#طنز_پند🤓😂
تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود گفت:
دخترم این چه حجابیه که داری؟
همه ی موهات بیرونه؟
دختره با پررویی گفت:
تو نگاه نکن!
بعد از چند دقیقه پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !!
دختره درحالی که دماغشو گرفته بود به پیرمرد گفت:
اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی؟
پیرمرد باخونسردی گفت
خوب تو بو نکن
😂😂😂😂😂
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💢موضوع:حجاب
💠آیه
یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِک وَ بَناتِک وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذلِک أَدْنی أَنْ یعْرَفْنَ فَلا یؤْذَینَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً
«ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلباب ها [روسری های بلند] خود را بر خویش فروافکنند، این کار برای این که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است؛ (و اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است».احزاب آيه 59.
💠روایت
روایتی فضیل بن یسار نقل می کند:
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنِ الذِّرَاعَینِ مِنَ الْمَرْأَةِ أَ هُمَا مِن الزِّینَةِ الَّتِی قَالَ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی "وَ لا یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَ" [13]
قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْخِمَارِ مِنَ الزِّینَةِ وَ مَا دُونَ السِّوَارَین»
«فضیل گوید از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: «آیا دوساعد زن جزء زینتی است که خداوند فرمود «زینت های خود را نمایان نمی کنند مگر برای شوهرانشان؟». حضرت (علیه السلام) پاسخ فرمودند: بله، (ساق دست زن باید پوشیده باشد) و نیز آنچه زیر روسری (مثل گردن) و بالاتر از جای دستبند (مثل ساق و آرنج و بازو) نیز از زینت محسوب می شود (که باید پوشیده شود)».
الكافى(ط- الإسلامية)، ج 5، ص 521.
💠داستان
مادر با او تماس گرفت و از او خواست مقداري ميوه را پوست بكند و آنهارا آماده روي ميز بگذارد.هيچ وقت دليل كار هاي مادرش را نمي فهميد.تاكيد مادر برروي پوست كندنميوه ها بيشتر گيجش كرده بود.به هر ترفندي بود سعي كرد ميوه هاي پوست گرفته را تا رسيدن مادر تازه نگه دارد اماوقتي مادر از راه رسيد ميوه ها شادابي و طراوتشان را از دست داده بودند.هنوز منتظر
بود تا دليل كار مادر را بداند.مادر هديه كادو پيچ شده اي را به او داد و گفتːدليل كارم اينجاست.من نمي خواهم تو مثل اين ميوه ها طراوت و تازگي ات را از دست بدي عزيزم.
درون بسته هديه يك چادر مشكي بود.
:
#طنز_پند😂🤓
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
معلمه به دانش آموزانش میگه:
بچه ها شما دلتون پاکه دعا کنید بارون بباره🤲
یکی پا میشه میگه:
ما اگه دلمون پاک بود شما تا حالا صد دفعه رفته بودی زیر تریلی!!!🤣😂🤦
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:دعا
💠آیه
خداوند متعال در آیه 60 سوره غافر (مؤمن) می فرماید: «وَ قالَ رَبُّکمُ ادْعونی اسْتَجِبْ لَکمْ انَّ الَّذینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ»؛ پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم! کسانی که از عبادت من تکبّر می ورزند به زودی با ذلّت وارد دوزخ می شوند!
💠روایت
«مولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)»: الدُّعاءُ مِفتاحُ الرَّحمَةِ وَ مِصباحُ الظُّلمَةِ. دعا کلید رحمت الهی و چراغ ظلمت و تاریکیها است. (بحار، ج ٩٣، ص ٣٤١)
💠داستان
زنی بود با لباس های کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند صاحب مغازه با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت: آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم مغازه دار گفت نسیه نمی دهد مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه می خواهد؟ خرید این خانم با من. خواربار فروش گفت: لازم نیست خودم می دهم لیست خریدت کو؟ زن گفت: اینجاست. مغازه دار با طعنه گفت: لیست ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر! زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت. خواربارفروش باورش نمی شد. مشتری از سر رضایت خندید. مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در این وقت، خواربار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است. کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود ” ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری خودت آن را برآورده کن “ مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت. مشتری یک اسکناس با ارزش به مغازه دار داد و گفت: فقط خداست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است؟
=====================
:
#طنز_پند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرده به داداشش میگه خدا بهت صبر بده برادر !
میپرسه مگه چی شده ؟
میگه واسه زنم یه لباس خریدم 1 میلیون تومن !
برادره میگه اونوقت چرا خدا به من صبر بده !
