...  بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت  موهای من بابا یکی هست و یکی نیست  ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت  هم گوشواره هم النگوی مرا برد  میخواست معجر را برد موی مرا برد  با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟  تو هم که جای سالمی در سر نداری!  این موی آشفته چرا شانه نخورده؟  بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟  مثل خودم خیلی مصیبت ها کشیدی  اما تو مَردی و غم معجر نداری  قرآن نخوان بر روی نیزه، می زنندت  بنشین به زانویم اگر منبر نداری  هربارکه رفتی سفر چیزی خریدی  بابا از آن سوغات ها دیگر نداری؟  (داوود رحیمی)  سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872