ديگر رسيده قصه به آخر... جدا شدن...
سخت است خواهري ز برادر جدا شدن
با دلهره كنون كه بغل مي كني مرا
يعني فراق، با دل مضطر جدا شدن
پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن
تو از مدينه ياد ز يحيي كني چرا؟
يعني رسيده است دم سر جدا شدن؟
بگذار تا گلوي تو را بوسه اي زنم
حيف است حنجر تو به خنجر جدا شدن
تو مي روي و غصه ي من مي شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن...
پيش نگاه غمزده ي كودكان تو
يكسر سر شهيد ز پيكر جدا شدن...
از ما زنان بپرس زماني كه تنگ شد
درد آور است النگو و زيور جدا شدن...
(رضا رسول زاده)
#مرثیه_امام_حسین علیه السلام
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا
در اتحاد نیست "تو" از "او" و "من" جدا
این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند
پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا
جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش
این گونه هیچ کس نشد از خویشتن جدا
می برد با خودش همه اهل بیت را
پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا
حال غریب بهتر ازین که نمی شود
این است آخر عاقبت از وطن جدا
از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید
اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا
در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد
یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا
افتاده است گوشه ی گودال سر جدا
افتاده است گوشه ی گودال تن جدا
این کشته هم حسین هم انگار زینب است
این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا
(علی اکبر لطیفیان)
#مرثیه_امام_حسین علیه السلام
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...!
برو حسین که دست خدا به همراهت
دعای حرز لبم را به گردنت بستم
برو حسین که این بوسه ها به همراهت
تویی که جان مرا می بری به همراهت!
نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!
فدای موی بلندت شوم که دست نسیم
چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!
برو که با خبری من چگونه می آیم
برای یافتنت تا کجا به همراهت
فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار
که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...
دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن
برو که من شده ام چند تا به همراهت
نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!
می آمدم به خدا بی هوا به همراهت
تو دور می شوی اما هنوز این جایی
برای آن که نبردی مرا به همراهت
(حسین رستمی)
#مرثیه_امام_حسین علیه السلام
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد
غروب روز دهم بود عمه ام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد
تمام اهل حرم را سوار محمل کرد
عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد
میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:
عقیله همسفر مشتی از اراذل شد
تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که
نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد
چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد
گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد
به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده
برای تک تک ما مثل شیر حائل شد
خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو
چگونه دختر حیدر به شام داخل شد
هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو
جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد
عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا* بود
ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد
میان نافله ها یاد مادرش می کرد
همیشه روضه ی او برکت نوافل شد
اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست
گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد
محمد جواد شیرازی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
کسی محبت خود يا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
تمام شهر ز احوال من خبر دارند
قرار نیست دلی بشکند صدا نکند
به زنده ماندن شمع و عروج پروانه
که آشنای کسی ترک آشنا نکند
فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر
چنانکه با دل من کرده است تا نکند
به روی شانه هر کس جنازه ای بردند
نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند
قسم به دست امامت که خواهرت آن شب
محال بود برای تو جان فدا نکند
تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم
نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند
به زیر تابش خورشید بستری دارم
چگونه یار به محبوب اقتدا نکند
به پشت گرمی پیراهن تو می میرم
کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند
حسين رستمی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست
چرا رفتی مرا با خود نبردی
ببین بعد از تو تنها ماندم ای دوست