میگه لباساشو پوشیده
رفته خونه شما
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:صبر
💠آیه
سوره بلد آیه ۱۷ : ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ
💠روایت
امام كاظم عليه السلام :
اِصبِر عَلى طاعَةِ اللّه ، وَاصبِر عَن مَعاصِى اللّه ؛ فَإنَّمَا الدُّنيا ساعَةٌ، فَما مَضى مِنها فَلَيسَ تَجِدُ لَهُ سُرورا وَلا حُزنا، وَما لَم يَأتِ مِنها فَلَيسَ تَعرِفُهُ، فَاصبِر عَلى تِلكَ السّاعَةِ الَّتى أنتَ فيها فَكَأَنَّكَ قَدِ اغتَبَطتَ؛
بر طاعت خدا صبر كن و در ترك معاصى او شكيبا باش ؛ زيرا دنيا لحظه اى بيش نيست. آنچه گذشته جاى شادى و غم ندارد و از آنچه نيامده نيز خبرى ندارى . پس لحظه اى را كه در آن به سر مى برى ، صبور باش چنان كه گويى خوشبخت و خوشحالى .
بحارالأنوار، ج75، ص311، ح1
💠داستان
این داستانی حقیقی است .مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و آنرا تحسین کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود رادید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خردو خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.
هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید؟بابا متاسفم برای وانتت اما انگشتان من کی در میان؟پدر خیلی داغون به سوی وانتش برگشت و شروع به لگد زدن به ماشین کرد . بعد نشست و نگاه کرد به خط خطیهایی که پسرش روی وانت کشیده بود . پسر کوچولویش نوشته بود . بابا عاشقتم .
=================
#طنز_پند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود.
که ثروتمندی مغرور آمد و گفت:
از تو کاشتن و از ما خوردن،
کشاورز با نگاهی معنادار گفت یونجه است
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:تکبر و غرور
💠آیه
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُوءْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ»؛ «به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر می ورزند، از [ایمان به[ آیات خود منصرف می سازم. آنها چنان اند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه هدایت را ببینند، آن را راه خود انتخاب نمی کنند و اگر طریق گمراهی را ببینند، آن را راه خود انتخاب می کنند. همه اینها به خاطر آن است که [از روی تکبر] آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند.»
💠روایت
هشام بن حکم از امام کاظم علیه السلام
«إِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فِی السَّهْلِ وَ لَا یَنْبُتُ فِی الصَّفَا فَکَذَلِکَ الْحِکْمَةُ تَعْمُرُ فِی قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمُرُ فِی قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْل؛ زراعت در زمینهای نرم و هموار می روید و روی سنگهای سخت هرگز رویش ندارد. همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد و در قلب متکبر جبار آباد نمی گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را از ابزار جهل قرار داده است.»
💠داستان
ثروتمندى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود. فقيرى وارد شد و در كنار ثروتمندى كه مغرور به ثروت خود بود نشست . آن شخص لباس خود را جمع كرد، فقير ناراحت شد. پيامبر از او پرسيد: آيا ترسيدى از فقر او چيزى به تو برسد يا از ثروت تو به او چيزى برسد؟ ثروتمند گفت : حاضرم نصف ثروتم را بدهم ، فقير نپذيرفت و گفت : ممكن است من نيز روحيه ى تو را پيدا كنم ؛ اخاف ان يدخلنى ما دخلك .
كافى / 3 / 262
=====================
#طنز_پند😂🤓
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به طرف میگن میوه های باغ مردم را نخور حرومه...
میگه: من واسه حلال و حرومش نمیخورم!!!
من واسه خاصیتش میخورم!!!!!😐
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:لقمه حرام
💠آیه
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً]
بى ترديد كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، فقط در شكم خود آتش مى خورند و به زودى در آتش فروزان در آيند. سوره نساء
💠روایت
قالَ أَبُو عَبْدِاللّه عليه السلام: ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ زَوَّجَهُ اللّهُ مِنَ الْحُورِ العَينِ كَيْفَ شاءَ، كَظْمُ الْغَيْظِ وَالصَّبْرُ عَلَى السُّيُوفِ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ وَرَجُلٌ أَشْرَفَ عَلى مالٍ حَرامٍ فَتَرَكَهُ لِلّهِ عَزَّوَجَلَ
امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز است هركس آن ها را دارا باشد، هرگونه بخواهد خدا حورالعين تزويج او مى كند. فرو خوردن خشم، استقامت در ميدان جنگ و ترك مال حرام به هنگام روبرو شدن با حرام.
وسائل الشيعة: 12/ 179، باب 114، حديث 16016
💠داستان
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم.
عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد. برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند، برایشان سنگین است. من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم. صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، ربا می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17
=====================
#طنز_پند
~~~~~~~~~~~~~~
یه بچه رو به زور بابا و مامانش وادار به نماز خوندن می کنن ... بعد می بینن نشسته داره همین جوری دعا می کنه ... میرن گوش میدن می بینن میگه: خدایا اینا من رو بزور وادار کردن نماز بخونم، تو خودت قبول نکن
😁😁😁😁
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:نماز
💠آیه
فَأَقیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتابًا مَوْقُوتًا »
نماز را (به طور معمول)انجام دهید، زیرا نماز وظیفه ثابت ومعینی برای مؤمنان است!
سوره نساء، آیه 103.
💠روایت
قال الصادق - علیه السلام -فاذا تعلم الوضوء و الصلاه غفرالله لوالدیه
چون فرزندی وضو و نماز را یاد گیرد، خداوند (به پاداش آن) پدر و مادر او را می آمرزد. (وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۱۳).
💠داستان
روزی پیغمبر اکرم با جمعی از مسلمین در نقطه ای نماز می گذارد. موقعی که آن حضرت به سجده می رفت حسین - علیه السّلام- که کودک خردسالی بود به پشت پیغمبر سوار می شد و پاهای خود را حرکت می داد و هی هی می کرد. وقتی پیغمبر می خواست سر از سجده بردارد او را می گرفت، پهلوی خود به زمین می گذارد. باز در سجده ی دیگر، و تا پایان نماز طفل مکرر به پشت پیغمبر سوار می شد. یک نفر یهودی ناظر این کار بود. پس از نماز به حضرت عرض کرد: شما با کودکان خود طوری رفتار می کنید که ما هرگز چنین نمی کنیم. پیغمبر اکرم در جواب فرمود: اگر شماها به خدا و رسول خدا ایمان می داشتید به کودکان خود عطوف و مهربان بودید.
مهر ومحبت پیغمبر عظیم الشأن نسبت به کودک، مرد یهودی را سخت تحت تأثیر قرار داد و صمیمانه آئین مقدّس اسلام را پذیرفت .
[۱]. بحار الانوار، جلد ۱۰، ص ۸۳.
=====================
#طنز_پند😂🤓
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست واقعی کسیه که وقتی زمین خوردی دستت رو بگیره و بلندت کنه. ☺️
البته بعد از اینکه خندهش تموم شد.!! 😂😂
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:دوست خوب و بد
💠آیه
الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ
دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران.»
زخرف: 43/ 27.
💠روایت
مولا علی (ع) : خیر دنیا و آخرت در رازداری و دوستی با نیکان جمع شده است ، و شر و بدی در افشای راز و دوستی با اشرار گرد آمده است. بحارالانوار جلد 74 صفحه 178
💠داستان
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد. هرچه هست دوستی نیست...
====================
:
#طنز_پند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
انقدر از این کار بدم میاد
وقتی میخوای بعضی ها رو بپیچونى
میگى "خونه کلى کار دارم"
هى میگن چیکار دارى، حالا بذار شب کاراتو بکن"،
بابا میخوام از دست توئه نکبت خلاص بشم
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:دروغ
💠آیه
إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب
که خدا البته مردم مسرف (ستمکار) و دروغگو را هرگز هدایت نخواهد کرد.
آیه 28 سوره غافر
💠روایت
امام علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايند« ولکن يُوخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و من هذا ضغث فَيُمزجان ...»
مردم قسمتي از حق و قسمتي از باطل را گرفته و در هم مي آميزند و از اين راه ، باطل را به خورد مردم مي دهند.
نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 50
💠داستان
روزی روزگاري پسرك چوپاني در ده اي زندگي مي كرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه هاي سبز و خرم نزديك ده مي برد تا گوسفندها علف هاي تازه بخورند.او تقريبا تمام روز را تنها بود.يك روز حوصله او خيلي سر رفت . روز جمعه بود و او مجبور بود باز هم در كنار گوسفندان باشد. از بالاي تپه ، چشمش به مردم ده افتاد كه در كنار هم در وسط ده جمع شده بودند. يكدفعه قكري به ذهنش رسيد و تصميم گرفت كاري جالب بكند تا كمي تفريح كرده باشد. او فرياد كشيد: گرگ، گرگ، گرگ آمد.مردم ده ، صداي پسرك چوپان را شنيدند. آنها براي كمك به پسرك چوپان و گوسفندهايش به طرف تپه دويدند ولي وقتي با نگراني و دلهره به بالاي تپه رسيدند ، پسرك را خندان ديدند، او مي خنديد و مي گفت : من سر به سر شما گذاشتم.