ببین از داغ تو خیلی شكستم
شكستم كه چنین از پا نشستم
شكسته دشمنت از بس دلم را
چنان گشتم كه نشناسی كه هستم
به یادت در نوای آب آبم
چنان تو زیر تیغ آفتابم
تو راحت خفته ای در خانه ی قبر
ولی من از غمت خانه خرابم
لباس تو در آغوشم برادر
صدایت مانده در گوشم برادر
تو ماندی بی كفن بر خاك صحرا
چگونه من كفن پوشم برادر
ببین در دیده سوی دیدنم نیست
توان دادن جان در تنم نیست
چنان آبم نموده آتش تو
گمانم جسم در پیراهنم نیست
من وكابوس شمشیر و تن تو
تماشای به غارت رفتن تو
تو را سر نیزه ها بردند و مانده
برای من فقط پیراهن تو
سراسر نیزه میبینم به خوابم
سر و سرنیزه میبینم به خوابم
همین كه پلك بر هم می گذارم
تو را بر نیزه میبینم به خوابم
دلم هر روز سوی نیزه میرفت
كه خونت در گلوی نیزه میرفت
چه می شد مثل سرهای شهیدان
سر من هم به روی نیزه میرفت
محسن عرب خالقی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدابزن
امشب بیا به روضه یک خواهرشهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یادخاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا میزدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه :بس کن و اصلا مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
می ریخت روی دامن غربت ستاره را
در دست داشت پیرهن پاره پاره را
در ماندن و نماندن خود مانده بود که
انداخت از نفس نفس استخاره را
چیزی نمانده بود پس از غارت حرم
در دست داشت خاطره گوشواره را
در زیر آفتاب فقط آه میکشید
پنجاه و چند سال ز سینه شراره را
بر روی دست های خودش دست میکشید
حس کرد لحظه ای غمو درد دوباره را
یک سال و نیم هست که همراه آه خود
با زجر میکشدنفس نیمه کاره را
با یادجیغ دختری از خواب میپرید
میگفت : برد عمه کسی گاهواره را
مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر
ای کاش بود پیش برادر به جای شمر
اینجا عروج بال و پرت طول میکشد
تسکین سوزش جگرت طول میکشد
دورو برت شلوغ شده پس نشستن
گرد و غبار دور و برت طول میکشد
طوری تو را زدند که حتی گشودن
لبها و چشم های ترت طول میکشد
با خنجر شکسته در دست قاتلت
معلوم بود ذبح سرت طول میکشد
اینجا چقدر غارت پیراهن تن
عریان همچو محتضرت طول میکشد
با خنجری عذاب تو پایان گرفته است
اما عذاب همسفرت طول میکشد
اینجا چه دردهای زیادی کشیده ای
درد نشسته بر کمرت طول میکشد
ای وای قاتلی نفست را گرفته است
پایش به روی سینه تو جا گرفته است
مسعود اصلانی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت
وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت
فطرس شد غسل تقرب کرد روحش
هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت
از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا
مادر تمام خویش را در دخترش ریخت
او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست
پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت
وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم
نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت
وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند
مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت
در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند
فرمود: غُضّوا, چشم ها در محضرش ریخت
زن بود اما با ابهّت حرف می زد
مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت
وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته
پوشیه های عرش را روی سرش ریخت
یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است
گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت
هجده سر بالای نیزه لشگرش بود
تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت
وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند
خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت
با نیزه می کردند بازی نیزه داران
آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت
به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده
صد لشگر تازه نفس دوروبرش ریخت
آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت
علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
ذکر لبهام یکسره زینب
هست علیا مخدّره زینب
از امامش محافظت میکرد
میمنه تا به میسره زینب
می کشم از مصیبتش فریاد
چقدَر بین راه می افتاد
پای این روضه باید اصلا مرد:
«دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد»
دوری از یار سهم زینب شد
مایه ی اقتدار مذهب شد
موی او شد سپید از بس که
پدرش در مقابلش سَب شد
گوییا اینکه برده اند از یاد
که علی کرده کوفه را آباد
کوفه با دخترش چه ها کرده
خوب مزد امامتش را داد
قد زینب زطعنه ها تا شد
بعد سقا اسیر غم ها شد
آنقدَر در جهان بلا دیده
لقبش «کعبةُ الرّزایا» شد
زینب و چشم بی حیا ای وای
زینب و شاه سرجدا ای وای
او سوارِ کجاوه ی عریان
دلبرش روی نیزه ها ای وای
مهدی علی قاسمی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872