مردم از اين كار او ناراحت شدند و با عصبانيت به ده برگشتند. از آن ماجرا مدتها گذشت،يك روز پسرك نشسته بود و به گذشته فكر مي كرد به ياد آن خاطره خنده دار خود افتاد و تصميم گرفت دوباره سر به سر مردم بگذارد.او بلند فرياد كشيد: گرگ آمد ، گرگ آمد ، كمك ...
مردم هراسان از خانه ها و مزرعه هايشان به سمت تپه دويدند ولي باز هم وقتي به تپه رسيدند پسرك را در حال خنديدن ديدند.
مردم از كار او خيلي ناراحت بودند و او را دعوا كردند. هر كسي چيزي مي گفت و از اينكه چوپان به آنها دروغ گفته بود خيلي عصباني بودند. آنها از تپه پايين آمدند و به مزرعه هايشان برگشتند.
از آن روز چند ماهي گذشت . يكي از روزها گرگ خطرناكي به نزديكي آن ده آمد و وقتي پسرك را با گوسفندان تنها ديد ، بطرف گله آمد و گوسفندان را با خودش برد.
پسرك هر چه فرياد مي زد: گرگ، گرگ آمد، كمك كنيد....
ولي كسي براي كمك نيامد . مردم فكر كردند كه دوباره چوپان دروغ مي گويد و مي خواهد آنها را اذيت كند.
آن روز چوپان نتيجه مهمي در زندگيش گرفت. او فهميد اگر نياز به كمك داشته باشد، مردم به او كمك خواهند كرد به شرط آنكه بدانند او راست مي گويد.
=================
#طنز_پند😂🤓
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از دانای پیر زمانه پرسیدند
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت یک قدم.!
گفتند چطور؟
گفت: یک پایت را که روی
نفس بگذارید ،
پای دیگرت در بهشت است..👌
فقط مواظب باش نفست نگیره😂
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:بهشت
💠آیه
خداوند در سوره مریم آیات ۶۱ تا ۶۳ به توصیف بهشت می پردازد و می گوید:«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ
عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا * لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرة وَ
عَشِیًّا * تِلْکَ الْجَنَّه الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا؛ باغهایى است جاودانى که خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را ندیده اند، وعده خدا حتما تحقق یافتنى است. آنها هرگز در آنجا گفتار لغو و بیهوده اى نمى شنوند و جز سلام در آنجا سخنى نیست و هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است. این همان بهشتى است که ما به ارث به بندگان پرهیزگار مى دهیم».
💠روایت
امام علی علیه السلام
فِى الجَنَّةِ ما لا عَينٌ رَأَت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَت وَ لا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛
در بهشت چيزهايى هست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به خاطر كسى گذشته.
نهج الفصاحه ص 590 ، ح 2060
💠داستان
روزی يک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت:
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلیهستند؟
"، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکی از آنها را باز کرد،
مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردنی و مريض حال بودند،
به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هايی با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالای بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جايی که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با ديدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگين شد،
خداوند گفت: "تو جهنم را ديدی، حال نوبت بهشت است"،
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد،
آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلی بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روی آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند،
ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خنديدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"،
خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، می بينی؟ اينها ياد گرفته اند که به یکديگر غذا بدهند،
در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا کههیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد
نتیجه گیری:این داستان به ما آموخت ما تنها زمانی موفق و خوشبخت هستیم که دیگران را هم مثل خود خوشبخت و موفق کنیم و اینگونه است که بهشت از آن ماست
=====================
#طنز_پند
~~~~~~~~~~~~~~~~
قبل از ازدواج میگن:
تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟
بعد از ازدواج میگن:
خاک تو سرت تو که همه چی داشتی چرا ازدواج کردی؟
چیکار کنیم بالاخره ؟
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢موضوع:ازدواج
💠آیه
وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْمآءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً.
و اوست خداوندی که بشر را از آب آفرید، و میان آنان خویشی و پیوند ازدواج قرار داد، و خدای تو بر هر چیزی قدرت دارد.
سوره فرقان، آیه 54
💠روایت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
اذا تزوج الرجل احرز نصف دینه
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
کسی که ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده است.
مستدرک الوسائل، ج 14، ص 154.
💠داستان
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد
داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی…
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی ؟
با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین…!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش
که باز هم نمی توانی به عقب برگردی…
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین
درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین…!
و این است فرق عشق و ازدواج …
====================